برنامه مطالعه روزانه
۲۷ اکتبر
دوم تواریخ باب ۲۴
24:1 یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد، و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود، اهل بِئِرشِبَع.
2یوآش در تمامی دوران حیات یِهویاداعِ کاهن، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا میآورد.
3یِهویاداع دو زن برایش گرفت، و او صاحب پسران و دختران شد.
4پس از چندی، یوآش بر آن شد که خانۀ خداوند را مرمت کند.
5او کاهنان و لاویان را گرد آورده، بدیشان گفت: «به شهرهای یهودا بروید و برای مرمتِ سالانۀ خانۀ خداوند از تمامی اسرائیل پول جمعآوری کنید. در این کار شتاب نمایید.» اما لاویان شتاب نکردند.
6پس پادشاه، یِهویاداع رئیس کاهنان را فرا~خواند و به او گفت: «چرا از لاویان نخواستی تا مالیاتی را که موسی خادم خداوند، و نیز جماعت اسرائیل، برای خیمۀ شهادت تعیین کردهاند، از یهودا و اورشلیم گرد آورند؟»
7زیرا پسران عَتَلیا، آن زن خبیث، خانۀ خدا را تاراج کرده و از تمامی اشیاء وقفشدۀ خانۀ خداوند نیز برای خدمت به بَعَلها استفاده کرده بودند.
8پس به فرمان پادشاه، صندوقی ساختند و آن را بیرون دروازۀ خانۀ خداوند نهادند.
9و در سراسر یهودا و اورشلیم ندا در دادند مبنی بر اینکه باید مالیاتی را که موسی خادم خدا در بیابان بر اسرائیل مقرر داشته بود، برای خداوند بیاورند.
10پس تمامی رهبران و همۀ قوم با شادی سهم خود را آورده، در صندوق ریختند تا پر شد.
11هر بار که صندوق به دست لاویان نزد صاحبمنصبان پادشاه آورده میشد و ایشان میدیدند که مبلغ زیادی پول در آن است، کاتبِ پادشاه و مأمورِ رئیس کاهنان میآمدند و صندوق را خالی میکردند، و دوباره آن را به مکان خود بازمیگرداندند. آنان هر روز چنین میکردند، و بدین ترتیب مقدار زیادی پول گرد آوردند.
12پادشاه و یِهویاداع این پول را به افرادی سپردند که به کارِ خدمت خانۀ خداوند مشغول بودند، و ایشان سنگتراشان و نجّاران به جهت تعمیر خانۀ خداوند اجیر کردند، و نیز آهنگران و برنجکاران، تا خانۀ خداوند مرمت شود.
13پس کارگران مشغول کار شدند، و کار به دست ایشان به خوبی پیش میرفت. آنان خانۀ خدا را به حالتِ اوّلش بازگردانده، آن را مستحکم ساختند.
14و چون کار خود را به پایان رساندند، باقی پول را نزد پادشاه و یِهویاداع آوردند، و با آن لوازمی برای خانۀ خداوند ساخته شد، یعنی ظروفی برای خدمت و به جهت قربانیهای تمامسوز، و نیز کاسهها و اشیاء طلا و نقره. در تمامی دوران حیات یِهویاداع، پیوسته در خانۀ خداوند قربانیهای تمامسوز تقدیم میشد.
15و اما یِهویاداع پیر و سالخورده شده، بمرد. او به هنگام وفات، یکصد و سی سال داشت.
16او را در شهر داوود در کنار پادشاهان به خاک سپردند، زیرا در اسرائیل برای خدا و برای خانۀ او نیکویی کرده بود.
17پس از درگذشت یِهویاداع، رهبران یهودا آمده، به پادشاه تعظیم کردند. آنگاه پادشاه بدیشان گوش سپرد.
18ایشان خانۀ یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده، اَشیرَه و بتها را عبادت نمودند. پس به سبب این تقصیر ایشان، غضب بر یهودا و اورشلیم نازل شد.
19با این حال، انبیا نزد ایشان فرستاد تا آنان را به سوی خداوند بازگردانند. انبیا به ایشان هشدار دادند، اما آنان گوش نسپردند.
20آنگاه روحِ خدا زکریا پسر یِهویاداعِ کاهن را ملبس ساخت، و او بر فرازِ قوم ایستاده، گفت: «خدا چنین میفرماید: ”چرا از فرامین خداوند سرپیچی میکنید تا کامیاب نگردید؟ از آنجا که خداوند را ترک کردهاید، او نیز شما را ترک کرده است.“»
21اما ایشان بر ضد او دسیسه چیدند، و به فرمان پادشاه او را در صحن خانۀ خداوند سنگسار کردند.
