برنامه مطالعه روزانه
۵ جولای
اول سموییل باب ۱۷
17:1 و اما فلسطینیان لشکریان خود را برای نبرد گرد آورده، در سوکویِ یهودا جمع شدند، و در اِفِسدَمیم، جایی میان سوکو و عَزیقَه، اردو زدند.
2شائول و مردان اسرائیل نیز گرد آمده، در وادی اِیلاه اردو زدند و در برابر فلسطینیان صف آراستند.
3فلسطینیان در یک طرف بر کوهی ایستادند و اسرائیلیان در طرف دیگر بر کوهی، و درهای در میانشان بود.
4از اردوی فلسطینیان پهلوانی بیرون آمد جُلیات نام، اهل جَت، که قامتش شش ذِراع و یک وجب بود.
5کلاهخودی برنجین بر سر داشت و به تنپوشی از زره به وزن پنج هزار مثقال برنج ملبس بود.
6بر پاهایش ساقبندهایی برنجین داشت و زوبینی برنجین میان دو کتفش آویخته بود.
7چوب نیزهاش همچون نَوَردِ بافندگان و سر نیزهاش ششصد مثقال آهن بود. سپردارش نیز پیشاپیش او میرفت.
8جُلیات ایستاده، به بانگ بلند صفوف اسرائیل را خطاب کرد و گفت: «چرا بیرون آمده، برای نبرد صفآرایی کردهاید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما خادمان شائول؟ پس حال مردی برای خود برگزینید تا نزد من آید.
9اگر توانست با من بجنگد و مرا بکُشد، ما بندگان شما خواهیم شد. اما اگر من بر او غالب آمدم و او را کشتم، شما بندۀ ما خواهید بود و ما را خدمت خواهید کرد.»
10آن فلسطینی افزود: «من امروز صفوف اسرائیل را به چالش میکشم! کسی به من بدهید تا با هم بجنگیم.»
11شائول و همۀ اسرائیلیان با شنیدن سخنان آن فلسطینی به وحشت افتادند و بسیار ترسیدند.
12و اما داوود پسر مردی بود یَسا نام اهل اِفراتَه، از بِیتلِحِمِ یهودا. یَسا هشت پسر داشت و در زمان سلطنت شائول، پیر و سالخورده بود.
13سه پسر بزرگتر یَسا از پی شائول به جنگ رفته بودند. نامهای سه پسر او که به جنگ رفته بودند چنین بود: نخستزادۀ او اِلیاب، پسر دوّم اَبیناداب، و پسر سوّم شَمَّه.
14داوود کوچکترین بود. سه پسر بزرگتر از پی شائول رفتند،
15اما داوود از نزد شائول آمد و شد میکرد تا گوسفندان پدرش را در بِیتلِحِم بچراند.
16آن فلسطینی چهل روز، صبح و شام بیرون میآمد و خود را نشان میداد.
17روزی یَسا به پسرش داوود گفت: «یک ایفَه از این غَلۀ برشته و این ده قرص نان را گرفته، بیتأمل برای برادرانت به اردوگاه ببر.
18این ده تکه پنیر را نیز برای فرماندۀ هزارۀ ایشان ببر و از سلامتی برادرانت جویا شو و از ایشان خبری بیاور.»
19شائول و برادران داوود همراه با همۀ مردان اسرائیل در وادی ایلاه در حال نبرد با فلسطینیان بودند.
20داوود بامدادان برخاسته، گله را به چوپانی سپرد و طبق فرمان یَسا آذوقه برگرفته، روانه شد. چون به اردوگاه رسید، لشکریان نعرهکشان به سوی میدان جنگ بیرون میرفتند.
21اسرائیلیان و فلسطینیان لشکر در برابر لشکر، صف آراسته بودند.
22داوود آنچه داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی صفوف دویده، رفت و جویای احوال برادران خود شد.
23در همان حال که با ایشان سخن میگفت، اینک آن پهلوان فلسطینیِ جَتی، جُلیات نام، از میان صفوف فلسطینیان بیرون آمده، همان سخنان را تکرار کرد، و داوود شنید.
24مردان اسرائیل جملگی با دیدن او بسیار ترسان شده، از برابرش گریختند.
25آنان میگفتند: «آیا این مرد را که بیرون میآید، میبینید؟ بهیقین بیرون میآید تا اسرائیل را به چالش کشد. پادشاه به مردی که او را بکشد، ثروتی عظیم خواهد بخشید و دختر خود را به او به زنی خواهد داد. خاندان پدرش را نیز در اسرائیل از پرداخت مالیات معاف خواهد کرد.»
