برنامه مطالعه روزانه
۲۸ آوریل
تثنیه باب ۱۵
15:1 «در پایان هر هفت سال، باید بدهیها را ببخشید.
2قانون بخشودگی چنین خواهد بود: هر طلبکار باید وامی را که به همسایۀ خود داده است، ببخشد. او نباید آن را از همسایه و برادرِ خویش مطالبه کند، زیرا بخشودگیِ خداوند اعلان شده است.
3از بیگانه میتوانید مطالبه کنید، اما هرآنچه از مال شما که نزد برادرتان باشد، باید آن را ببخشید.
4البته در میان شما نباید نیازمندی باشد، زیرا خداوند شما را در سرزمینی که یهوه خدایتان به میراث به شما میبخشد تا آن را تصرف کنید، بهیقین برکت خواهد داد؛
5فقط باید صدای یهوه خدای خود را بهدقّت بشنوید و به هوش باشید تا همۀ این فرمانها را که من امروز به شما امر میفرمایم، به جای آورید.
6زیرا یهوه خدایتان شما را چنانکه گفته است، برکت خواهد داد؛ و شما به اقوام بسیار قرض خواهید داد، ولی خود از کسی قرض نخواهید گرفت؛ بر اقوامِ بسیار حکم خواهید راند، اما ایشان بر شما حکم نخواهند راند.
7«اگر در میان شما، در یکی از شهرهای سرزمینی که یهوه خدایتان به شما میبخشد، یکی از برادرانتان نیازمند باشد، دل خود را سخت مسازید و دست خویش را به روی برادر نیازمند خود مبندید،
8بلکه با گشادهدستی، به قدر کفایت، هرآنچه نیاز دارد به او قرض بدهید.
9به هوش باشید که این فکرِ ناشایست به دل شما راه نیابَد که، ”سال هفتم، یعنی سال بخشودگی نزدیک است،“ تا بر برادر نیازمند خود با خساست نگریسته، چیزی به او ندهید، و او از دست شما نزد خداوند فریاد برآورد، و این برایتان گناه محسوب شود.
10بلکه باید بیمضایقه به او بدهید و دل شما در دادنش خساست نورزد، تا یهوه خدایتان نیز شما را در همۀ کارهایتان و هرآنچه دست بر آن میگذارید، برکت دهد.
11زیرا نیازمند از سرزمین شما رخت نخواهد بست. از همین رو، شما را فرمان داده میگویم: ”دست خویش را بر برادران فقیر و نیازمند خود که در سرزمین شمایند، بگشایید!“
12«هرگاه یکی از برادران عبرانیِ شما، خواه مرد و خواه زن، به شما فروخته شود، و شش سال شما را خدمت کند، سال هفتم او را آزاد کرده، بگذارید از نزد شما برود.
13و چون آزادش میکنید تا از نزدتان برود، تهیدست روانهاش مکنید.
14بلکه فراخور برکتی که یهوه خدایتان به شما داده است، از گله و خرمن و چَرخُشتِ خود هدیهای سخاوتمندانه به او بدهید.
15به یاد داشته باشید که شما نیز خود در سرزمین مصر غلام بودید و یهوه خدایتان شما را فدیه کرد. از آن روست که من امروز شما را چنین فرمان میدهم.
16اما اگر شما را گوید: ”نمیخواهم از نزد شما بیرون روم،“ زیرا شما و اهل خانۀ شما را دوست دارد و بودن با شما برایش نیکو بوده است،
17آنگاه دِرفشی گرفته، نرمۀ گوش او را بَر در سوراخ کنید و او برای همیشه غلام شما خواهد بود. با کنیزتان نیز چنین کنید.
18چون آزادش میکنید که از نزد شما برود، در نظرتان سخت نباشد، زیرا طیِ شش سال به اندازۀ دو برابر دستمزد یک کارگر شما را خدمت کرده است؛ پس یهوه خدایتان شما را در هر کاری که بکنید، برکت خواهد داد.
19«همۀ نخستزادگان نرینه را که از رمه و گلۀ شما زاده شوند، به یهوه خدایتان اختصاص دهید. نخستزادۀ نرینۀ گاوِ خود را به کار نگیرید و پشم نخستزادۀ گوسفندتان را نچینید.
20بلکه شما و اهل خانۀ شما آنها را در حضور یهوه خدایتان در مکانی که خداوند برگزیند، سال به سال بخورید.
21اما اگر نقصی داشته باشد، مثلاً لنگ یا کور باشد، و یا هر نقص دیگری داشته باشد، آن را برای یهوه خدایتان ذبح مکنید.
