برنامه مطالعه روزانه
۱۴ ژوئن
داوران باب ۱۴ , ۱۵
14:1 و اما شَمشون به تِمنَه فرود آمد، و در آنجا یکی از دختران فلسطینی را دید.
2پس رفته، به پدر و مادر خود گفت: «یکی از دختران فلسطینی را در تِمنَه دیدهام. پس اکنون او را برای من به زنی بگیرید.»
3پدر و مادرش به او گفتند: «آیا در میان دختران خویشانت و یا در میان تمامی قوم ما زنی یافت نمیشود که تو باید بروی و از فلسطینیان ختنهناشده زن بگیری؟» شَمشون به پدرش گفت: «او را برای من بگیر، زیرا در نظرم پسند آمده است.»
4اما پدر و مادر شَمشون نمیدانستند که این امر از جانب خداوند است، زیرا خداوند در پی فرصتی علیه فلسطینیان بود، از آن سبب که فلسطینیان در آن هنگام بر اسرائیل فرمان میراندند.
5پس شَمشون با پدر و مادرش به تِمنَه فرود آمد. چون به تاکستانهای تِمنَه رسیدند، اینک شیری جوان، غرّشکنان به جانب شَمشون آمد.
6آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت و با اینکه چیزی در دست نداشت، شیر را چونان بزغالهای پاره پاره کرد. اما دربارۀ آنچه کرده بود، به پدر و مادر خود چیزی نگفت.
7سپس رفت و با آن زن سخن گفت، و آن زن در نظر شَمشون پسند آمد.
8چندی بعد، چون شَمشون برای ازدواج با آن زن بازمیگشت، راه خود را کج کرد تا به لاشۀ شیر نظری بیفکند. و اینک در لاشۀ شیر، انبوهی زنبور و عسل بود.
9پس عسل را از لاشه تراشید و به دست خود برگرفته، روانه شد و در راه میخورد. چون به پدر و مادر خود رسید، قدری از عسل را بدیشان نیز داد و آنان خوردند. اما نگفت آن را از لاشۀ شیر تراشیده است.
10پدر شَمشون نزد آن زن رفت، و شَمشون چنانکه رسم مردان جوان بود، ضیافتی در آنجا ترتیب داد.
11چون فلسطینیان او را دیدند، سی رفیق به او دادند تا با او باشند.
12شَمشون به ایشان گفت: «بگذارید معمایی برایتان بگویم. اگر توانستید طی هفت روزِ جشن پاسخش را به من بگویید و آن را حل کنید، سی دست کتان و سی دست لباس به شما خواهم داد.
13اما اگر نتوانستید پاسخش را بگویید، آنگاه شما سی دست کتان و سی دست لباس به من بدهید.» آنان گفتند: «معمایت را بگو تا بشنویم.»
14پس شَمشون به ایشان گفت: «از خورَنده، خوردنی بیرون آمد، و از زورآور، شیرینی.» سه روز گذشت و نتوانستند معما را حل کنند.
15روز چهارم به زن شَمشون گفتند: «شوهرت را اغوا کن تا پاسخ معما را به ما بگوید، وگرنه تو را و خانۀ پدرت را به آتش خواهیم سوزانید. آیا ما را دعوت کردهاید تا لُختمان کنید؟»
16پس زن شَمشون بر او گریسته، گفت: «بدرستی که تو از من بیزاری و مرا دوست نمیداری. زیرا برای پسران قوم من معمایی گفتهای، اما پاسخش را به من نگفتهای.» شَمشون به او گفت: «پاسخش را به پدر و مادرم نیز نگفتهام. آیا به تو بگویم؟»
17پس آن زن در آن هفت روز که ضیافت ایشان بر پا بود، نزد وی بگریست. روز هفتم شَمشون پاسخ معما را به او گفت، زیرا بدو اصرار بسیار میورزید. آنگاه او نیز معما را به پسران قوم خود بازگفت.
18روز هفتم پیش از غروب آفتاب، مردان شهر به شَمشون گفتند: «چیست شیرینتر از عسل و چیست زورآورتر از شیر؟» شَمشون بدیشان گفت: «اگر با ماده گوسالۀ من خیش نمیزدید، پاسخ معمای مرا درنمییافتید.»
19آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت، و او به اَشقِلون رفته، سی تن از مردان آن شهر را کشت، و اموالشان را گرفته، جامههایشان را به آنانی داد که پاسخ معما را گفته بودند. سپس با خشم بسیار به خانۀ پدر خود بازگشت.
20و زن شَمشون را به یکی از رفیقانش که ساقدوش او بود، به زنی دادند.
15:1 پس از چندی، در موسم برداشت گندم، شَمشون با بزغالهای به دیدار زن خود رفت و گفت: «نزد زن خود به حجره در خواهم آمد.» ولی پدرِ زنش اجازه نداد شَمشون داخل شود
2و گفت: «براستی گمان میکردم که سخت از زنت بیزار شدهای، پس او را به ساقدوش تو دادم. آیا خواهر کوچکترش از او زیباتر نیست؟ تمنا اینکه او را در عوض بگیری.»
3شَمشون به ایشان گفت: «این بار اگر به فلسطینیان آسیب رسانم، در قبالشان بیگناه خواهم بود.»
4پس رفته، سیصد روباه گرفت و مشعلها برداشته، دُمهای روباهان را دو به دو به هم بست و میان هر جفت دُم، مشعلی قرار داد.
5سپس مشعلها را آتش زد و روباهان را در میان گندمزارهای فلسطینیان رها کرده، خرمنها و بافههای گندم را با تاکستانها و باغهای زیتون سوزانید.
6آنگاه فلسطینیان پرسیدند: «چه کسی این کار را کرده است؟» گفتند: «شَمشون داماد تِمنی؛ زیرا تِمنی زن او را گرفته، به ساقدوشش داده است». پس فلسطینیان برآمده، آن زن و پدرش را به آتش سوزاندند.
7و شَمشون به ایشان گفت: «اگر بدینگونه عمل میکنید، براستی که تا از شما انتقام نستانم، آرام نخواهم نشست.»
8پس ایشان را یکسره به کشتاری عظیم از پای درآورد. سپس پایین رفته، در شکاف صخرۀ عیطام ساکن شد.
9و اما فلسطینیان برآمده، در یهودا اردو زدند و در لِحی موضع گرفتند.
10مردان یهودا پرسیدند: «از چه رو بر ضد ما برآمدهاید؟» فلسطینیان پاسخ دادند: «آمدهایم تا شَمشون را در بند کشیم و با او همان کنیم که با ما کرد.»
11آنگاه سه هزار تن از مردان یهودا به شکاف صخرۀ عیطام پایین رفته، به شَمشون گفتند: «آیا نمیدانی که فلسطینیان بر ما فرمان میرانند؟ پس این چه کار است که با ما کردی؟» او پاسخ داد: «با ایشان همان کردم که با من کردند.»
12پس او را گفتند: «آمدهایم تا تو را در بند کِشیم و به دست فلسطینیان بسپاریم.» شَمشون گفت: «برایم سوگند یاد کنید که خود بر من حمله نخواهید آورد.»
13پاسخ دادند: «نه! بلکه فقط تو را میبندیم و به دست آنان میسپاریم. بهیقین تو را نخواهیم کشت.» پس او را با دو ریسمانِ نو بسته، از صخره بالا آوردند.
14چون شَمشون به لِحی رسید، فلسطینیان فریادزنان برای دیدن او آمدند. آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت، و ریسمانهایی که بر بازوانش بود، مانند کتانی که به آتش سوخته شود گردید، و بندها از دستانش فرو~ریخت.
15شَمشون استخوان تازۀ چانۀ الاغی یافت و دست خویش دراز کرده، آن را برگرفت و هزار تن را با آن کشت.
16و شَمشون گفت: «با چانۀ الاغی، پشته بر پشته انباشتم؛ با چانۀ الاغی، هزار مرد را کشتم.»
17و چون از سخن بازایستاد، استخوان چانه را از دست خود فرو~افکند. و آن مکان رَمَتلِحی نام گرفت.
18شَمشون بسیار تشنه بود. پس نزد خداوند دعا کرده، گفت: «تو این نجات عظیم را به دست خدمتگزارت ارزانی داشتی. آیا حال از تشنگی بمیرم و به دست این ختنهناشدگان بیفتم؟»
19پس خدا گودالی را که در لِحی بود بشکافت، و آب از آن جاری شد. و چون شَمشون نوشید، روحش تازه شد و جانی دوباره گرفت. پس آن مکان عِینحَقّوری نامیده شد، که تا به امروز در لِحی باقی است.
