برنامه مطالعه روزانه
۲۸ نوامبر
استر باب ۳ , ۴
3:1 پس از این امور، خشایارشای پادشاه، هامان پسر هَمِداتای اَجاجی را ارتقا بخشید و به او مقامی والاتر داد و کرسیِ او را از تمامی صاحبمنصبانی که با او بودند، بالاتر گذاشت.
2همۀ خدمتگزاران شاه که بر دروازۀ پادشاه بودند، به هامان سر فرود میآوردند و وی را سَجده میکردند، زیرا که پادشاه دربارهاش چنین فرمان داده بود. اما مُردِخای خم نمیشد و سَجده نمیکرد.
3پس خدمتگزارانِ شاه که بر دروازۀ پادشاه بودند، به مُردِخای گفتند: «چرا تو از فرمان پادشاه سر میپیچی؟»
4آنان هر روز این را به مُردِخای میگفتند، اما وی بدیشان گوش نمیگرفت. پس هامان را از این امر آگاه ساختند تا ببینند آیا کلام مُردِخای استوار میماند یا نه، زیرا ایشان را گفته بود که من یهودی هستم.
5هامان چون دید که مُردِخای خم نمیشود و او را سَجده نمیکند، از خشم پر شد.
6اما تنها بر مُردِخای دست دراز کردن را کسر شأن دانست. پس چون او را از قوم مُردِخای آگاه ساخته بودند، هامان بر آن شد تا همۀ یهودیان یعنی قوم مُردِخای را که در سرتاسر مملکت خشایارشا بودند، از میان بردارد.
7در ماه اوّل از سال دوازدهمِ سلطنت خشایارشای پادشاه، که ماه نیسان بود، هر روز در حضور هامان ’پور‘ یعنی قرعه میافکندند و این کار را هر ماه تا ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، ادامه میدادند.
8پس هامان به خشایارشای پادشاه گفت: «در میان قومهایی که در سرتاسر ولایتهای مملکت تو پراکنده و پخشند، قومی هست که قوانینشان با قوانین همۀ قومهای دیگر تفاوت دارد و قوانین پادشاه را به جا نمیآورند؛ با آنان مدارا کردن به سود پادشاه نیست.
9اگر پادشاه را پسند آید، حکمی نوشته شود که ایشان را نابود کنند. و من ده هزار وزنه نقره به متصدیان امور پادشاه خواهم پرداخت تا آن را به خزانۀ شاهی بریزند.»
10پس پادشاه انگشتریِ خویش را از دستش به در آورد و آن را به هامان، پسر هَمِداتایِ اَجاجی، دشمن یهودیان داد
11و به او گفت: «هم نقره و هم قوم را به دستت سپردم تا آنچه در نظرت پسند آید، بدیشان بکنی.»
12آنگاه کاتبان پادشاه در روز سیزدهم ماه اوّل فرا~خوانده شدند و بنا بر تمامی آنچه هامان دستور داده بود، فرمانی به ساتْراپهای شاه و فرماندارانی که بر همۀ ولایتها بودند و به صاحبمنصبان همۀ قومها نوشته شد، به هر ولایت به خطِ آن، و به هر قوم به زبان آن. این فرمان به نام خشایارشای پادشاه نوشته و به انگشتری وی مهر شد.
13سپس نامهها به دست چاپاران به همۀ ولایتهای شاه فرستاده شد با این دستور که یهودیان را، از پیر و جوان و زن و کودک، جملگی در یک روز، یعنی در روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، هلاک کنند و بکشند و نابود سازند، و اموالشان را به تاراج برند.
14رونوشتی از این فرمان میبایست همچون حکمی در تمامی ولایتها انتشار مییافت و به همۀ قومها اعلام میشد تا برای آن روز آماده باشند.
15پس چاپاران، به فرمان شاه شتابان رهسپار شدند؛ و این حکم در مقر پادشاهی شوش صادر شد. پادشاه و هامان به نوشیدن نشستند؛ اما شهر شوش به تشویش افتاد.
4:1 چون مُردِخای از تمامی آنچه انجام شده بود آگاهی یافت، جامه بر تن درید و پلاس و خاکستر در بر کرده، به میان شهر درآمد و با صدای بلند به تلخی بگریست.
2او تا به مدخل دروازۀ شاه رفت، زیرا هیچکس را اجازه نبود که پلاس بر تن به دروازۀ شاه درآید.