22یوآش پادشاه، محبتی را که یِهویاداع پدر زکریا به وی کرده بود، به یاد نیاورد و پسر او را کشت. زکریا در حال مرگ گفت: «باشد که خداوند این را ببیند و بازخواست کند!»
23به هنگام تحویل سال، سپاه اَرام بر ضد یوآش برآمدند. آنان به یهودا و اورشلیم رسیدند و تمامی رهبران قوم را از میان قوم نابود کرده، همۀ غنایم ایشان را نزد پادشاهِ دمشق فرستادند.
24با اینکه لشکر اَرامیان با مردان اندک آمده بود، خداوند سپاه بسیار بزرگی را به دست ایشان تسلیم کرد زیرا که یهودا، یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده بودند. بدینسان ایشان داوری را بر یوآش به اجرا درآوردند.
25اَرامیان یوآش را در حالی که بهشدّت زخمی بود، ترک کردند. پس خادمان یوآش به سبب خون پسر یِهویاداعِ کاهن بر ضد یوآش دسیسه چیده، او را در بسترش کشتند. بدین ترتیب یوآش مرد و او را در شهر داوود به خاک سپردند، اما نه در مقبرۀ پادشاهان.
26کسانی که بر ضد او دسیسه چیدند از این قرار بودند: زاباد پسر زنی عَمّونی به نام شیمعَه، و یِهوزاباد پسر زنی موآبی، شِمریت نام.
27شرحِ حال پسران یوآش، نبوتهای بسیاری که دربارۀ او شد، و شرح مرمت خانۀ خدا، در تفسیر کتاب پادشاهان نوشته شده است. و پسر یوآش اَمَصیا به جای او پادشاه شد.
دانیال باب ۵
5:1 بِلشَصَّرِ پادشاه ضیافتی بزرگ برای هزار تن از بزرگان خود بر پا داشت و با آن هزار تن به نوشیدن شراب پرداخت.
2بِلشَصَّر به هنگام نوشیدن شراب دستور داد تا جامهای طلا و نقره را که پدرش نبوکدنصر از معبد اورشلیم برده بود، بیاورند تا پادشاه و اُمَرا و زنان و مُتَعِههایش از آنها بنوشند.
3پس جامهای طلا را که از معبد، یعنی خانۀ خدا در اورشلیم برده بودند، آوردند، و پادشاه و امرا و زنان و مُتَعِههایش از آنها نوشیدند.
4آنها شراب مینوشیدند و خدایان طلا و نقره و برنج و آهن و چوب و سنگ را ستایش میکردند.
5ناگاه انگشتان دست انسانی پدیدار شد و در برابر چراغدان بر گچِ دیوارِ کاخِ پادشاه نوشتن آغاز کرد. و پادشاه دستی را که مینوشت میدید.
6آنگاه رنگ از رخسار پادشاه برفت و اندیشههایش او را مضطرب ساخت و بندهای کمرش سست شده، زانوانش به هم میخورد.
7پادشاه به آواز بلند ندا در داد که افسونگران و کَلدانیان و طالعبینان را بیاورند. پادشاه حکیمان بابِل را خطاب کرده، گفت: «هر که این نوشته را بخواند و تفسیرش را برایم بیان کند، جامۀ ارغوان بر تنش خواهند کرد و طوقِ زرین بر گردنش خواهند نهاد، و حاکم سوّم در مملکت خواهد بود.»
8پس تمامی حکیمان پادشاه آمدند، اما نتوانستند نوشته را بخوانند یا تفسیرش را بر پادشاه بازگویند.
9پس بِلشَصَّرِ پادشاه بسیار مضطرب گشت و رنگ از رخسارش برفت، و اُمرای او نیز پریشان شدند.
10شهبانو به سبب سخنان پادشاه و امرایش به تالار ضیافت درآمد، و گفت: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! اندیشههایت تو را مضطرب مسازد و رنگ از رخسارت مرود!
11مردی در مملکت تو هست که روحِ خدایانِ قدوس در اوست. در روزگار پدرت، روشنبینی و بصیرت و حکمتی همچون حکمتِ خدایان در او یافت شد. پدرت نبوکدنصرِ پادشاه، آری پدرت، پادشاه، وی را به ریاست جادوگران و افسونگران و کَلدانیان و طالعبینان برگماشت؛
12زیرا روحی برتر و معرفت و بصیرت و تعبیر خوابها و حل معماها و گشودن گرهها در این دانیال که پادشاه او را بَلطَشَصَّر نامید، یافت شد. اکنون دانیال فرا~خوانده شود، و او تفسیر را بیان خواهد کرد.»
