برنامه مطالعه روزانه
۶ می
تثنیه باب ۲۳
23:1 «مردی که بیضههایش له شده و یا آلتش بریده شده باشد، نباید به جماعت خداوند داخل شود.
2«کسی که حرامزاده است، نباید به جماعت خداوند داخل شود؛ حتی تا پشت دهم نیز احَدی از فرزندان او نمیتوانند به جماعت خداوند درآیند.
3«هیچ عَمّونی یا موآبی، نباید به جماعت خداوند داخل شود. حتی تا پشت دهم نیز، احَدی از ایشان نباید هرگز به جماعت خداوند داخل شوند.
4زیرا آنگاه که از مصر بیرون میآمدید، در راه از شما با نان و آب استقبال نکردند، و بَلعام پسر بِعور را نیز از فِتورِ بینالنهرین اجیر کردند تا شما را لعن کند.
5اما از آنجا که یهوه خدایتان شما را دوست میداشت نخواست سخن بَلعام را بشنود، پس یهوه خدایتان لعنت او را بر شما به برکت تبدیل کرد.
6پس در تمامی ایام خود هرگز جویای سلامت و سعادت آنان مباشید.
7«از اَدومی کراهت مدار، چونکه برادر توست، و نه از مصری، زیرا که در سرزمینِ او غریب بودی.
8نسل سوّمِ فرزندان ایشان میتوانند به جماعت خداوند داخل شوند.
9«هنگامی که بر ضد دشمن اردو زدهاید، خویشتن را از هر چیز بد دور نگاه دارید.
10«اگر در میان شما، مردی به سبب انزال شبانه نجس گردد، از اردوگاه بیرون رود. او نباید به اردوگاه درآید،
11اما با نزدیک شدن شب در آب غسل کند و چون آفتاب غروب کند، به اردوگاه داخل شود.
12«بیرون از اردوگاه مکانی داشته باشید تا برای رفع حاجت به آنجا روید.
13در میان اسباب خود بیلچهای داشته باشید تا چون بیرون مینشینید، با آن زمین را بکنید و برگشته، مدفوع خود را بپوشانید.
14زیرا یهوه خدایتان در میان اردوگاه شما میخرامد تا شما را برهاند و دشمنانتان را به شما تسلیم کند؛ پس اردوگاه شما مقدس باشد، مبادا در میان شما چیزی ناپسند بیند و از شما رویگردان شود.
15«غلامی را که از ارباب خود نزد تو میگریزد، به اربابش تسلیم مکن.
16بلکه در جوار تو در میان شما ساکن شود، در مکانی که در یکی از شهرهای شما برمیگزیند، هر جا که او را پسند آید. بدو آزار مرسان.
17«از دختران اسرائیل کسی فاحشۀ معبد بتپرستان نباشد، و نه از پسران اسرائیل کسی لوّاط معبد بتپرستان.
18مزد فاحشه و بهای سگ را برای هیچ نذری به خانۀ یهوه خدایتان میاورید، زیرا که یهوه خدایتان از این هر دو کراهت دارد.
19«از برادر خود رِبا مگیر، خواه ربای پول، خواه ربای خوراک، خواه ربای هر چیز دیگر که به ربا داده شود.
20از اجنبی میتوانی ربا بگیری، ولی نه از برادر خود، تا یهوه خدایت در سرزمینی که برای تصرف بدان داخل میشوی، تو را در هرآنچه دست به انجامش میزنی، برکت دهد.
21«اگر نذری برای یهوه خدایت میکنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا یهوه خدایت بهیقین آن را از تو مطالبه خواهد کرد، و تقصیرکار خواهی بود.
22اما اگر از نذر کردن اِبا کنی، تقصیرکار نخواهی بود.
23بههوش باش که آنچه از دهانت بیرون آید، به جای آوری، زیرا آنچه را که به زبان خویش قول دادهای، داوطلبانه برای یهوه خدایت نذر کردهای.
24«چون به تاکستان همسایهات گام مینهی، میتوانی از انگور سیر بخوری، هر اندازه که میخواهی، اما در سبد خود چیزی مگذار.
25«چون به کشتزار همسایهات گام مینهی، میتوانی با دست خود خوشههایی بچینی، اما داس بر کِشت همسایهات مگذار.
غزل سلیمان باب ۳
3:1 شبانگاهان بر بستر خویش، او را که جانم دوست میدارد جُستم؛ او را جُستم، و نیافتم!
2گفتم، «حال برخاسته، شهر را سراسر خواهم پیمود، و در هر کوی و برزن او را که جانم دوست میدارد، خواهم جُست!» پس او را جُستم، اما نیافتم!