3هر ولایتی که فرمان و حکم پادشاه بدان میرسید، در میان یهودیان سوگواری عظیم همراه با روزه و گریه و نوحهگری به پا میشد، و بسیاری از ایشان در پلاس و خاکستر میخوابیدند.
4چون ندیمهها و خواجهسرایانِ اِستر آمده او را خبر دادند، شهبانو بسیار غمگین شد و جامه فرستاد تا مُردِخای را بپوشانند و پلاسِ او را از وی برگیرند، اما او نپذیرفت.
5آنگاه اِستر، هَتاک را که یکی از خواجهسرایان شاه بود و شاه او را به ملازمت اِستر گمارده بود، فرا~خواند و او را فرمان داد تا نزد مُردِخای رود و چون و چرای قضیه را دریابد.
6پس هَتاک نزد مُردِخای به میدان شهر که روبهروی دروازۀ شاه بود، بیرون رفت.
7و مُردِخای او را از هرآنچه بر وی گذشته بود و نیز از مبلغ دقیق پولی که هامان وعده داده بود تا برای از بین بردن یهودیان به خزانۀ شاهی بپردازد، آگاه کرد.
8همچنین رونوشتی از متن حکمی را که در شوش برای هلاک کردن یهودیان صادر شده بود، به وی داد تا به اِستر نشان داده، آن را برای وی شرح دهد، و امر کند که نزد پادشاه رفته، به او التماس کند و به جهت قوم خویش شفاعت نماید.
9پس هَتاک رفت و اِستر را از آنچه مُردِخای گفته بود، آگاه کرد.
10آنگاه اِستر به هَتاک فرمود تا به مُردِخای بگوید:
11«خدمتگزاران پادشاه و مردم ولایتهای پادشاه، همگی میدانند که اگر مرد یا زنی بیآنکه فرا~خوانده شود نزد پادشاه به صحنِ اندرونی درآید، تنها یک حکم برای او هست و آن اینکه کشته شود؛ مگر آنکه پادشاه چوگانِ زرین خود را به سوی او دراز کند تا زنده بماند. اما من اکنون سی روز است که به حضور پادشاه فرا~خوانده نشدهام.»
12پس سخن اِستر را به مُردِخای بازگفتند.
13آنگاه مُردِخای گفت به اِستر چنین پاسخ دهند: «با خود مپندار که چون در کاخ شاهی به سر میبری، از میان همۀ یهودیان تنها تو جان به در خواهی برد.
14زیرا اگر در این زمان خاموش بمانی، راحت و نجات از جایی دیگر برای یهودیان خواهد آمد، اما تو و خاندانت هلاک خواهید شد. و کسی چه داند، شاید که برای چنین زمانی به سلطنت رسیدهای!»
15آنگاه اِستر فرمود به مُردِخای چنین پاسخ دهند:
16«برو و همۀ یهودیان را که در شوش هستند، گرد آور و برای من روزه گرفته، سه شبانهروز نه چیزی بخورید و نه چیزی بیاشامید. من و ندیمههایم نیز مانند شما روزه خواهیم گرفت. آنگاه نزد پادشاه خواهم رفت، هرچند خلاف قانون است؛ و اگر هلاک شدم، هلاک شدم!»
17پس مُردِخای رفت و مطابق هرآنچه اِستر به وی فرموده بود، انجام داد.
عاموس باب ۸
8:1 خداوندگارْ یهوه به من چنین نمودار ساخت: اینک سبدی از میوۀ تابستانی.
2آنگاه گفت: «ای عاموس، چه میبینی؟» گفتم: «سبدی از میوۀ تابستانی.» آنگاه خداوند به من گفت: «انتها بر قوم من اسرائیل رسیده است؛ از گناه ایشان دیگر چشم نخواهم پوشید.»
3خداوندگارْ یهوه میفرماید: «در آن روز سرودهای معبد به شیون بدل خواهد شد. «جسدها بسیار خواهد بود و آنها را به هر جا فرو~خواهند افکند.» «خاموش باشید!»
4این را بشنوید، ای شما که نیازمندان را پایمال میکنید و فقیرانِ زمین را نابود میسازید،
5و میگویید: «ماهِ نو کی خواهد گذشت، تا غَله را بفروشیم؟ و شَبّات کی به پایان خواهد رسید، تا گندم را به بازار عرضه کنیم؟ تا ایفَه را کوچک و مثقال را بزرگ ساخته، با میزانهای نادرست تقلب کنیم؟
6تا بینوایان را به نقره و نیازمندان را به جفت نعلینی بخریم و پسماندۀ گندم را بفروشیم؟»
7خداوند به فخر یعقوب قَسم خورده است که: «هیچیک از اعمال ایشان را هرگز فراموش نخواهم کرد.