13پس دانیال را به حضور پادشاه آوردند، و پادشاه دانیال را گفت: «آیا تو همان دانیال از تبعیدیان یهود هستی که پدرم پادشاه از یهودا آورد؟
14دربارۀ تو شنیدهام که روح خدایان در توست و روشنبینی و بصیرت و حکمتی برتر در تو یافت میشود.
15هماکنون حکیمان و افسونگران را نزد من آوردند تا این نوشته را بخوانند و تفسیرش را برایم بازگویند، ولی نتوانستند آن را تفسیر کنند.
16اما دربارۀ تو شنیدهام که به بیان تعبیرها و گشودن گرهها توانایی. حال اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و تفسیرش را برایم بیان کنی، جامۀ ارغوان بر تنت خواهند کرد و طوقی زرّین بر گردنت خواهند نهاد و حاکم سوّم در مملکت خواهی شد.»
17آنگاه دانیال در حضور پادشاه پاسخ داده، گفت: «هدایایت از آنِ تو باشد و اَنعامت را به دیگری بده. ولی نوشته را برای پادشاه خواهم خواند و تفسیرش را برای او بیان خواهم کرد.
18پادشاها، خدای متعال به پدرت نبوکدنصر حکومت و عظمت و فَرّ و شکوه عطا فرمود.
19و به سبب عظمتی که به وی بخشید، تمامی قومها و ملتها و زبانها از او ترسان و لرزان بودند. هر که را میخواست میکُشت و هر که را میخواست زنده نگاه میداشت؛ هر که را میخواست برمیافراشت و هر که را میخواست پست میساخت.
20اما چون دلش مغرور و سخت گردید به گونهای که متکبرانه عمل میکرد، از تخت پادشاهی خویش به زیر افکنده شد و جلالش از او ستانده گشت.
21از میان بنیآدم رانده شد و دلش چون دل حیوان گشت، و در کنار خَران وحشی سکونت گزید. او را همچون گاو علف میخوراندند و بدنش از شبنم آسمان تَر میشد، تا زمانی که دریافت خدای متعال است که در حکومت بشری حکم میرانَد و هر که را بخواهد بر آن میگمارَد.
22و تو ای بِلشَصَّر، پسر او، گرچه تمامی اینها را میدانستی، خود را متواضع نساختی.
23بلکه بر ضد خداوند آسمانها خود را برافراشتی. جامهای خانۀ او را به حضورت آوردند و تو و اُمَرا و زنان و مُتَعِههایت در آنها شراب نوشیدید و خدایان طلا و نقره و برنج و آهن و چوب و سنگ را که نه میبینند و نه میشنوند و نه میفهمند، ستایش کردید. اما خدایی را که نَفَست در دست اوست و تمامی راههایت از آن وی، تجلیل نکردی.
24«پس این دست از حضور او فرستاده شد و این نوشته مکتوب گردید.
25نوشته این است: مِنِه، مِنِه، ثِقِل و پَرسین.
26و تفسیر امر چنین است: مِنِه: خدا روزهای سلطنت تو را برشمرده و آن را به پایان رسانده است؛
27ثِقِل: در ترازو وزن شده و ناقص یافت شدهای.
28پِرِس: پادشاهی تو تقسیم گشته و به مادها و پارسها داده شده است.»
29آنگاه به فرمان بِلشَصَّر، دانیال را به جامۀ ارغوان پوشانیدند و طوق زرین بر گردنش نهاده، ندا در دادند که او در مملکت حاکم سوّم است.
30همان شب، بِلشَصَّر، پادشاه کَلدانیان کشته شد،
31و داریوش مادی که نزدیک به شصت و دو سال داشت، به حکومت رسید.
اعمال رسولان باب ۳ , ۴
3:1 روزی پطرس و یوحنا در نهمین ساعت روز که وقت دعا بود، به معبد میرفتند.
2در آن هنگام، تنیچند، مردی را که لنگ مادرزاد بود، میآوردند. آنها او را هر روز کنار آن دروازۀ معبد که ’دروازۀ زیبا‘ نام داشت میگذاشتند تا از مردمی که وارد معبد میشدند، صدقه بخواهد.
3چون او پطرس و یوحنا را دید که میخواهند به معبد درآیند، از آنان صدقه خواست.
4پطرس و یوحنا بر وی چشم دوختند؛ پطرس گفت: «به ما بنگر!»
5پس آن مرد بر ایشان نظر انداخت و منتظر بود چیزی به او بدهند.
6امّا پطرس به وی گفت: «مرا زر و سیم نیست، امّا آنچه دارم به تو میدهم! به نام عیسی مسیحِ ناصری برخیز و راه برو!»
