برنامه مطالعه روزانه
۴ می
تثنیه باب ۲۱
21:1 «اگر در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما میدهد تا آن را به تصرف آورید، جسد مقتولی در صحرا پیدا شود، و معلوم نباشد که قاتل او کیست،
2آنگاه مشایخ و داوران شما بیرون آمده، فاصلۀ جسد را تا شهرهای اطراف بپیمایند.
3مشایخ شهری که به جسد مقتول نزدیکتر است، گوسالهای را که با آن شخم نزده و یوغ نکشیدهاند، برگیرند.
4مشایخ شهر گوساله را به وادیای که آبِ روان در آن باشد و در آن شخم نزده و کشت نکرده باشند، فرود آورند و آنجا در وادی گردن گوساله را بشکنند.
5سپس کاهنان قبیلۀ لاوی پیش آیند، زیرا یهوه خدای شما ایشان را برگزیده است تا او را خدمت کنند و به نام خداوند برکت دهند، و با کلام آنها هر مشاجره و تَعَرّضی فیصله یابد.
6همۀ مشایخ شهری که نزدیکتر به جسد مقتول است دستان خود را بر گوسالهای که گردنش در آن وادی شکسته شده است، بشویند
7و شهادت داده، بگویند: ”دستان ما این خون را نریخته و چشمان ما آن را ندیده است.
8ای خداوند، این کفّاره را به جهتِ قوم خود اسرائیل که فدیه دادهای بپذیر و خون ناحق را به حساب قوم خود اسرائیل مگذار.“ بدینگونه، گناه آن خون بر آنها کفّاره خواهد شد.
9پس شما لکۀ خونِ ناحق را از میان خود پاک خواهید کرد، آنگاه که آنچه را در نظر خداوند درست است به جای آرید.
10«هرگاه برای جنگ با دشمنان خود بیرون روید و یهوه خدایتان آنان را به دستان شما تسلیم کند و شما ایشان را اسیر سازید،
11اگر در میان اسیران زنی خوشسیما یافته، مجذوب او شوی و بخواهی او را به زنی بگیری،
12میتوانی او را به خانۀ خود ببری. او سر خود را بتراشد و ناخنهایش را کوتاه کند،
13و جامۀ اسیری خود را بیرون کرده، در خانۀ تو بماند و برای پدر و مادرش یک ماه ماتم بگیرد. سپس با او همبستر شده، شوهرِ او باش و او همسر تو.
14و چنانچه از او خرسند نباشی، آزادش کن تا به هر جا که دلش بخواهد، برود. نباید او را در ازای پول بفروشی یا چون برده با او رفتار کنی، از آن رو که وی را خوار کردهای.
15«هرگاه مردی را دو زن باشد، یکی محبوب و دیگری نامحبوب، و هر دو زن برایش پسران بزایند، هم زن محبوب و هم نامحبوب، اگر پسر نخستزاده از زن نامحبوب باشد،
16روزی که دارایی خود را میان پسرانش تقسیم میکند، نمیتواند حق نخستزادگی را به جای پسر زن نامحبوب، به پسر زن محبوبش بدهد.
17بلکه باید پسرِ زن نامحبوب را نخستزادۀ خود شناخته، سهم دو برابر از تمامی داراییِ خود به او بدهد، زیرا نخستین ثمرۀ قدرت پدرش است و حق نخستزادگی از آنِ اوست.
18«اگر کسی را پسری لجوج و سرکش باشد که به سخن پدر و مادر خویش گوش فرا~ندهد، و هرچند تأدیبش کنند ایشان را نشنود،
19پدر و مادرش او را گرفته، نزد مشایخ شهر به دروازۀ محلهاش ببرند،
20و به مشایخ شهرش بگویند: ”این پسر ما لجوج و سرکش است، سخن ما را نمیشنود و بیبند و بار و میگسار است.“
21آنگاه تمامی مردان شهر، او را به سنگ سنگسار کنند تا بمیرد. بدینگونه بدی را از میان خود خواهید زدود، و تمامی اسرائیل شنیده، خواهند ترسید.
22«هرگاه مردی مرتکب جرمی شود که سزاوار مرگ باشد و کشته شود، و او را بر دار کشیده باشی،
23جسدش در طول شب بر دار نماند، بلکه او را همان روز به خاک بسپارید؛ زیرا آن که بر دار آویخته شود، ملعون خداست. پس سرزمینی را که یهوه خدایتان به شما به ملکیت میبخشد، نجس مسازید.
غزل سلیمان باب ۱
1:1 غزل غزلها که از آنِ سلیمان است.
2مرا به بوسههای لبانت ببوس، زیرا که عشق تو از شراب نیکوتر است!
3رایحۀ عطرهایت چه دلانگیز است! نامت همچون عطریست ریخته شده؛ شگفت نیست که دوشیزگان دلباختۀ تواند!