22بلکه آن را در شهرهای خود بخورید. اشخاص نجس و طاهر، هر دو میتوانند از آن بخورند، چنانکه از گوشت غزال و آهو میخورند.
23اما نباید خونِ آن را بخورید، بلکه آن را همچون آب بر زمین بریزید.
جامعه باب ۷
7:1 نیکنامی از عطرِ خوشبو بهتر است، و روز وفات از روز ولادت.
2رفتن به خانۀ ماتم بِه از رفتن به خانۀ جشن؛ زیرا مرگ است فرجام همۀ انسانها، و بر زندگان است که این را به یاد بسپارند.
3غم از خنده بهتر است، زیرا غمِ چهره، به شادیِ دل میانجامد.
4دلِ حکیمان در خانۀ ماتم است، دل احمقان در خانۀ بزم.
5شنیدنِ عتابِ حکیمان، بِه از گوش سپردن به سرودِ احمقان.
6زیرا خندۀ احمقان به صدای سوختن خارها زیر دیگ مانَد، و این نیز بطالت است.
7براستی که اخاذی، حکیم را دیوانه میگرداند، و رشوه، دل را فاسد میسازد.
8پایانِ کار از آغازش بهتر است، و دل صبور از دلِ مغرور نیکوتر.
9در دل خویش زود خشمگین مشو، زیرا خشم در دامن احمقان منزل میگزیند.
10مگو: «چرا روزهای گذشته بهتر از این روزها بود؟» زیرا چنین پرسشی از حکمت نیست.
11حکمت همچون میراث، نیکو است، امتیازی برای بینندگان آفتاب.
12زیرا حکمت سرپناه است، چنانکه پول، سرپناه. اما امتیاز معرفت در این است که حکمت، به صاحبش حیات میبخشد.
13کار خدا را ملاحظه کن: کیست که بتواند آنچه را او کج ساخته، راست نماید؟
14در روز سعادتمندی، شادمان باش و در روز مصیبت، تأمل نما: زیرا که این را نیز همچون آن دیگر خدا ساخته است، و آدمی نمیتواند دریابد که بعد از او چه خواهد شد.
15در عمر باطل خود همه چیز دیدهام: پارسایی که در پارساییِ خود هلاک میشود، و شریری که در شرارتش عمرِ دراز دارد.
16پس گفتم به افراط پارسا مباش، و نه به افراط حکیم، زیرا چرا خویشتن را نابود سازی؟
17نیز به افراط شریر مباش و احمق مشو، زیرا چرا پیش از وقت بمیری؟
18نیکوست یکی را به چنگ بگیری و از آن دیگر نیز دست برنکشی، زیرا آن که از خدا میترسد، از هر دو بیرون میآید.
19حکمت، مرد حکیم را از ده حاکم که در شهری باشند، تواناتر میسازد.
20براستی که بر زمین، پارسایی نیست که نیکویی کند و هرگز گناه نورزد.
21به هرآنچه مردم گویند دل مسپار، مبادا بشنوی که غلامت تو را لعن میکند.
22زیرا دل تو نیک میداند که تو خود نیز بارها دیگران را لعن کردهای.
23من این همه را به حکمت آزمودم، و گفتم: «حکیم خواهم شد»؛ اما از من دور بود.
24آنچه بوده است دور و بسیار عمیق است؛ کیست که آن را دریابد؟
25پس دل خود را به شناخت و کاوش و طلبِ حکمت و تدبیرِ امور متوجه ساختم و دانستم که شرارت، حماقت است و جهالت، دیوانگی.
26دریافتم که از موت تلختر، زنی است که دلش دام و تله است، و دستانش کمند. آن که مقبول خداست از دست وی خواهد گریخت، اما گنهکار گرفتارِ او خواهد شد.
27’معلم‘ میگوید، اینک آنچه دریافتم این است که چون یک چیز بر چیز دیگر افزودم تا تدبیر امور را کشف کنم-
28که جانم هنوز آن را جستجو میکند، اما نمییابد - از میان هزار تن یک انسان یافتم، اما از میان این همه، زنی نیافتم!
29همانا این را فقط دریافتم که خدا آدمی را راست آفرید، اما ایشان به ابداعات بسیار توسل جُستند.
اعمال رسولان باب ۵ , ۶
5:1 و امّا شخصی حَنانیا نام با همسرش سَفیره مِلکی را فروخته،
2بخشی از بهای آن را با آگاهی کاملِ زنش نگاه داشت و مابقی را آورده، پیش پای رسولان نهاد.