7سپس دست راست مرد را گرفت و او را برخیزانید. همان دم پاها و ساقهای او قوّت گرفت
8و از جا جست و بر پاهای خود ایستاده، به راه افتاد. سپس جست و خیزکنان و خدا را حمدگویان، با ایشان وارد معبد شد.
9همۀ مردم او را در حال راه رفتن و حمد گفتن خدا دیدند،
10و دریافتند همان است که پیش از آن برای گرفتن صدقه کنار ’دروازۀ زیبای‘ معبد مینشست؛ پس، از آنچه بر او گذشته بود، غرق در تعجب و حیرت شدند.
11در همان حال که آن مرد همراه پطرس و یوحنا میرفت و از آنان جدا نمیشد، تمام جماعت حیرتزده در ’ایوان سلیمان‘ به سوی ایشان دویدند.
12چون پطرس این را دید، خطاب به جماعت گفت: «ای مردان اسرائیلی، چرا از این امر در شگفتید؟ چرا به ما خیره شدهاید، چنانکه گویی به نیرو و تقوای خود، این مرد را شفا دادهایم؟
13خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای پدران ما، خادم خود عیسی را جلال داد، همان که شما تسلیمش کردید و در حضور پیلاتُس انکارش نمودید، هرچند رأی او بر این بود که آزادش سازد.
14شما بودید که دستِ رد بر سینۀ آن قدّوس و پارسا زدید و خواستید قاتلی به جای او به شما بخشیده شود.
15شما سرچشمۀ حیات را کشتید، امّا خدا او را از میان مردگان برخیزانید و ما شاهد بر این هستیم.
16آنچه این مرد را، که میبینید و میشناسید، نیرو بخشیده است، نام عیسی و ایمان به آن نام است. آری، ایمانی که به واسطۀ اوست، این مرد را در حضور شما تندرست ساخته است.
17«و حال ای برادران، میدانم که عمل شما و بزرگانتان از جهل بود.
18ولی خدا از همین راه آنچه را که به زبان همۀ پیامبران پیشگویی کرده بود، به انجام رسانید: این را که مسیحِ او رنج خواهد کشید.
19پس توبه کنید و به سوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود و ایام تجدید قوا از حضور خداوند برایتان فرا~رسد،
20و تا خدا، عیسی، یعنی همان مسیح را که از پیش برای شما مقرر شده بود، بفرستد،
21که باید آسمان پذیرای او میشد تا ایامی که همه چیز بنا بر آنچه خدا از دیرباز به زبان همۀ پیامبرانِ مقدّس خود گفته است، احیا گردد.
22موسی فرموده است: ”خداوندْ خدای شما، از میان برادرانتان، پیامبری همانند من برای شما بر خواهد انگیخت؛ به اوست که باید در هرآنچه به شما گوید گوش فرا~دهید.
23هر که به آن پیامبر گوش نسپارد، از میان قوم نابود خواهد شد.“
24«نیز همۀ پیامبران، از سموئیل به بعد، جملگی یکصدا دربارۀ این روزها پیشگویی کردهاند.
25و شما فرزندان پیامبران و وارثان عهدی هستید که خدا با پدرانتان بست. او به ابراهیم گفت: ”به واسطۀ نسل تو همۀ طوایف زمین برکت خواهند یافت.“
26هنگامی که خدا خادم خود را مبعوث کرد، نخست او را نزد شما فرستاد تا شما را برکت دهد، بدین که هر یک از شما را از راههای گناهآلودتان بازگرداند.»
4:1 پطرس و یوحنا هنوز با مردم سخن میگفتند که کاهنان و فرماندۀ نگهبانانِ معبد و صَدّوقیان سررسیدند.
2آنان از اینکه رسولان به مردم تعلیم میدادند و اعلام میکردند که در عیسی، رستاخیز مردگان وجود دارد، سخت خشمگین بودند.
3پس ایشان را گرفتند و چون عصر بود، تا روز بعد در حبس نگاه داشتند.
4امّا بسیاری از آنها که پیام را شنیده بودند، ایمان آوردند و شمار مردان به حدود پنج هزار رسید.
5روز بعد، بزرگان و مشایخ و علمای دین در اورشلیم گرد هم آمدند.
6در این مجلس، حَنّا کاهن اعظم و قیافا و یوحنا و اسکندر و همۀ افراد خانوادۀ کهانتاعظم حضور داشتند.