20و شَمشون در ایام فلسطینیان، بیست سال اسرائیل را داوری کرد.
اشعیا باب ۳۸
38:1 در آن ایام حِزِقیا بیمار و مُشرف به موت شد. اِشعیای نبی پسر آموص به عیادت او رفت و گفت: «خداوند چنین میفرماید: تدارک خانۀ خود ببین، زیرا که میمیری و زنده نخواهی ماند.»
2پس حِزِقیا روی به دیوار نموده، نزد خداوند چنین دعا کرد:
3«خداوندا، تمنا دارم به یاد آوری که چگونه وفادارانه و با تمامی دل در حضورت سلوک کردهام و آنچه در نظرت نیکو بوده است، به جا آوردهام.» پس حِزِقیا به تلخی بگریست.
4کلام خداوند بر اِشعیا نازل شده، فرمود:
5«برو و به حِزِقیا بگو: یهوه خدای جَدّت داوود چنین میگوید: دعایت را شنیدم و اشکهایت را دیدم؛ اینک پانزده سال بر عمرت میافزایم.
6تو و این شهر را از دست پادشاه آشور خواهم رهانید، و از این شهر حمایت خواهم کرد.
7برای تو نشانۀ وفای خداوند به وعدهاش این خواهد بود:
8اینک سایۀ آفتاب را که بر ساعت آفتابی آحاز پایین رفته است، ده درجه به عقب بازمیگردانم.» پس آفتاب از جایی که پایین رفته بود، ده درجه به عقب بازگشت.
9این است متن آنچه حِزِقیا پادشاه یهودا پس از آنکه بیمار شد و بهبود یافت، نوشت:
10با خود گفتم که در میانسالی رخت برمیبندم؛ و بقیۀ سالهایم را در پس دروازههای هاویه میگذرانم.
11گفتم دیگر خداوند را نخواهم دید؛ آری، خداوند را در زمین زندگان نخواهم دید. دیگر با ساکنان این جهان بر آدمی نخواهم نگریست.
12مسکن من بسان خیمۀ شبانان برچیده گشته و از من بازگرفته شده است. همچو بافندهای زندگیام را پیچیدهام؛ او مرا از نَورَد بریده و جدا کرده است؛ روز و شب، مرا به پایان میرساند.
13تا بامدادان خویشتن را آرام ساختم؛ همچون شیر همۀ استخوانهایم را میشکند؛ روز و شب، مرا به پایان میرساند.
14همچون پرستو و دُرنا فریاد میزنم، و همچون کبوتر ناله میکنم. دیدگانم از نگریستن به بالا کمسو گشته؛ خداوندگارا، درماندهام، مددکار من باش!
15اما چه گویم که او با من سخن گفته، و خود چنین کرده است. به سبب تلخی جان خویش همۀ سالهای عمرم آهسته گام میزنم.
16خداوندگارا، آدمیان به این چیزها زیست میکنند، و حیاتِ روح من نیز به همۀ اینهاست. نیرویم بخش، و مرا زنده نگاه دار!
17بیگمان به جهت سلامتیام بود که چنین عذاب کشیدم. اما تو در محبت خود مرا از چاه هلاکت بهدور داشتی؛ زیرا تمامی گناهانم را پشت سر خود افکندی.
18زیرا که هاویه سپاسِ تو نتواند گفت، و مرگ تو را نتواند ستود. آنان که به گودال فرو~میشوند، به امانت تو امید نتوانند داشت.
19زندگان، آری زندگانند که تو را سپاس میگویند، همانند من، امروز. پدران به پسران خویش امانت تو را خواهند آموخت.
20خداوند مرا نجات خواهد داد؛ پس سرودهایم را با سازهای زهی خواهیم سرائید، همۀ روزهای عمرمان، در خانۀ خداوند.
21و اما اِشعیا گفته بود: «مرهمی از انجیر گرفته، بر دُمَل او بنهید، و شفا خواهد یافت.»