3قراولانِ شبگرد مرا یافتند؛ بدیشان گفتم: «آیا محبوبِ جان مرا دیدهاید؟»
4هنوز از ایشان چندان نگذشته بودم که محبوب جان خویش را یافتم! او را محکم گرفتم و رها نکردم، تا اینکه به خانۀ مادرم درآوردم، به حجرۀ او که به من آبستن شد.
5ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوانِ صحرا قسم، که عشق را تا سیر نگشته، زحمت مرسانید و بازمدارید!
6این کیست که همچون ستونی از دود از بیابان برمیآید؟ که به مُر و کُندُر معطّر است، و به عطریاتِ بازرگانان، عطرآگین؟
7هان این تختِ روانِ سلیمان است، که شصت تن از جنگاورانِ اسرائیل پیرامون آنند.
8آنان جملگی به شمشیر مسلحاند و رزمآزموده، هر یک شمشیر بر میان، مهیای خطرات شب.
9سلیمانِ پادشاه، تختِ روانی از سرو لبنان برای خویشتن ساخت.
10تیرکهایش از نقره بود، کفِ آن از طلا، و کرسیاش از ارغوان! اندرونِ آن را دختران اورشلیم، با عشق دوخته بودند!
11ای دختران صَهیون، بُرون آیید و بنگرید! سلیمان پادشاه را ببینید، با تاجی که مادرش بر سرش نهاد، در روز عروسی، در روز شادیِ دلش!
اعمال رسولان باب ۱۶ , ۱۷
16:1 پولس به دِربِه و سپس به لِستْره آمد. در آنجا شاگردی تیموتائوس نام میزیست که مادرش یهودی و ایماندار، امّا پدرش یونانی بود.
2برادران در لِستْره و قونیه از او به نیکی یاد میکردند.
3پولس چون میخواست او در سفر همراهیاش کند، به سبب یهودیانی که در آن ناحیه میزیستند، او را ختنه کرد، چرا که همه میدانستند پدر وی یونانی است.
4آنها چون از شهری به شهر دیگر میرفتند، قوانینی را که رسولان و مشایخ در اورشلیم وضع کرده بودند، به مردم میسپردند تا آنها را رعایت کنند.
5پس، کلیساها در ایمان استوار میشدند و هر روز بر شمارشان افزوده میشد.
6سپس، سرتاسر دیار فْریجیه و غَلاطیه را درنَوَردیدند، زیرا روحالقدس ایشان را از رسانیدن کلام به ایالت آسیا منع کرده بود.
7چون به سرحد میسیه رسیدند، سعی کردند به بیطینیه بروند، امّا روحِ عیسی به ایشان اجازه نداد.
8از این رو، از میسیه گذشتند و به تْروآس رفتند.
9شب هنگام، پولس در رؤیا دید که مردی مقدونی در برابرش ایستاده، به او التماس میکند که «به مقدونیه بیا و ما را مدد کن.»
10چون این رؤیا را دید، بیدرنگ عازم مقدونیه شدیم، زیرا اطمینان یافتیم که خدا ما را فرا~خوانده است تا بدیشان بشارت دهیم.
11پس، از تْروآس با کشتی یکراست به ساموتْراکی رفتیم، و روز بعد به نیاپولیس رسیدیم.
12از آنجا راهی فیلیپی شدیم که یکی از شهرهای عمدۀ آن بخش از مقدونیه و از مهاجرنشینهای روم بود، و چند روز در آن شهر ماندیم.
13روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد. پس نشستیم و با زنانی که گرد آمده بودند، به گفتگو پرداختیم.
14در میان آنان زنی خداپرست از شهر تیاتیرا بود که به سخنان ما گوش فرا~میداد. او لیدیه نام داشت و فروشندۀ پارچههای ارغوان بود. خداوند قلب او را گشود تا به پیام پولس گوش بسپارد.
15چون او با اهل خانهاش تعمید گرفت، با اصرار بسیار به ما گفت: «اگر یقین دارید که به خداوند ایمان آوردهام، بیایید و در خانۀ من بمانید.» سرانجام تسلیم درخواست او شدیم.
16یک بار که به مکان دعا میرفتیم، به کنیزی برخوردیم که روح غیبگویی داشت و از راه طالعبینی سود بسیار عاید اربابان خود میکرد.
17او در پی پولس و ما میافتاد و فریادکنان میگفت: «این مردان، خدمتگزاران خدای متعالند و راه نجات را به شما اعلام میکنند.»
18او روزهای بسیار چنین میکرد. سرانجام صبر پولس به سر آمد و برگشته به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح تو را امر میکنم که از این دختر به در آیی!» همان دم، روح از او بیرون آمد.
19اربابانِ آن کنیز چون دیدند امید کسب درآمدشان بر باد رفت، پولس و سیلاس را گرفتند و آنها را کشانکشان به بازار نزد مراجع بردند.
20پس ایشان را به حضور مقامات آوردند و گفتند: «این مردان یهودیاند و شهر ما را به آشوب کشیدهاند.