3پطرس به او گفت: «ای حَنانیا، چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روحالقدس دروغ بگویی و بخشی از بهای زمین را برای خود نگاه داری؟
4مگر پیش از فروش از آنِ خودت نبود؟ و آیا پس از فروش نیز بهایش در اختیار خودت نبود؟ چه چیز تو را بر آن داشت که چنین کنی؟ تو نه به انسان، بلکه به خدا دروغ گفتی!»
5چون حَنانیا این سخنان را شنید، بر زمین افتاد و جان سپرد! ترسی شدید بر همۀ آنان که این را شنیدند مستولی شد.
6آنگاه جوانان پیش آمدند و او را در کفن پیچیدند و بیرون برده، دفن کردند.
7نزدیک سه ساعت بعد، زنِ او بیخبر از ماجرا وارد شد.
8پطرس از او پرسید: «مرا بگو که آیا زمین را به همین بها فروختید؟» سَفیره پاسخ داد: «بله، به همین بها.»
9پطرس به او گفت: «چرا با یکدیگر همدست شدید تا روح خداوند را بیازمایید؟ پاهای آنان که شوهرت را دفن کردند هماکنون بر آستانۀ در است و تو را نیز بیرون خواهند برد.»
10در دم، سَفیره نیز پیش پاهای پطرس افتاد و جان سپرد. چون جوانان وارد شدند، او را نیز مرده یافتند. پس بیرونش برده، کنار شوهرش دفن کردند.
11آنگاه ترسی عظیم بر تمامی کلیسا و همۀ آنان که این را شنیدند، مستولی شد.
12آیات و معجزات بسیار به دست رسولان در میان قوم به ظهور میرسید و ایمانداران همگی یکدل در ایوان سلیمان گرد میآمدند.
13امّا از دیگران کسی جرأت نمیکرد به آنها نزدیک شود، هرچند مردمان همگی ایشان را بسیار محترم میداشتند.
14شمار بس فزونتری از مردان و زنان ایمان آورده، به خداوند میپیوستند،
15تا جایی که حتی بیماران را به میدانهای شهر میآوردند و آنان را بر بسترها و تختها میخواباندند تا چون پطرس از آنجا میگذرد، دستکم سایهاش بر برخی از آنان افتد.
16نیز مردم دستهدسته از شهرهای اطراف اورشلیم میآمدند و بیماران و رنجدیدگانِ ارواح پلید را میآوردند، و همه شفا مییافتند.
17امّا کاهن اعظم و همۀ همکارانش که از فرقۀ صَدّوقی بودند، از فرط حسد دست به کار شدند
18و رسولان را گرفته، به زندان عمومی افکندند.
19ولی شبهنگام، فرشتۀ خداوند درهای زندان را گشود و ایشان را بیرون آورد
20و گفت: «بروید و در معبد بایستید و پیام کامل این حیات را به مردم بگویید.»
21پس سحرگاهان بنا بر آنچه بدیشان گفته شده بود به معبد درآمدند و به تعلیم مردم پرداختند. چون کاهن اعظم و همکارانش آمدند، اهل شورا و تمامی مشایخ اسرائیل را فرا~خواندند و کسانی فرستادند تا رسولان را از زندان بیاورند.
22امّا چون مأموران وارد زندان شدند، رسولان را نیافتند. پس بازگشته، خبر دادند که
23«درهای زندان محکم بسته بود و نگهبانان نیز مقابل درها ایستاده بودند. ولی چون درها را گشودیم، هیچکس را در زندان نیافتیم.»
24با شنیدن این خبر، فرماندۀ نگهبانانِ معبد و سران کاهنان حیران مانده، به فکر فرو~رفتند که «عاقبت این کار چه خواهد شد؟»
25در این هنگام، کسی آمد و به آنها خبر داده، گفت: «آنها که به زندانشان افکنده بودید، اکنون در معبد ایستادهاند و مردم را تعلیم میدهند.»
26پس فرماندۀ نگهبانانِ معبد با مأموران رفتند و رسولان را آوردند، لیکن نه به اجبار، زیرا بیم داشتند مردم سنگسارشان کنند.
27چون رسولان را آوردند، ایشان را در برابر شورا به پا داشتند. آنگاه کاهن اعظم از ایشان پرسید:
28«مگر شما را منعِ اکید نکردیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ ولی شما اورشلیم را با تعلیم خود پر ساختهاید و میخواهید خون این مرد را به گردن ما بیندازید.»
29پطرس و رسولان دیگر پاسخ دادند: «خدا را باید بیش از انسان اطاعت کرد.
30خدای پدران ما، همان عیسی را که شما بر صلیب کشیده، کشتید، از مردگان برخیزانید
31و او را به دست راست خود بالا برده، سرور و نجاتدهنده ساخت تا قوم اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بخشد.
