برنامه مطالعه روزانه
۲۵ سپتامبر
اول تواریخ باب ۸
8:1 بِنیامین پدرِ بِلاع نخستزادۀ خویش بود، و اَشبیل پسر دوّمش، و اَخَرَخ، پسر سوّم،
2و نوحَه پسر چهارم، و رافا پسر پنجم.
3پسران بِلاع: اَدّار، جیرا، اَبیهود،
4اَبیشوَع، نَعَمان، اَخُوَخ،
5جیرا، شِفوفان و حورام.
6اینانند پسران اِحود، که سران خاندانهای ساکنانِ جِبَع بودند و به مَنَحَت تبعید شدند:
7نَعَمان، اَخیّا، و جیرا، یعنی هِگلام، که پدرِ عُزَّه و اَخیحود بود.
8شَحَرایِم پس از آنکه زنان خود حوشیم و بَعَرا را طلاق داد، در سرزمین موآب صاحب پسران شد.
9او از زن خویش خُدِش، صاحبِ این پسران شد: یوباب، ظِبیا، میشا، مَلکام،
10یِعوص، سَکیا و میرمَه. اینان پسران او، و سران خاندانها بودند.
11نیز شَحَرایِم از حوشیم، صاحبِ اَبیطوب و اِلفَعَل شد.
12پسران اِلفَعَل: عِبِر، مِشعام، و شِمِد که اونو و لود را با توابعش بنا کرد،
13و بِریعَه و شِمَع، که سران خاندانهای ساکنان اَیَلون بودند و ساکنین جَت را بیرون راندند،
14و همچنین اَخیو، شاشَق و یِرِموت.
15زِبَدیا، عَراد، عِدِر،
16میکائیل، یِشپَه و یوخا پسران بِریعَه بودند.
17زِبَدیا، مِشُلّام، حِزقی، حِبِر،
18یِشمِرای، یِزلیاه و یوباب پسران اِلفَعَل بودند.
19یَقیم، زِکْری، زَبْدی،
20اِلیعینای، صِلِتای، اِلیئیل،
21عَدایا، بِرایا و شِمرَت پسران شِمعی بودند.
22یِشپَن، عِبِر، اِلیئیل،
23عَبدون، زِکْری، حانان،
24حَنَنیا، عیلام، عَنتوتیا،
25یِفدِیا و فِنوئیل پسران شاشَق بودند.
26شَمشِرای، شِحَریا، عَتَلیا،
27یَعَرِشیا، ایلیا و زِکْری پسران یِروحام بودند.
28اینان رؤسا و سران خاندانها بر حسب نسبنامههایشان بودند، و در اورشلیم میزیستند.
29یِعیئیل پدر جِبعون در جِبعون میزیست، و نام زنش مَعَکاه بود.
30نخستزادۀ او عَبدون بود، و سپس صور، قِیس، بَعَل، نیر، ناداب،
31جِدور، اَخیو، زاکِر،
32و مِقلوت پدرِ شِمِعاه. اینان نیز نزدیک خویشان خود در اورشلیم میزیستند.
33نیر پدر قِیس بود، قِیس پدر شائول، و شائول پدر یوناتان، مَلکیشوعَ، اَبیناداب و ایشبَعَل.
34پسر یوناتان مِریببَعَل بود، و مِریببَعَل پدر میکاه بود.
35پسران میکاه، فیتون و مِلِک و تَرِعَ و آحاز بودند.
36آحاز پدر یِهوعَدَّه بود، و یِهوعَدَّه پدرِ عَلِمِت، عَزمَوِت و زِمری. زِمری پدر موصا بود.
37موصا پدر بِنِعا بود؛ پسرِ بِنِعا، رافا بود، پسر او اِلِعاسَه، و پسر او آصیل.
38آصیل را شش پسر بود به نامهای عَزریقام، بُکِرو، اسماعیل، شِعَریا، عوبَدیا و حانان. اینان همگی پسران آصیل بودند.
39پسران برادرِ او عیشِق عبارت بودند از نخستزادهاش اولام، دوّم یِعوش، و سوّم اِلیفِلِط.
40پسران اولام جنگاورانی توانا بودند، و کَمانگیر. ایشان را پسران و نوادگان بسیار بود، یعنی ۱۵۰ تن. اینان جملگی از نسل بِنیامین بودند.
حزقیال باب ۲۱
21:1 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
2«ای پسر انسان، روی به جانب اورشلیم کرده، بر ضد مکانهای مقدس آن موعظه کن و بر ضد سرزمین اسرائیل نبوّت نما.
3سرزمین اسرائیل را بگوی که خداوند چنین میفرماید: اینک من بر ضد تو هستم؛ و شمشیر خویش از نیام برکشیده، پارسا و شریر را از میان تو منقطع خواهم ساخت.
4و از آنجا که بر آنم پارسا و شریر را از میانت منقطع سازم، از این رو شمشیر من بر ضد تمامی بشر، از شمال تا جنوب، از نیام به در خواهد آمد.