22حِزِقیا پرسیده بود: «نشانۀ اینکه به خانۀ خداوند بر خواهم آمد، چیست؟»
دوم پطروس باب ۱ , ۲
1:1 از شَمعون پطرس، خادم و رسول عیسی مسیح، به آنان که به برکتِ عدالت خدا و نجاتدهندۀ ما عیسی مسیح، ایمانی همتراز با ایمان ما نصیبشان شده است:
2فیض و سلامتی به واسطۀ شناخت خدا و خداوند ما عیسی، بهفزونی بر شما باد.
3قدرت الهیِ او هرآنچه را برای حیات و دینداری نیاز داریم بر ما ارزانی داشته است. این از طریق شناختِ او میسّر شده که ما را به واسطۀ جلال و نیکویی خویش فرا~خوانده است.
4او به واسطۀ اینها وعدههای عظیم و گرانبهای خود را به ما بخشیده، تا از طریق آنها شریک طبیعت الهی شوید و از فسادی که در نتیجۀ امیال نفسانی در دنیا وجود دارد، بِرَهید.
5از همین رو، به سعی تمام بکوشید تا به واسطۀ ایمان خود نیکویی بار آورید و به واسطۀ نیکویی، شناخت،
6و به واسطۀ شناخت، خویشتنداری، و به واسطۀ خویشتنداری، پایداری، و به واسطۀ پایداری، دینداری،
7و به واسطۀ دینداری، مهرِ برادرانه و به واسطۀ مهرِ برادرانه، محبت.
8زیرا چون اینها در شما باشد و فزونی یابد، نخواهد گذاشت در شناخت خداوند ما عیسی مسیح، بیفایده و بیثمر باشید.
9امّا آن که عاری از اینهاست، کور است و کوتهبین، و از یاد برده که از گناهان گذشتۀ خویش پاک شده است.
10پس ای برادران، هر چه بیشتر بکوشید تا فراخواندگی و برگزیدگی خویش را تثبیت نمایید، چرا که اگر چنین کنید هرگز سقوط نخواهید کرد.
11زیرا اینچنین، دخول به پادشاهیِ جاودانِ خداوند و نجاتدهندۀ ما عیسی مسیح بهفراوانی به شما عطا خواهد شد.
12پس این امور را همواره به شما یادآوری خواهم کرد، هرچند آنها را میدانید و در آن حقیقت که یافتهاید، استوارید.
13آری، مصلحت چنین میدانم تا آنگاه که در این خیمه ساکنم، شما را از طریق یادآوری برانگیزانم،
14زیرا میدانم بهزودی این خیمه را وداع خواهم گفت، چنانکه خداوندِ ما عیسی مسیح مرا آگاهانید.
15از این رو هر چه در توان دارم خواهم کرد تا بتوانید پس از رحلتم همواره این امور را به یاد آورید.
16زیرا آنگاه که ظهور پرقدرتِ خداوندمان عیسی مسیح را به شما اعلام میکردیم، از پی افسانههایی که زیرکانه ابداع شده باشند نرفته بودیم، بلکه کبریای او را به چشم دیده بودیم.
17زیرا از خدای پدر، جلال و اکرام یافت و سروشی از جلال کبریایی به او در رسید که، «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»
18ما خود بر آن کوه مقدّس با او بودیم و آن سروش آسمانی را به گوش شنیدیم.
19به علاوه، کلامِ بس مطمئن انبیا را داریم که نیکوست بدان توجه کنید، چرا که همچون چراغی در مکان تیره و تار میدرخشد تا آنگاه که سپیده بردَمد و ستارۀ صبح در دلهایتان طلوع کند.
20قبل از هر چیز، بدانید که هیچ وحیِ کتب مقدّس زاییدۀ تفسیر خودِ نبی نیست.
21زیرا وحی هیچگاه به ارادۀ انسان آورده نشد، بلکه آدمیان تحت نفوذ روحالقدس از جانب خدا سخن گفتند.
2:1 امّا در میان قوم، انبیای دروغین نیز بودند، همانگونه که در میان شما نیز معلّمان دروغین خواهند بود که پنهانی بدعتهای مهلک خواهند آورد و حتی سَروری را که ایشان را خریده، انکار خواهند کرد و اینگونه، هلاکتی سریع بر خود فرو~خواهند آورد.
