برنامه مطالعه روزانه
۱۵ ژوئن
داوران باب ۱۶
16:1 روزی شَمشون به غزه رفت، و در آنجا زنی روسپی بدید و به وی درآمد.
2به مردم غزه خبر رسید که: «شَمشون به اینجا آمده است!» پس آن مکان را محاصره کردند و تمامی شب کنار دروازۀ شهر برای او به کمین نشستند. آنان تمام شب خاموش مانده، گفتند: «هنگام سپیدهدم او را خواهیم کشت.»
3اما شَمشون تا نیمهشب خوابید، و نیمهشب برخاسته، درهای دروازۀ شهر را با دو تیر آن گرفته، آنها را با پشتبند از جای برکند، و بر دوش خود نهاده، بالای تپهای برد که مُشرف به حِبرون است.
4چندی بعد، شَمشون در وادی سورِق دلباختۀ زنی شد دلیله نام.
5سروران فلسطینیان نزد آن زن برآمده، او را گفتند: «شمشون را اغوا کن و دریاب که نیروی عظیمش در چیست، و چگونه میتوانیم بر او چیره شده، در بندش کِشیم و ذلیلش سازیم. و ما هر کدام هزار و صد مثقال نقره به تو خواهیم داد.»
6پس دلیله به شَمشون گفت: «تمنا اینکه به من بگویی نیروی عظیمت در چیست، و چگونه میتوان تو را بست و ذلیل ساخت؟»
7شَمشون به او گفت: «اگر مرا با هفت زهکمانِ تازه که خشک نشده باشد ببندند، آنگاه ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
8پس سروران فلسطینیان هفت زهکمانِ تازه که خشک نشده بود برای دلیله آوردند، و او شَمشون را با آنها بست.
9و اما مردانی نزد دلیله در حجره به کمین نشسته بودند. و دلیله به شَمشون گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمدهاند!» آنگاه شَمشون زههای کمان را همچون نخ کتانی که در برخورد با آتش میگسلد، از هم گُسَست. بدینگونه، رمز قدرتش دانسته نشد.
10دلیله به شَمشون گفت: «اینک تو مرا تمسخر کرده، به من دروغ گفتی. تمنا اینکه مرا بگویی چگونه میتوان تو را بست.»
11شَمشون گفت: «اگر مرا با ریسمانهای نو که پیشتر از آنها استفاده نشده است ببندند، آنگاه ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
12پس دلیله ریسمانهای نو برگرفت و شَمشون را با آنها بست و به شَمشون گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمدهاند!» و مردان فلسطینی در حجره به کمین نشسته بودند. اما او ریسمانها را مانند نخی از بازوان خود گسست.
13آنگاه دلیله به شَمشون گفت: «تا کنون مرا به ریشخند گرفته و به من دروغ گفتهای. به من بگو چگونه میتوان تو را بست.» شَمشون گفت: «اگر هفت گیسوی سرم را با تار ببافی و آن را با سنجاق محکم کنی، آنگاه ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
14پس چون شَمشون در خواب بود، دلیله هفت گیسوی سر او را گرفت و آنها را با تار بافته، با سنجاق محکم کرد. سپس به او گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمدهاند!» اما شَمشون از خواب برخاست و سنجاق و چرخبافندگی و تار را برکند.
15آنگاه دلیله به او گفت: «چگونه میگویی مرا دوست میداری حال آنکه دلت با من نیست؟ این سه بار مرا به ریشخند گرفتی و به من نگفتی که نیروی عظیمت در چیست.»
16پس چون هر روز او را با سخنان خود به ستوه میآورد و بدو اصرار بسیار میورزید، سرانجام جان او به لب رسید
17و هر چه در دل داشت برای دلیله بیان کرده، بدو گفت: «تیغ سلمانی هرگز بر سر من نیامده است، زیرا که از رَحِم مادرم برای خدا نذیره بودهام. اگر موی سرم تراشیده شود، نیرویم از من خواهد رفت و ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
18دلیله چون دید شَمشون هر چه در دل داشت بدو بازگفته است، فرستاده، سروران فلسطینیان را فرا~خواند و گفت: «بار دیگر برآیید، زیرا هر چه در دل داشت به من گفته است.» پس سروران فلسطینیان پول به دست نزد او برآمدند.