7آنان پطرس و یوحنا را در میان به پا داشته، از ایشان پرسیدند: «به چه قدرت و نامی این کار را کردهاید؟»
8آنگاه پطرس از روحالقدس پر شده، پاسخ داد: «ای بزرگانِ قوم و مشایخ،
9اگر امروز بهخاطر نیکی در حق مردی علیل از ما بازخواست میشود، و میپرسید او چگونه شفا یافته است،
10پس همۀ شما و تمامی قوم اسرائیل بدانید که به نام عیسی مسیح ناصری است که این مرد در برابرتان تندرست ایستاده است، به نام همان که شما بر صلیب کشیدید امّا خدا او را از مردگان برخیزانید.
11اوست آن سنگ که شما معماران رد کردید و حال مهمترین سنگ بنا شده است.
12در هیچکس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی دیگر به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم.»
13چون شهامت پطرس و یوحنا را دیدند و دانستند که افرادی آموزشندیده و عامی هستند، در شگفت شدند و دریافتند که از یاران عیسی بودهاند.
14ولی چون مردِ شفا یافته در کنار آن دو ایستاده بود، نتوانستند چیزی بگویند.
15پس دستور دادند که از مجلس بیرون بروند و خود به مشورت نشستند.
16با یکدیگر گفتند: «با این دو چه کنیم؟ زیرا همۀ ساکنان اورشلیم میدانند که معجزهای آشکار به دست ایشان انجام شده است و نمیتوانیم منکر آن شویم.
17ولی تا بیش از این در میان قوم شیوع نیابد، باید به این مردان اخطار کنیم که دیگر با احدی بدین نام سخن نگویند.»
18آنگاه ایشان را باز فرا~خواندند و حکم کردند که هرگز به نام عیسی چیزی نگویند و تعلیمی ندهند.
19امّا پطرس و یوحنا پاسخ دادند: «شما خود داوری کنید، کدام در نظر خدا درست است، اطاعت از شما یا اطاعت از خدا؟
20زیرا ما نمیتوانیم آنچه دیده و شنیدهایم، بازنگوییم.»
21پس آن دو را پس از تهدیدهای بیشتر رها کردند زیرا راهی برای مجازاتشان نیافتند، چرا که همۀ مردم خدا را بهخاطر آنچه رخ داده بود، حمد میگفتند.
22زیرا مردی که معجزهآسا شفا یافته بود، بیش از چهل سال داشت.
23پطرس و یوحنا پس از رهایی نزد یاران خود بازگشتند و آنچه را که سران کاهنان و مشایخ به آنها گفته بودند، بازگفتند.
24چون این را شنیدند، یکصدا به درگاه خدا دعا کرده، گفتند: «ای خداوندِ حاکم بر همۀ امور، ای آفرینندۀ آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست،
25تو خود به واسطۀ روحالقدس از زبان پدر ما، خادمت داوود، فرمودی: «”از چه سبب قومها میشورند و ملتها بهعبث تدبیر میکنند؟
26پادشاهان زمین به صف میشوند و فرمانروایان گرد هم میآیند، بر ضد خداوند و بر ضد مسیح او.“
27براستی که در همین شهر، هیرودیس و پُنتیوس پیلاتُس با غیریهودیان و قوم اسرائیل بر ضد خادم مقدّست عیسی که او را مسح کردی، همدست شدند،
28تا آنچه را که دست و ارادۀ تو از پیش مقدّر کرده بود، تحقق بخشند.
29اکنون، ای خداوند، به تهدیدهای ایشان نظر کن و خادمان خود را عنایت فرما تا کلامت را با شهامت کامل بیان کنند،
30و نیز دست خود را به شفا دراز کن و به نام خادم مقدّست عیسی، آیات و معجزات به ظهور آور.»
31پس از دعای ایشان، مکانی که در آن جمع بودند به لرزه درآمد و همه از روحالقدس پر شده، کلام خدا را با شهامت بیان میکردند.
32همۀ ایمانداران را یک دل و یک جان بود و هیچکس چیزی از اموالش را از آنِ خود نمیدانست، بلکه در همه چیز با هم شریک بودند.
33رسولان با نیرویی عظیم به رستاخیز خداوندْ عیسی شهادت میدادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود.
34هیچکس در میان آنها محتاج نبود، زیرا هر که زمین یا خانهای داشت، میفروخت و وجه آن را
35پیش پای رسولان میگذاشت تا بر حسب نیازِ هر کس بین همه تقسیم شود.
36یوسف نیز که از قبیلۀ لاوی و اهل قپرس بود و رسولان او را برنابا یعنی ’مشوّق‘ لقب داده بودند،
37مزرعهای را که داشت، فروخت و وجه آن را آورده، پیش پای رسولان گذاشت.