2بسیاریْ فجور ایشان را پیروی خواهند کرد، و به سبب آنان راه حق مذمّت خواهد شد.
3ایشان از طمع، با توسل به سخنان فریبنده، از شما بهرهکشی خواهند کرد. امّا محکومیتشان که از دیرباز رقم خورده، بیکار ننشسته و نابودیشان نخوابیده است!
4زیرا اگر خدا بر فرشتگانی که گناه ورزیدند رحم نکرد، بلکه ایشان را به تَه هاویه افکند و در سیاهچالهای تاریک محبوس کرد تا برای داوری نگاه داشته شوند؛
5و اگر بر دنیای قدیم نیز رحم نکرد، بلکه بر آن عالَمِ بیدینان توفان فرستاد و تنها نوح، آن واعظِ پارسایی را، با هفت تن دیگر محفوظ داشت؛
6و اگر شهرهای سُدوم و عَمورَه را خاکستر نمود و به نابودی محکوم کرد و عبرتی ساخت از سرانجام بیدینی،
7و لوطِ پارسا را که از فجور بیدینان به ستوه آمده بود، رهایی بخشید -
8زیرا آن مردِ پارسا هر روزه در میان ایشان به سر میبرد و روحِ پارسایش از دیدن و شنیدن کردار قبیحشان در عذاب بود -
9پس خداوند میداند چگونه پارسایان را از آزمایشها برهاند و گنهکاران را برای مکافاتِ روز داوری نگاه دارد،
10بخصوص آنان را که در پی تمایلاتِ فاسدِ نَفْس خویشند و اقتدار خداوند را خوار میشمارند. اینان چنان گستاخند و متکبّر که از اهانت به بزرگان آسمانی پروایی ندارند؛
11حال آنکه حتی فرشتگان که از قدرت و اقتدار بیشتر نیز برخوردارند، هرگز به هنگام اعلام محکومیتِ خداوند بر این بزرگان، اهانتشان نمیکنند.
12در مقابل، اینان در اموری اهانت میورزند که از آن هیچ شناختی ندارند. آنان همچون وحوش عاری از شعورند که تنها تابع غرایز خویشند و زاده شدهاند تا به دام افتند و هلاک گردند. پس بسان وحوش نیز هلاک خواهند شد
13و در سزای آن بدی که کردهاند، بد خواهند دید. تفریح اینان عیش و عشرت در روز روشن است. لکههای ننگی هستند که حتی به هنگام شرکت در ضیافت با شما، از غرقه شدن در لذات فریبندۀ خویش دست برنمیکشند.
14چشمانی دارند پر از زنا که از گناه کردن سیر نمیشود. این ملعونان، سستمایگان را اغوا میکنند و در طمعورزی بسی چیرهدستند!
15راهِ راست را ترک گفته و با در پیش گرفتن راه بَلعام بن بِعور که مزد ناراستی را دوست میداشت، گمراه گشتهاند.
16امّا بَلعام به سبب بدکرداریاش از زبان الاغی توبیخ شد. حیوان بیزبان همانند انسان سخن گفت و بر دیوانگی نبی لگام زد.
17این معلّمان دروغین، چشمههایی بیآب و بخارهایی رانده از تندبادند که تاریکی مطلق برایشان مقرر است.
18زیرا سخنان تکبّرآمیز و باطل میگویند و با بهرهجویی از تمایلات نَفْس و شهوتانگیزی، کسانی را که بهتازگی از چنگ گمراهان رستهاند، اغوا میکنند.
19بدیشان وعدۀ آزادی میدهند، حال آنکه خود بندۀ فسادند؛ چه، آدمی بندۀ هر آن چیز است که بر او مسلط است.
20زیرا آنان که با شناخت خداوند و نجاتدهندۀ ما عیسی مسیح، از فساد دنیا رَستند، اگر باز بدان گرفتار و مغلوب آیند، سرانجامشان بدتر از آغاز خواهد بود.
21بهتر آن میبود که از آغاز، راه پارسایی را نمیشناختند، تا اینکه پس از شناختن، از حکم مقدّسی که بدیشان سپرده شد، روی برتابند.
22پس آنان مصداق این مَثَلِ راستیناند که: «سگ به قی خود بازمیگردد»، و «خوکِ شسته شده، به غلتیدن در گِل.»