19دلیله شَمشون را بر زانوان خود خوابانید و مردی را فراخوانده، از او خواست هفت گیسوی سر شَمشون را بتراشد. آنگاه به ذلیل ساختن او آغاز کرد، و نیروی شَمشون از او برفت.
20دلیله گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمدهاند!» شَمشون از خواب برخاسته، گفت: «همچون پیشتر بیرون میروم و به تکانی خود را میرهانم.» اما نمیدانست که خداوند او را ترک کرده است.
21پس فلسطینیان او را گرفته، چشمانش را از حدقه بیرون آوردند و او را به غزه برده، به زنجیرهای برنجین بستند. و شَمشون در زندان، آسیاب میکرد.
22اما موی سرش پس از تراشیده شدن، باز شروع به بلند شدن کرد.
23باری، سروران فلسطینیان گرد آمدند تا قربانی بزرگی به خدای خویش داجون تقدیم کنند و وجد نمایند، و گفتند: «خدای ما دشمنمان شَمشون را به دست ما تسلیم کرده است.»
24مردم با دیدن او، خدای خویش را میستودند زیرا میگفتند: «خدای ما دشمنمان را به دست ما تسلیم کرده است، او را که زمین ما را نابود کرده و بسیاری از ما را کشته بود!»
25و چون سَرخوش بودند، گفتند: «شَمشون را بخوانید تا ما را سرگرم کند.» پس شَمشون را از زندان فرا~خواندند، و او ایشان را سرگرم کرد. و او را واداشتند تا در میان ستونها بایستد.
26آنگاه شَمشون به پسری که دستش را گرفته بود، گفت: «بگذار ستونهایی را که معبد بر آنها استوار است لمس کرده، بر آنها تکیه زنم.»
27معبد پر از مردان و زنان بود، و سروران فلسطینیان همگی آنجا بودند و نزدیک به سه هزار مرد و زن بر فراز بام، نمایش شَمشون را تماشا میکردند.
28آنگاه شَمشون نزد خداوند دعا کرده، گفت: «ای خداوندگارْ یهوه، تمنا اینکه مرا به یاد آوری. خدایا، استدعا میکنم فقط این یک بار مرا نیرو ببخشی تا انتقام دو چشم خود را به یک ضربت از فلسطینیان بستانم.»
29آنگاه شَمشون دستان خود را بر دو ستون میانی که معبد بر آنها استوار بود، نهاد و به دست راست خود بر یکی و به دست چپ خود بر دیگری تکیه زد.
30و شَمشون گفت: «بگذار همراه فلسطینیان بمیرم!» سپس با تمام نیروی خود زور آورد، و معبد بر سروران و بر همۀ کسانی که در آن بودند، فرو~ریخت. پس شمار کشتگانی که شَمشون در مرگ خود کشت بیش از کشتگانی بود که در زمان حیات خود کشته بود.
31آنگاه برادران شَمشون و همۀ خانوادهاش آمده، او را برگرفتند و با خود برده، مابین صُرعَه و اِشتائُل، در مقبرۀ پدرش مانوَخ به خاک سپردند. شَمشون بیست سال اسرائیل را داوری کرده بود.
اشعیا باب ۳۹
39:1 در آن زمان مِرودَکبَلَدان، پسر بَلَدان پادشاه بابِل، نامهها و هدیهای برای حِزِقیا فرستاد، زیرا شنیده بود که بیمار بوده و صحت یافته است.
2حِزِقیا فرستادگان را بهخوشی به حضور پذیرفت و خانۀ خزائن خود و هرآنچه را که در خزانههای او یافت میشد، از سیم و زر و ادویه و روغن خالص و تمامی جنگافزارش، همه را بدیشان نشان داد. هیچ چیز در کاخ حِزِقیا یا در تمامی مملکتش نبود که بدیشان نشان نداده باشد.
3آنگاه اِشعیای نبی نزد حِزِقیای پادشاه آمد و پرسید: «آن مردان چه میگفتند؟ از کجا نزدت آمده بودند؟» حِزِقیا پاسخ داد: «از سرزمینی دوردست نزدم آمده بودند. از بابِل!»
4اِشعیا پرسید: «در کاخ تو چه دیدند؟» حِزِقیا گفت: «هر چه در کاخ من است دیدند، و در خزاینم چیزی نیست که بدیشان نشان نداده باشم.»