26داوود از مردانی که کنارش ایستاده بودند، پرسید: «برای مردی که این فلسطینی را بکشد و این رسوایی را از اسرائیل برگیرد، چه خواهد شد؟ زیرا این فلسطینی نامختون کیست که لشکریان خدای زنده را به چالش کشد؟»
27پس آنان همان سخنان را برای داوود بازگفتند که: «برای کسی که او را بکشد، چنین و چنان خواهد شد.»
28و اما اِلیاب، برادر بزرگ داوود شنید که او با آن مردان سخن میگوید. پس بر او خشم گرفته، پرسید: «برای چه به اینجا آمدی؟ آن گوسفندان کمشمار را در بیابان نزد که نهادی؟ من از گستاخی و شرارتِ دل تو آگاهم؛ تو تنها به تماشای جنگ آمدهای!»
29داوود گفت: «حال دیگر چه کردهام؟ آیا تنها سخنی نگفتم؟»
30پس از اِلیاب روی به جانب دیگری گردانید و همان سخن را گفت، و لشکریان نیز او را چون پیشتر پاسخ دادند.
31چون سخن داوود به گوشها رسید، آن را نزد شائول بازگفتند. پس شائول از پی داوود فرستاد.
32داوود به شائول گفت: «هیچکس به سبب این فلسطینی خود را نبازد. خدمتگزارت میرود و با او میجنگد.»
33شائول در جواب گفت: «تو را یارای رویارویی و نبرد با این فلسطینی نیست، زیرا که جوانی بیش نیستی، حال آنکه او از جوانی مرد جنگ بوده است.»
34اما داوود به شائول گفت: «کار خدمتگزارت چوپانی گلۀ پدرش بوده است. هرگاه شیر یا خرسی آمده و برهای را از گله ربوده،
35من از پیاش رفتهام و ضربتی بر آن وارد آورده، بره را از دهانش رهانیدهام. و اگر بر ضد من برخاسته، ریشش را گرفته و آن را زده و کشتهام.
36خدمتگزارت هم شیر کشته است، هم خرس. این فلسطینی نامختون نیز همچون یکی از آنها خواهد بود، زیرا که لشکریان خدای زنده را به چالش میکشد.»
37داوود سپس افزود: «همان خداوندی که مرا از چنگال شیر و خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی نیز خواهد رهانید.» پس شائول به داوود گفت: «برو، خداوند با تو باشد.»
38آنگاه شائول جامۀ خویش را بر داوود پوشانید و کلاهخودی برنجین بر سرش نهاد، و او را به تنپوشی از زره ملبس ساخت،
39و داوود شمشیر شائول را بر جامۀ خویش به کمر بست. آنگاه کوشید با آنها راه برود زیرا که بدانها عادت نداشت. پس به شائول گفت: «با اینها نمیتوانم بروم، زیرا به آنها عادت ندارم.» بنابراین آنها را از تن به در آورد.
40سپس چوبدستی خود را به دست گرفت و پنج سنگ صاف از نهر برگزیده، در کیسۀ چوپانی خود نهاد. و فلاخُنش را به دست گرفته، به آن فلسطینی نزدیک شد.
41آن فلسطینی پیش آمد و به داوود نزدیک شد، و سپردارش نیز پیشاپیش او میآمد.
42چون نظر کرده، داوود را بدید، او را خوار شمرد زیرا نوجوانی بیش نبود، سرخرو و خوشسیما.
43پس به داوود گفت: «آیا من سگم که با چوب نزد من میآیی؟» و به نام خدایان خود، داوود را لعن کرد و
44بدو گفت: «نزد من بیا تا گوشت تَنَت را به مرغان هوا و جانوران صحرا بدهم.»
45آنگاه داوود به آن فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و زوبین نزد من میآیی، اما من به نام خداوند لشکرها، خدای سپاهیان اسرائیل که او را به چالش کشیدهای، نزدت میآیم.
46امروز خداوند تو را به دست من تسلیم خواهد کرد، و من تو را زده، سرت را از تن جدا خواهم کرد و لاشههای لشکر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و وحوش زمین خواهم داد، تا تمامی جهان بدانند که در اسرائیل خدایی هست.
47و تمامی این جماعت خواهند دانست که خداوند به شمشیر و نیزه نجات نمیدهد. زیرا نبرد از آنِ خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.»
48چون آن فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به جهت رویارویی با داوود نزدیک شد، داوود نیز بهشتاب به سوی میدان نبرد دوید تا با او رویاروی شود.
49آنگاه دست به کیسهاش برد و سنگی از آن گرفته، با فلاخُن پرتاب کرد و به پیشانی آن فلسطینی زد. سنگ در پیشانی او فرو~رفت و او به روی بر زمین افتاد.