32و ما شاهدان این امور هستیم، چنانکه روحالقدس نیز هست که خدا او را به مطیعان خود عطا کرده است.»
33چون این سخنان را شنیدند چنان برآشفتند که خواستند ایشان را بکشند.
34امّا شخصی از فرقۀ فَریسی، گامالائیل نام، که معلّم شریعت بود و مورد احترام همه، در مجلس به پا خاست و دستور داد رسولان را چند لحظه بیرون برند.
35سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان، مواظب باشید چه میخواهید با این اشخاص بکنید.
36چندی پیش، مردی تِئوداس نام برخاست که ادعا میکرد کسی است، و حدود چهارصد تن نیز به وی پیوستند. ولی او کشته شد و پیروانش نیز همه تارومار شدند.
37پس از او، یهودای جلیلی در زمان سرشماری قیام کرد و جمعی را به دنبال خود کشید. امّا او نیز از میان برداشته شد و پیروانش پراکنده شدند.
38پس در خصوص این مسئله نیز به شما توصیه میکنم که دست از این افراد بردارید و آنان را به حال خود واگذارید. زیرا اگر قصد و عملشان از انسان باشد، بیگمان راه به جایی نخواهند برد.
39امّا اگر از خدا باشد، نمیتوانید آنان را از میان بردارید، زیرا در آن صورت با خدا میجنگید!»
40پس متقاعد شدند و رسولان را فرا~خوانده، تازیانه زدند و منع کردند که دیگر به نام عیسی سخنی نگویند، آنگاه اجازه دادند بروند.
41رسولان شادیکنان از حضور اهل شورا بیرون رفتند، زیرا شایسته شمرده شده بودند که بهخاطر آن نام اهانت ببینند.
42و هیچ روزی، چه در معبد و چه در خانهها، از تعلیم و بشارت دربارۀ اینکه عیسی همان مسیح است، دست نکشیدند.
6:1 در آن ایام که شمار شاگردان فزونی مییافت، یهودیانِ یونانیزبان از یهودیانِ عبرانیزبان گِلِه کردند که بیوهزنانِ ایشان از جیرۀ روزانۀ غذا بیبهره میمانند.
2پس آن دوازده رسول، جماعتِ شاگردان را فرا~خواندند و گفتند: «شایسته نیست که ما برای غذا دادن به مردم، از خدمتِ کلام خدا غافل مانیم.
3پس ای برادران، از میان خود هفت تن نیکنام را که پر از روح و حکمت باشند برگزینید تا آنان را بر این کار بگماریم
4و ما خود را وقف دعا و خدمت کلام خواهیم کرد.»
5این سخن همگان را پسند آمد. پس استیفان را که مردی پر از ایمان و روحالقدس بود، به اتفاق فیلیپُس، پْروخُروس، نیکانور، تیمون، پَرمیناس و نیکولائوس، که از یهودیشدگان اَنطاکیه بود، برگزیدند.
6این مردان را نزد رسولان حاضر کردند و رسولان دعا کرده، بر ایشان دست گذاشتند.
7پس نشر کلام خدا ادامه یافت و شمار شاگردان در اورشلیم بهسرعت فزونی گرفت و جمعی کثیر از کاهنان نیز مطیع ایمان شدند.
8استیفان پر از فیض و قدرت بود و معجزات و آیات عظیم در میان قوم به ظهور میآورد.
9امّا تنی چند از اعضای کنیسهای موسوم به ’کنیسۀ آزاد شدگان‘، که از یهودیان قیرَوان و اسکندریه و نیز شماری از اهالی کیلیکیه و آسیا بودند، با او به مجادله برخاستند.
10ولی در برابر حکمت و روحی که استیفان با آن سخن میگفت، یارای مقاومت نداشتند.
11پس تنی چند را مخفیانه برانگیختند تا بگویند: «ما شنیدیم که استیفان به موسی و خدا سخنان کفرآمیز میگفت.»
12آنها مردم و مشایخ و علمای دین را تحریک کردند و بر سر استیفان ریخته، او را گرفتند و به شورا بردند.
13چند شاهد دروغین نیز آوردند که میگفتند: «این شخص دمی از سخنگفتن برضد این مکان مقدّس و شریعت بازنمیایستد.
14زیرا خود شنیدیم که میگفت عیسای ناصری این مکان را ویران خواهد کرد و رسومی را که موسی به ما سپرده است، تغییر خواهد داد.»
15در این هنگام، همۀ حاضرانِ در شورا به استیفان چشم دوختند و چهرۀ او را همچون چهرۀ فرشتگان دیدند.