5و تمامی بشر خواهند دانست که من یهوه شمشیرم را از نیام برکشیدهام و دوباره در نیام نخواهد رفت.
6«و اما تو ای پسر انسان، با دلی شکسته ناله کن! آری، به تلخیِ جان در برابر دیدگانشان ناله کن!
7و چون تو را گویند: ”چرا چنین نالانی؟“ بگو: ”به سبب خبری که میرسد. زیرا هر دلی گداخته خواهد شد و همۀ دستها سست خواهد گردید و هر جانی بیهوش خواهد گشت و همۀ زانوان مانند آبْ لرزان خواهد شد. خداوندگارْ یهوه میفرماید: هان این فرا~خواهد رسید و به وقوع خواهد پیوست.“»
8و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
9«ای پسر انسان، نبوّت کرده، بگو: خداوندگار چنین میفرماید: «شمشیر، شمشیرْ تیز گشته، و صیقل دیده شده است؛
10تیز گشته تا کشتار کند، و صیقل دیده تا همچون برق بدرخشد! پس آیا شادمان باشیم؟ شمشیر عصای پسرم را خوار خواهد شمرد، چنانکه هر چوبی را.
11او شمشیر را سپرده تا صیقل بیند و به دست گرفته شود؛ این شمشیر تیز گشته و صیقل دیده تا به دست کشتارگر سپرده شود.
12ای پسر انسان، فریاد برآور و شیون کن، زیرا که آن بر ضد قوم من و همۀ رهبران اسرائیل است. آنان همراه قوم من، به شمشیر سپرده شدهاند. پس بر سینۀ خود بزن!
13زیرا خداوندگارْ یهوه میگوید: این آزمایش است؛ و چه میشود اگر شمشیر حتی عصا را خوار شمارد؟ آن عصا دیگر نخواهد بود.
14«اکنون تو ای پسر انسان، نبوّت کن و دست بر هم بکوب، و بگذار شمشیر دو بار بلکه سه بار فرود آید. این شمشیر به جهت مقتولان است، شمشیری برای کشتار عظیم که ایشان را در میان میگیرد.
15از این رو دلها گداخته میشود و بسیاری میافتند. بر تمامی دروازههایشان شمشیری براق قرار دادهام. آه، شمشیری که چون برقِ آذرخش است و به جهت کشتار برگرفته شده است.
16به جانب راست به تیزی بِبُر و به جانب چپ رویْ کن، به هر سو که لبهات بدان میل میکند.
17من نیز دستانم را بر هم خواهم کوفت و غضبم را جاری خواهم ساخت؛ من یهوه سخن گفتهام.»
18بار دیگر کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
19«و اما تو ای پسر انسان، دو راه به جهت آمدن شمشیر پادشاه بابِل تعیین کن که هر دو از یک جا بیایند. نشانی فراهم کن و آنرا در آغاز راهی که به شهر میرود، نصب نما.
20راهی برای آمدن شمشیر به رَبَّۀ عَمّونیان، و به یهودا، و به قلعۀ اورشلیم تعیین کن.
21زیرا پادشاه بابِل در جادۀ اصلی بر سر دوراهی خواهد ایستاد، تا فال بگیرد. او تیرها را تکان خواهد داد و از بتهای خانگی مشورت خواهد جست و به جگر خواهد نگریست.
22به دست راستش، فال از برای اورشلیم خواهد بود تا مَنجِنیقها بر پا کند و دهان برای کشتار بگشاید و نعرۀ جنگ برآورد و بر ضد دروازههایش مَنجِنیقها مستقر سازد و به جهت محاصرهاش پشتهها بر پا داشته، سنگرها بسازد.
23اما آن در نظر کسانی که برایش سوگند یاد کردند، فالی باطل بیش نمینماید. اما او تقصیر ایشان را به یادشان خواهد آورد و ایشان را به اسارت خواهد برد.
24«بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین میگوید: چون شما سبب شدهاید که تقصیراتتان به یاد آورده شود، در اینکه نافرمانیهای شما نمایان گشته است تا گناهانتان در همۀ کارهای شما به ظهور آید؛ پس چون به یاد آورده شدهاید، گرفتار خواهید شد.
25«حال تو ای حاکم کافر و شریر اسرائیل که روز تو یعنی زمان مکافات نهاییات فرا~رسیده است،
26خداوندگارْ یهوه چنین میگوید: دستار از سر برگیر و تاج از سر فرو~گذار! وضعیت چنین باقی نخواهد ماند. آنچه را پست است، برافراز و آنچه را افراشته است، پست کن.
27ویرانی، ویرانی، من پادشاهی را ویران خواهم کرد. و دیگر نخواهد بود تا زمانی که آن که به حق به او تعلق دارد، بیاید، و آن را به وی عطا خواهم کرد.
28«و تو ای پسر انسان نبوّت کن و بگو: خداوندگارْ یهوه دربارۀ عَمّونیان و اهانتهایشان چنین میگوید: بگو، «شمشیر، شمشیر، برکشیده شده به جهت کشتار، صیقل خورده برای در کام کشیدن و درخشیدن چون برقِ آذرخش.