50بدینسان داوود با فلاخُن و سنگ بر آن فلسطینی چیره شد، و بیآنکه شمشیری به دست داشته باشد، او را زد و کشت.
51سپس دوید و بالای سر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیرش را گرفته، از غلاف برکشید و او را کشت، و سرش را با آن از تن جدا کرد. فلسطینیان چون پهلوان خود را مرده دیدند، گریختند.
52آنگاه مردان اسرائیل و یهودا نعرهزنان برخاسته، فلسطینیان را تا جَت و تا دروازههای عِقرون تعقیب کردند، به گونهای که مجروحان فلسطینی از شَعَرایِم تا به جَت و عِقرون بر راه افتادند.
53و بنیاسرائیل از تعقیب فلسطینیان بازگشتند و اردوگاه آنان را غارت کردند.
54داوود سر آن فلسطینی را برگرفته، به اورشلیم برد، اما زرۀ او را در خیمۀ خویش نهاد.
55چون شائول دید که داوود به رویاروییِ آن فلسطینی میرود، از اَبنیر، فرماندۀ لشکر پرسید: «ای اَبنیر، این نوجوان پسر کیست؟» اَبنیر پاسخ داد: «ای پادشاه، به جانت سوگند، نمیدانم.»
56پادشاه گفت: «پرس و جو کن و ببین این نوجوان پسر کیست.»
57و چون داوود از کشتن آن فلسطینی بازگشت، اَبنیر او را گرفته، به حضور شائول برد و سر آن فلسطینی در دستش بود.
58شائول از او پرسید: «ای جوان، پسر کیستی؟» داوود پاسخ داد: «پسر خدمتگزارت یَسای بِیتلِحِمی.»
اشعیا باب ۶۱
61:1 روح خداوندگارْ یهوه بر من است، زیرا که خداوند مرا مسح کرده است تا فقیران را بشارت دهم؛ او مرا فرستاده تا دلشکستگان را التیام بخشم، و آزادی را به اسیران و رهایی را به محبوسان اعلام کنم؛
2تا سال لطف خداوند را اعلام نمایم، و از روز انتقام خدایمان خبر دهم؛ تا همۀ ماتمیان را تسلی بخشم،
3و به آنان که در صَهیون سوگوارند، تاجی به عوض خاکستر ببخشم، و روغن شادمانی به عوض سوگواری، و ردای ستایش به جای روح یأس. آنان بلوطهای پارسایی، و نهالهای مغروس خداوند خوانده خواهند شد، تا جلال او نمایان شود.
4آنان خرابههای کهن را بنا خواهند کرد، و ویرانههای سَلَف را بر پا خواهند داشت؛ شهرهای خراب را بازسازی خواهند کرد، و ویرانههای نسلهای متمادی را آباد خواهند نمود.
5غریبان برخاسته، گلههای شما را خواهند چرانید، و بیگانگان زارعان و تاکبانان شما خواهند بود؛
6کاهنان خداوند خوانده خواهید شد، و شما را خادمان خدای ما خواهند نامید. از دولت قومها خواهید خورد، و در ثروت ایشان فخر خواهید کرد.
7به عوض شرمساری، نصیب دوچندان خواهید یافت، و به عوض رسوایی، در میراث خود شادی خواهید کرد. بنابراین، ایشان در سرزمینشان نصیب دوچندان خواهند یافت، و خوشی جاودانی از آن ایشان خواهد بود.
8زیرا من، یهوه، عدالت را دوست میدارم، و از غارت و ستم بیزارم. من با امانت به قوم خود پاداش خواهم داد، و با ایشان عهد جاودانی خواهم بست.
9نسل ایشان در میان قومها مشهور خواهند شد، و ذریت ایشان در میان ملتها معروف خواهند گشت. هر که ایشان را ببیند تصدیق خواهد کرد که آنان نسل برکتیافته از خداوندند.
10در خداوند شادی بسیار میکنم، و جان من در خدایم به وجد میآید؛ زیرا مرا به جامۀ نجات ملبس ساخته، و ردای پارسایی به من پوشانیده است؛ همچون دامادی که سرِ خویش را به تاجِ کِهانت میآراید، و همچون عروسی که خویشتن را به جواهر زینت میدهد.
11زیرا چنانکه زمین نباتات خود را میرویاند، و باغ، دانههای کاشته شده را نمو میدهد، خداوندگارْ یهوه نیز پارسایی و ستایش را در نظر جمیع قومها خواهد رویانید.