21رسومی را تبلیغ میکنند که پذیرفتن و به جا آوردنشان بر ما رومیان جایز نیست.»
22مردم در حمله به پولس و سیلاس به آنان پیوستند. و مقامات نیز دستور دادند جامههای ایشان را به در آورده، چوبشان زنند.
23چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندانشان افکندند و به زندانبان دستور دادند سخت مراقب ایشان باشد.
24زندانبان چون چنین دستور یافت، آنان را به زندان درونی افکند و پاهایشان را در کُنده نهاد.
25نزدیک نیمهشب، پولس و سیلاس مشغول دعا بودند و سرودخوانان خدا را ستایش میکردند و دیگر زندانیان نیز بدیشان گوش فرا~میدادند
26که ناگاه زمینلرزهای عظیم رخ داد، آنگونه که اساس زندان به لرزه درآمد و درهای زندان در دم گشوده شد و زنجیرها از همه فرو~ریخت.
27زندانبان بیدار شد، و چون درهای گشودۀ زندان را دید، شمشیر برکشید تا خود را بکشد، زیرا میپنداشت زندانیان گریختهاند.
28امّا پولس با صدای بلند ندا درداده، گفت: «به خود آسیب مرسان که ما همه اینجاییم!»
29زندانبان چراغ خواست و سراسیمه به درون زندان رفت و در حالی که میلرزید به پای پولس و سیلاس افتاد.
30سپس، ایشان را بیرون آورد و پرسید: «ای سروران، چه کنم تا نجات یابم؟»
31پاسخ دادند: «به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانهات نجات خواهید یافت.»
32آنگاه کلام خداوند را برای او و همۀ کسانی که در خانهاش بودند، بیان کردند.
33در همان ساعت از شب، زندانبان آنها را برداشته، زخمهایشان را شست، و بیدرنگ او و همۀ اهل خانهاش تعمید گرفتند.
34او ایشان را به خانۀ خود برد و سفرهای برایشان گسترد. او و همۀ اهل خانهاش از ایمان آوردن به خدا بسیار شاد بودند.
35چون روز شد، مقامات مأمورانی نزد زندانبان فرستاده، گفتند: «آن مردان را آزاد کن!»
36زندانبان پولس را از این پیغام آگاه کرد و گفت: «مقامات دستور دادهاند که شما را آزاد کنم. پس اینک بیرون آیید و به سلامت بروید.»
37امّا پولس در پاسخ گفت: «ما را که رومی هستیم بدون محاکمه و در برابر همگان چوب زده و به زندان افکندهاند. حال میخواهند در خفا آزادمان کنند؟ هرگز! بلکه خود بیایند و ما را از اینجا بیرون آورند.»
38مأموران این را به مقامات بازگفتند، و آنها چون شنیدند که پولس و سیلاس رومیاند، سخت به هراس افتادند
39و آمده، از ایشان پوزش خواستند و تا بیرون زندان مشایعتشان نموده، خواهش کردند که شهر را ترک گویند.
40ایشان پس از ترک زندان، به خانۀ لیدیه رفتند. در آنجا با برادران دیدار کرده، ایشان را تشویق نمودند. سپس آنجا را ترک گفتند.
17:1 پولس و سیلاس از آمْفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تَسالونیکی آمدند، که در آنجا یهودیان کنیسه داشتند.
2پولس طبق عادت به کنیسه رفته، در سه شَبّات از کتب مقدّس با ایشان مباحثه میکرد
3و توضیح داده، برهان میآورد که ضروری بود مسیح رنج کشد و از مردگان برخیزد. او میگفت: «این عیسی که او را به شما اعلام میکنم، همان مسیح است.»
4برخی از ایشان و نیز شماری بسیار از یونانیانِ خداپرست و گروهی بزرگ از زنان سرشناس، مجاب شده، به پولس و سیلاس پیوستند.
5امّا یهودیان حسد ورزیدند و تنیچند از اوباش را از بازار گرد آورده، دستهای به راه انداختند و در شهر بلوا به پا کردند. ایشان در جستجوی پولس و سیلاس به خانۀ یاسون هجوم بردند تا آنان را به میان جماعت بیرون آورند.
6امّا چون ایشان را نیافتند، یاسون و برخی دیگر از برادران را نزد مقامات شهر کشاندند و فریاد برآوردند که «این مردان که همۀ دنیا را به آشوب کشیدهاند، حال به اینجا آمدهاند
7و یاسون ایشان را به خانۀ خود برده است. اینان همگی از فرمانهای قیصر سرپیچی میکنند و مدّعی آنند که شاه دیگری هست به نام عیسی.»
8چون مردم و مقامات شهر این را شنیدند، برآشفتند.
9سپس از یاسون و دیگران ضمانت گرفته، آزادشان کردند.