29هرچند رؤیاهای کاذب برایش میبینند و غیبگویی دروغین برایش میکنند، لیکن بر گردنهایِ شریرانِ کافر فرود خواهد آمد که روز آنها یعنی زمان مکافات نهاییشان فرا~رسیده است.
30شمشیر در نیام کن! تو را آنجا که آفریده شدی، و در سرزمین نیاکانت، داوری خواهم کرد.
31خشم خود را بر تو فرو~خواهم ریخت و آتش غضبم را بر تو خواهم دمید، و تو را به دست مردان وحشی که در هلاک کردن چیرهدستند، خواهم سپرد.
32هیزمِ آتش خواهی بود و خون تو در میان سرزمینت ریخته خواهد شد و دیگر به یاد آورده نخواهی شد، زیرا من، یهوه، سخن گفتهام.»
لوقا باب ۱۸
18:1 عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند.
2فرمود: «در شهری قاضیای بود که نه از خدا باکی داشت، نه به خلق خدا توجهی.
3در همان شهر بیوهزنی بود که پیوسته نزدش میآمد و از او میخواست دادش از دشمن بستاند.
4قاضی چندگاهی به او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بیتوجهم،
5امّا چون این بیوهزن مدام زحمتم میدهد، دادش میستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به ستوه آورد!“»
6آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بیانصاف چه گفت؟
7حال، آیا خدا به دادِ برگزیدگان خود که روز و شب به درگاه او فریاد برمیآورند، نخواهد رسید؟ آیا این کار را همچنان به تأخیر خواهد افکند؟
8به شما میگویم که بهزودی به داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامی که پسر انسان آید، آیا ایمان بر زمین خواهد یافت؟»
9آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر مینگریستند، این مَثَل را آورد:
10«دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خَراجگیر.
11فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر میگویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم.
12دو بار در هفته روزه میگیرم و از هر چه به دست میآورم، دهیک میدهم.“
13امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود میکوفت و میگفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“
14به شما میگویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
15مردم حتی نوزادان را نزد عیسی میآوردند تا بر آنها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش کردند.
16امّا عیسی آنان را نزد خود فرا~خواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنین کسان است.
17آمین، به شما میگویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
18یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
19عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست جز خدا فقط.
20احکام را میدانی: زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را گرامی دار.»
21گفت: «همۀ اینها را از کودکی به جا آوردهام.»
22عیسی چون این را شنید، گفت: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را میان تنگدستان تقسیم کن، که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
23آن مرد چون این را شنید، اندوهگین شد، زیرا ثروت بسیار داشت.
24عیسی به او نگاه کرد و گفت: «چه دشوار است راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی خدا!
25گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
26کسانی که این را شنیدند، پرسیدند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟»
27فرمود: «آنچه برای انسان ناممکن است، برای خدا ممکن است.»
28پطرس گفت: «ما که خانه و کاشانۀ خود را ترک گفتیم تا از تو پیروی کنیم!»
29عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم، کسی نیست که خانه یا زن یا برادران یا والدین یا فرزندان را بهخاطر پادشاهی خدا ترک کند،
30و در همین عصر چند برابر به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهرهمند نگردد.»
31آنگاه آن دوازده تن را به کناری کشید و به ایشان گفت: «اینک به اورشلیم میرویم. در آنجا هرآنچه انبیا دربارۀ پسر انسان نوشتهاند، به انجام خواهد رسید.
32زیرا او را به اقوام بیگانه خواهند سپرد. آنها او را استهزا و توهین خواهند کرد و آب دهان بر او انداخته، تازیانهاش خواهند زد و خواهند کشت.
33امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.»
34شاگردان هیچیک از اینها را درک نکردند. معنی سخن او از آنان پنهان بود و درنیافتند دربارۀ چه سخن میگوید.
35چون نزدیک اَریحا رسید، مردی نابینا بر کنار راه نشسته بود و گدایی میکرد.
36چون صدای جمعیتی را که از آنجا میگذشت شنید، پرسید: «چه خبر است؟»
37گفتند: «عیسای ناصری در گذر است.»
38او فریاد برکشید: «ای عیسی، پسر داوود، بر من ترحم کن!»
39کسانی که پیشاپیش جمعیت میرفتند، عتابش کردند و خواستند خاموش باشد. امّا او بیشتر فریاد برآورد که: «ای پسر داوود، بر من ترحم کن!»
40آنگاه عیسی بازایستاد و امر فرمود آن مرد را نزد او بیاورند. چون نزدیک آمد، عیسی از او پرسید:
41«چه میخواهی برایت بکنم؟» گفت: «سرور من، میخواهم بینا شوم.»
42عیسی به او گفت: «بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است.»
43کور همان دم بینایی خود را بازیافت و خدا را سپاسگویان، از پی عیسی شتافت. مردم چون این را دیدند، همگی خدا را سپاس گفتند.