متی باب ۶
6:1 «آگاه باشید که پارسایی خود را در برابر دیدگان مردم به جا میاورید، به این قصد که شما را ببینند، وگرنه نزد پدر خود که در آسمان است، پاداشی نخواهید داشت.
2«پس هنگامی که صدقه میدهی، جار مزن، چنانکه ریاکاران در کنیسهها و کوچهها میکنند تا مردم آنها را بستایند. آمین، به شما میگویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافتهاند.
3پس تو چون صدقه میدهی، چنان کن که دست چپت از آنچه دست راستت میکند، آگاه نشود،
4تا صدقۀ تو در نهان باشد؛ آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
5«هنگامی که دعا میکنی، همچون ریاکاران مباش که دوست میدارند در کنیسهها و سَرِ کوچهها ایستاده، دعا کنند تا مردم آنها را ببینند. آمین، به شما میگویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافتهاند.
6امّا تو، هنگامی که دعا میکنی به اتاق خود برو، در را ببند و نزد پدر خود که در نهان است، دعا کن. آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
7«همچنین، هنگام دعا، عباراتی توخالی تکرار مکنید، آنگونه که اقوام بتپرست میکنند، زیرا میپندارند به سبب زیاده گفتن، دعایشان مستجاب میشود.
8پس مانند ایشان مباشید، زیرا پدر شما پیش از آنکه از او درخواست کنید، نیازهای شما را میداند.
9«پس شما اینگونه دعا کنید: «ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد.
10پادشاهی تو بیاید. ارادۀ تو، چنانکه در آسمان انجام میشود، بر زمین نیز به انجام رسد.
11نان روزانۀ ما را امروز به ما عطا فرما.
12و قرضهای ما را ببخش، چنانکه ما نیز قرضداران خود را میبخشیم.
13و ما را در آزمایش میاور، بلکه از آن شریر رهاییمان ده. [زیرا پادشاهی و قدرت و جلال، تا ابد از آنِ توست. آمین.]
14زیرا اگر خطاهای مردم را ببخشید، پدر آسمانیِ شما نیز شما را خواهد بخشید.
15امّا اگر خطاهای مردم را نبخشید، پدر شما نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید.
16«هنگامی که روزه میگیرید، مانند ریاکاران تُرشرو مباشید، زیرا آنان حالت چهرۀ خود را دگرگون میکنند تا نزد مردم، روزهدار بنمایند. آمین، به شما میگویم، که پاداش خود را به تمامی یافتهاند.
17امّا تو چون روزه میگیری، به سر خود روغن بزن و صورت خود را بشوی
18تا روزۀ تو بر مردم عیان نباشد، بلکه بر پدر تو که در نهان است، و پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
19«بر زمین گنج میندوزید، جایی که بید و زنگ، زیان میرساند و دزدان نَقْب میزنند و سرقت میکنند.
20بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید، آنجا که بید و زنگ زیان نمیرساند و دزدان نَقْب نمیزنند و سرقت نمیکنند.
21زیرا هر جا گنج توست، دل تو نیز آنجا خواهد بود.
22«چشم، چراغ بدن است. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود.
23امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را ظلمت فرا~خواهد گرفت. پس اگر نوری که در توست ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی خواهد بود!
24«هیچکس دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمیتوانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.
25«پس به شما میگویم، نگران زندگی خود نباشید که چه بخورید یا چه بنوشید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید. آیا زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر نیست؟
26پرندگان آسمان را بنگرید که نه میکارند و نه میدِرَوَند و نه در انبار ذخیره میکنند و پدر آسمانی شما به آنها روزی میدهد. آیا شما بس باارزشتر از آنها نیستید؟
27کیست از شما که بتواند با نگرانی، ساعتی به عمر خود بیفزاید؟
28«و چرا برای پوشاک نگرانید؟ سوسنهای صحرا را بنگرید که چگونه نمو میکنند؛ نه زحمت میکشند و نه میریسند.
29به شما میگویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد.
30پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده میشود، اینچنین میپوشانَد، آیا شما را، ای سستایمانان، بهمراتب بهتر نخواهد پوشانید؟
31«پس نگران نباشید و نگویید چه بخوریم یا چه بنوشیم و یا چه بپوشیم.
32زیرا اقوامِ بتپرست در پی همۀ اینگونه چیزهایند، امّا پدر آسمانی شما میداند که بدین همه نیاز دارید.
33بلکه نخست در پی پادشاهی خدا و عدالت او باشید، آنگاه همۀ اینها نیز به شما عطا خواهد شد.
34پس نگران فردا مباشید، زیرا فردا نگرانی خود را خواهد داشت. مشکلات امروز برای امروز کافی است!