4مرا از پی خود بِکِش؛ بیا تا بدویم! پادشاه مرا به حجلههای خویش درآورده است.
5ای دوشیزگانِ اورشلیم، من سیهچِرده، اما دوستداشتنیام! به سیاهیِ خیمههای قیدار، و به زیباییِ پردههای سلیمان!
6بر سیهچِردگیام خیره منگرید، زیرا که به آفتاب سوختهام. پسران مادرم بر من خشم گرفتند، و مرا به نظارت بر تاکستانها گماشتند، اما از نگهداری تاکستان خویش بازماندم!
7ای محبوبِ جان من مرا بگوی، که گلۀ خود را کجا میچَرانی؟ نیمروزان آنها را کجا میخوابانی؟ چرا باید چون زنی پوشیدهروی در کنار گلههای رفیقانت باشم؟
8ای دلرباترینِ زنان، اگر نمیدانی، ردِ پای گلهها را بگیر و بزغالههایت را نزد خیمههای شبانان بِچَران.
9ای نازنین من، تو در نظرم به مادیانی در ارابۀ فرعون میمانی.
10چه زیباست گونههایت به جواهرها! چه دلرباست گردنت به زیورها!
11ما تو را حلقههای طلا خواهیم ساخت، که به حبههای نقره آراسته باشد.
12حینی که پادشاه بر سفرۀ خویش نشسته بود، رایحۀ عطرِ من فضا را آکند.
13دلدادۀ من مرا همچون بستۀ مُر است، که تمامِ شب در میان سینههایم میآرَمَد.
14دلدادۀ من مرا همچون خوشۀ حناست در تاکستانهای عِینجِدی!
15تو چه زیبایی، ای نازنین من، وه، که چه زیبایی! چشمانت به کبوتران مانَد.
16تو چه خوشسیمایی، ای دلدادۀ من، و براستی دلانگیز! سبزههای صحراست بسترمان،
17سرو آزاد است تیرکهای سرایمان، صنوبر است سقفِ آن!
اعمال رسولان باب ۱۳
13:1 در کلیسایی که در اَنطاکیه بود، انبیا و معلّمانی چند بودند: برنابا، شَمعون معروف به نیجِر، لوکیوسِ قیرَوانی، مَنائِن که برادرخواندۀ هیرودیسِ حاکم بود و سولُس.
2هنگامی که ایشان در عبادت خداوند و روزه به سر میبردند، روحالقدس گفت: «برنابا و سولُس را برای من جدا سازید، به جهت کاری که ایشان را بدان فرا~خواندهام.»
3آنگاه، پس از روزه و دعا، دست بر آن دو نهاده، ایشان را روانۀ سفر کردند.
4بدین قرار، آن دو که از جانب روحالقدس فرستاده شده بودند، به سِلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قپرس رسیدند.
5چون وارد سَلامیس شدند، در کنیسههای یهود به کلام خدا موعظه کردند. یوحنا نیز در خدمت ایشان بود.
6آنان سرتاسر جزیره را درنَوَردیدند تا به پافوس رسیدند. در آنجا به فردی یهودی به نام بارْیِشوعَ برخوردند که جادوگر و نبی دروغین بود.
7او از دوستان ’سِرگیوس پولسِ‘ والی بود. والی که مردی خردمند بود، برنابا و سولُس را به حضور فرا~خواند، زیرا میخواست کلام خدا را بشنود.
8امّا عِلیمای جادوگر - که ترجمۀ نامش چنین است - به مخالفت با ایشان برخاست و کوشید والی را از ایمان آوردن، بازدارد.
9در این هنگام سولُس، که پولس نیز نامیده میشد، پر از روحالقدس شده، بدو چشم دوخت و گفت:
10«ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمیایستی؟
11بدان که دست خداوند بر ضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر به دیدن آفتاب نخواهی بود.» در دَم، مه و تاریکی او را فرو~گرفت، و دور زده کسی را میجُست که دستش را بگیرد و راه را به او بنماید.
12چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارۀ خداوند میدادند در شگفت شده بود.
13آنگاه پولس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرجۀ پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت.
14آنها از پِرجه گذشتند و به اَنطاکیۀ پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه درآمدند و نشستند.
15پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.»
16پولس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیانِ خداترس، گوش فرا~دهید!
17خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین به در آورد،
18و قریب به چهل سال رفتارشان را در بیابان تحمل کرد.
19او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد.
20این همه حدود چهارصد و پنجاه سال به طول انجامید. «پس از آن، تا زمان سموئیل نبی، خدا داوران بدیشان داد.
21آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد.
22پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ”داوود پسر یَسا را دلخواه خویش یافتم؛ او خواستِ مرا بهطور کامل به جا خواهد آورد.“
23«از نسل همین مرد، خدا طبق وعدۀ خود، نجاتدهنده یعنی عیسی را برای اسرائیل فرستاد.