10برادران در همان شب، پولس و سیلاس را به بیریه روانه کردند. آنها چون بدانجا رسیدند، به کنیسۀ یهود رفتند.
11اینان از مردمان تَسالونیکی نجیبتر بودند، زیرا پیام را با اشتیاق پذیرفتند و هر روز کتب مقدّس را بررسی میکردند تا ببینند آیا براستی چنین است.
12بدینگونه، بسیاری از یهودیان و نیز شماری کثیر از زنان و مردان سرشناسِ یونانی ایمان آوردند.
13چون یهودیانِ تَسالونیکی دریافتند که پولس در بیریه نیز کلام خدا را موعظه میکند، بدانجا رفتند و مردم را تحریک کرده، شوراندند.
14برادران بیدرنگ پولس را به سوی ساحل روانه کردند، امّا سیلاس و تیموتائوس در بیریه ماندند.
15مشایعتکنندگان پولس، او را تا آتن همراهی کردند و پس از اینکه برای سیلاس و تیموتائوس دستور گرفتند که هر چه زودتر به پولس بپیوندند، آنجا را ترک گفتند.
16در آن حال که پولس در آتن منتظر آن دو بود، از اینکه میدید شهر پر از بتهاست، منقلب شد.
17از این رو، در کنیسه با یهودیان و یونانیان خداپرست و نیز هر روز در میدان شهر با رهگذران مباحثه میکرد.
18جمعی از فیلسوفان اپیکوری و رواقی نیز با او بنای مباحثه گذاشتند. برخی از آنان میگفتند: «این یاوهگو چه میخواهد بگوید؟» دیگران میگفتند: «گویا خدایانِ بیگانه را تبلیغ میکند.» زیرا پولس، عیسی و قیامت را به ایشان بشارت میداد.
19آنگاه او را برگرفته، به مجمع ’آریوپاگوس‘ بردند و در آنجا به او گفتند: «آیا میتوان دانست که این تعلیم جدید که تو میدهی، چیست؟
20سخنانت به گوش ما عجیب میآید. پس خواهان دانستن معنای آنیم.»
21همۀ آتِنیان و غریبانی که در آنجا میزیستند، مشغولیتی جز این نداشتند که وقت خود را به گفت و شنود دربارۀ عقاید جدید بگذرانند.
22پس پولس در میان مجمع ’آریوپاگوس‘ برخاست و گفت: «ای مردان آتنی، من شما را از هر لحاظ بسیار دیندار یافتهام.
23زیرا هنگامی که در شهر سیر میکردم و آنچه را که شما میپرستید نظاره مینمودم، مذبحی یافتم که بر آن نوشته شده بود: ”تقدیم به خدای ناشناخته“. حال، آنچه را شما ناشناخته میپرستید، من به شما اعلام میکنم.
24«خدایی که جهان و هرآنچه را در آن است آفرید، مالکِ آسمان و زمین است و در معابد ساختۀ دست بشر ساکن نمیشود.
25دستان بشری نمیتواند خدمتی به او بکند، چنانکه گویی به چیزی محتاج باشد، زیرا خودْ بخشندۀ حیات و نَفَس و هر چیز دیگر به جمیع آدمیان است.
26او همۀ اقوام بشری را از یک انسان پدید آورد تا در سرتاسر زمین ساکن شوند؛ و زمانهای تعیین شده برای ایشان و حدود محل سکونتشان را مقرر فرمود.
27تا مردمان او را بجویند و چهبسا که در پیاش گشته، او را بیابند، هرچند از هیچیک از ما دور نیست.
28زیرا در اوست که زندگی و حرکت و هستی داریم؛ چنانکه برخی از شاعران خود شما نیز گفتهاند که از نسل اوییم.
29«پس چون نسل خداییم، شایسته نیست چنین بیندیشیم که الوهیت همانند زر یا سیم یا سنگی است که با هنر و خلاقیت آدمی به صورت تمثالی تراشیده شده باشد.
30در گذشته، خدا از چنین جهالتی چشم میپوشید. امّا اکنون به همۀ مردمان در هر جا حکم میکند که توبه کنند.
31زیرا روزی را مقرر کرده که در آن به واسطۀ مردی که تعیین کرده است، جهان را عادلانه داوری خواهد کرد، و با برخیزانیدنش از مردگان، همه را از این امر مطمئن ساخته است.»
32چون دربارۀ رستاخیز مردگان شنیدند، برخی پوزخند زدند، امّا دیگران گفتند: «میخواهیم در این باره باز از تو بشنویم.»
33بدینگونه پولس مجمع را ترک گفت.
34امّا تنی چند بدو پیوسته، ایمان آوردند. دیونیسیوس، عضو مجمع ’آریوپاگوس‘، زنی داماریس نام، و نیز چند تن دیگر، از آن جمله بودند.