5پس اِشعیا به حِزِقیا گفت: «کلام خداوند لشکرها را بشنو:
6هان، زمانی خواهد آمد که هر چه در کاخ توست و آنچه پدرانت تا به امروز اندوختهاند، همگی به بابِل برده خواهد شد، و خداوند میفرماید، چیزی باقی نخواهد ماند.
7و برخی از نوادگانت نیز که از تو پدید آیند و تو ایشان را تولید خواهی کرد، بدانجا برده خواهند شد، و ایشان در دربار پادشاه بابِل خواجه خواهند بود.»
8حِزِقیا به اِشعیا گفت: «کلام خداوند که گفتی نیکوست.» زیرا با خود میاندیشید که: «دستکم تا زمانی که من در قید حیاتم، صلح و امنیت خواهد بود!»
دوم پطروس باب ۳
3:1 ای عزیزان، این نامۀ دوّم است که به شما مینویسم. هر دو نامه را به قصد یادآوری نگاشتم تا شما را به تفکری سالم برانگیزانم،
2تا کلامی را که پیامبران مقدّس در ایام گذشته گفتهاند، به یاد آرید و نیز حکم خداوند و نجاتدهندۀ ما را که به واسطۀ رسولان شما بیان شد.
3قبل از هر چیز، بدانید که در ایام آخر استهزاکنندگانی ظهور خواهند کرد که پیرو امیال پلید خود خواهند بود و استهزاکنان
4خواهند گفت: «پس چه شد وعدۀ آمدن او؟ از زمانی که پدران ما به خواب رفتند، همه چیز همانگونه است که از بدو آفرینش بود!»
5بدینسان، آنان به عمد بر این حقیقت چشم میپوشند که به کلام خدا آسمانها از قدیم بود و زمین از آب و به وسیلۀ آب شکل گرفت؛
6و به وسیلۀ همین آب، دنیای آن زمان غرق و نابود شد.
7و به همان کلام، آسمانها و زمینِ کنونی برای آتش ذخیره شده است و تا روز داوری و هلاکت بیدینان نگاه داشته میشود.
8امّا ای عزیزان، از این نکته غافل مباشید که نزد خداوند یک روز همچون هزار سال است و هزار سال همچون یک روز.
9برخلاف گمان برخی، خداوند در انجام وعدهاش تأخیر نمیورزد، بلکه با شما بردبار است، چه نمیخواهد کسی هلاک شود بلکه میخواهد همگان به توبه گرایند.
10امّا روز خداوند چون دزد خواهد آمد، که در آن آسمانها با غریوی مَهیب از میان خواهد رفت و اجرام سماوی سوخته شده فرو~خواهد پاشید، زمین و همۀ کارهایش عیان خواهد شد.
11پس حال که همۀ اینها بدین سان فرو~خواهد پاشید، شما چگونه مردمان باید باشید؟ بر شماست که زندگی مقدّس و خداپسندانهای داشته،
12انتظار روز خدا را بکشید و فرا~رسیدن آن را بشتابانید. آن روز سبب خواهد شد که آسمانها به آتش کشیده شده، فرو~پاشند و اجرام سماوی از گرما ذوب گردند.
13امّا ما بنا بر وعدۀ او مشتاقانه در انتظار آسمانی جدید و زمینی جدید هستیم که منزلگه پارسایی است.
14پس ای عزیزان، حال که این امور را انتظار میکشید، به سعی تمام بکوشید تا در حضور او بیلکه و بیعیب و در صلح یافت شوید.
15و شکیبایی خداوندِ ما را رستگاری بینگارید، همانگونه که برادر عزیز ما پولس نیز مطابق حکمتی که به او عطا شده است، به شما نوشت.
16او در همۀ نامههای خود چنین مینویسد، هر آنگاه که از این امور سخن میگوید. نامههای او شامل مطالبی است که درکش دشوار است و جاهلان و سستمایگان تحریفش میکنند، همانگونه که با دیگر نوشتههای مقدّس چنین میکنند، و این موجب هلاکتشان خواهد شد.
17پس شما ای عزیزان، حال که این را میدانید، بههوش باشید مبادا به راه نادرستِ بیدینان گمراه شوید و پایداریتان را از کف بدهید،
18بلکه در فیض و شناخت خداوند و نجاتدهندۀ ما عیسی مسیح نمو کنید، که او را از حال تا ابدالآباد جلال باد! آمین.