24پیش از آمدن عیسی، یحیی تعمیدِ توبه را به همۀ مردم اسرائیل موعظه میکرد.
25چون یحیی دورِ خود را به پایان میرسانید، گفت: ”مرا که میپندارید؟ من او نیستم؛ بلکه او پس از من میآید و من حتی شایسته نیستم بند کفشش را بگشایم.“
26«ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و ای غیریهودیانِ خداترس که در اینجا حضور دارید! این پیامِ نجات برای ما فرستاده شده است.
27مردم اورشلیم و بزرگان ایشان عیسی را نشناختند و با این حال با محکوم کردنش، گفتههای پیامبران را که هر شَبّات تلاوت میشود، تحقق بخشیدند.
28آنها با اینکه هیچ علتی برای مجازات مرگ نیافتند، از پیلاتُس خواستند او را بکشد.
29و چون تمام آنچه را که دربارهاش نوشته شده بود، به انجام رساندند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.
30امّا خدا وی را از مردگان برخیزانید.
31و آنان که با او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، روزهای بسیار او را دیدند و اکنون نیز نزد قوم ما شاهدان اویند.
32«اکنون ما به شما بشارت میدهیم که خدا آنچه را که به پدران ما وعده داده بود،
33با برخیزانیدن عیسی، برای ما که فرزندان ایشانیم وفا کرد. همانگونه که در مزمور دوّم نوشته شده: «”تو پسر من هستی؛ امروز، من تو را مولود ساختهام.“
34«و خدا او را از مردگان برخیزانید تا هرگز فساد نبیند، چنانکه آمده است: «”برکات مقدّس و مطمئنی را که به داوود وعده داده شده، به شما خواهم بخشید.“
35و بر همین مبنا در جای دیگر گفته شده که: «”نخواهی گذاشت سرسپردۀ تو فساد ببیند.“
36«و امّا داوود پس از آنکه به ارادۀ خدا مردمان عصر خویش را خدمت کرد، بخفت و به پدران خود پیوسته، فساد را دید.
37ولی آن کس که خدا برخیزانید، فساد را ندید.
38«پس، ای برادران، بدانید آمرزش گناهانی که به واسطۀ همین شخص فراهم آمده است، به شما اعلام میشود.
39اکنون هر که ایمان بیاورد، به واسطۀ او پارسا شمرده میشود در هرآنچه نتوانستید به واسطۀ شریعت موسی پارسا شمرده شوید.
40مراقب باشید این نوشتۀ کتب پیامبران بر سر شما نیاید که میگوید:
41«”بنگرید، ای استهزاگران، حیرت کنید و هلاک شوید، زیرا در ایام شما کاری میکنم، که هرچند آن را به شما بازگویند هرگز باور نخواهید کرد.“»
42چون پولس و برنابا از کنیسه بیرون میرفتند، مردم از آنها استدعا کردند که شَبّات آینده نیز در این باره با ایشان سخن بگویند.
43پس از اینکه جماعتْ کنیسه را ترک کردند، بسیاری از یهودیان و اشخاص خداپرست که به یهودیت گرویده بودند، از پی پولس و برنابا به راه افتادند. آن دو با این گروه سخن گفتند و آنها را به پایداری در فیض خدا ترغیب کردند.
44شَبّات بعد، بهتقریب، تمامی مردم شهر گرد آمدند تا کلام خداوند را بشنوند.
45امّا یهودیان چون ازدحام مردم را دیدند، از حسد پر شدند و با بیحرمتی به مخالفت با سخنان پولس برخاستند.
46آنگاه پولس و برنابا دلیرانه گفتند: «لازم بود کلام خدا پیش از همه برای شما بیان شود. امّا چون آن را رد کردید و خود را شایستۀ حیات جاوید ندانستید، پس اکنون رو به سوی غیریهودیان مینهیم.
47زیرا خداوند به ما چنین امر فرموده که: «”تو را نوری برای ملتها ساختم، تا نجات را به کرانهای زمین برسانی.“»
48چون غیریهودیان این را شنیدند، شادمان شدند و کلام خداوند را حرمت داشتند؛ و آنان که برای حیات جاوید تعیین شده بودند، ایمان آوردند.
49بدینسان کلام خداوند در سرتاسر آن ناحیه منتشر شد.
50امّا یهودیان، زنان خداپرست و متشخص و نیز مردان سرشناسِ شهر را شوراندند و آنها را به آزار پولس و برنابا برانگیختند. پس پولس و برنابا را از آن ناحیه راندند.
51ایشان نیز به اعتراض، غبار پاهای خود را بر ایشان تکاندند و به شهر قونیه رفتند.
52و امّا شاگردان پر از شادی و روحالقدس بودند.