8آیا زمین بدین سبب نخواهد لرزید و همۀ ساکنان آن ماتم نخواهند گرفت؟ آیا تمامی زمین همچون رود نیل طغیان نخواهد کرد، و همچون نیلِ مصر به سیلان نخواهد آمد و باز فرو~نخواهد نشست؟»
9خداوندگارْ یهوه میفرماید: «در آن روز خورشید را در نیمروز فرود خواهم آورد، و زمین را در روز روشن، تاریک خواهم ساخت.
10جشنهای شما را به سوگواری بدل خواهم کرد، و همۀ سرودهایتان را به مرثیه؛ بر هر کمری، پلاس خواهم آورد، و بر هر سری، طاسی؛ و آن را مانند سوگواری برای پسری یگانه، و آخرش را همچون روزی تلخ خواهم ساخت.»
11خداوندگارْ یهوه میفرماید: «هان ایامی میآید که بر این سرزمین گرسنگی خواهم فرستاد، اما نه گرسنگی به جهت نان یا تشنگی به جهت آب، بلکه برای شنیدن کلام خداوند.
12و ایشان از دریا تا دریا و از شمال تا مشرق سرگشته خواهند شد؛ و به هر سو خواهند شتافت تا کلام خداوند را بجویند، اما آن را نخواهند یافت.
13«در آن روز دختران زیبا و مردان جوان از تشنگی ضعف خواهند کرد.
14آنان که به ’تقصیرِ‘ سامِرِه سوگند خورده، میگویند: ”به حیات خدای تو، ای دان،“ و ”به طریقت بِئِرشِبَع،“ ایشان فرو~خواهند افتاد و هرگز بر نخواهند خاست.»
فیلیمون
1از پولس، زندانی مسیحْ عیسی، و تیموتائوس، برادر ما، به دوست عزیز و همکار ما فیلیمون،
2به خواهر ما آپْفیا و همرزم ما آرخیپوس، و به کلیسایی که در خانهات برپا میشود:
3فیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح بر شما باد.
4من با یاد آوردنت در دعاهایم، همواره خدای خود را سپاس میگویم،
5زیرا وصف ایمانت به خداوندْ عیسی و محبتت به همۀ مقدسین را میشنوم.
6دعایم این است که مشارکت ایمانت بسی کارگر افتاده، تو را به شناخت هر قابلیت نیکویی رهنمون شود که در جهت نیل به قامت مسیح در ماست.
7محبت تو مرا سخت شاد و دلگرم کرده است، چه تو به دلهای مقدسین طراوت و تازگی بخشیدهای.
8از این رو، هرچند در مسیح این جسارت را دارم که تو را به انجام آنچه سزاوار است حکم کنم،
9ترجیح میدهم بر پایۀ محبت استدعا کنم. پس من، پولسِ پیر، که اکنون نیز زندانی مسیحْ عیسایم،
10دربارۀ پسرم اونِسیموس که در بندْ او را پدر شدهام، استدعایی از تو دارم.
11او در گذشته برای تو بیفایده بود، امّا اکنون هم تو را و هم مرا مفید است.
12او را که پارۀ تنِ من است نزد تو باز میفرستم.
13میخواستم نزد خود نگاهش بدارم تا در مدتی که بهخاطر انجیل در بندم، سهم تو را در خدمت به من بر عهده گیرد.
14امّا نخواستم کاری بدون موافقت تو کرده باشم، تا احسانت از روی میل باشد، نه به اجبار.
15چه بسا که از همین رو اندک زمانی از تو جدا شد تا برای همیشه نزدت بازگردد،
16امّا دیگر نه چون غلام، بلکه بالاتر از آن، چون برادری عزیز. او مرا بس عزیز است، امّا تو را به مراتب عزیزتر است، خواه در مقام یک انسان و خواه در مقام برادری در خداوند.
17پس اگر مرا رفیق خود میدانی، او را همانگونه بپذیر که مرا میپذیری.
18اگر خطایی به تو کرده، یا چیزی به تو بدهکار است، آن را به حساب من بگذار.
19من، پولس، به دست خود مینویسم که آن را جبران خواهم کرد - البته نیازی نمیبینم بگویم که تو جان خود را نیز به من مدیونی.
20آری ای برادر، آرزو دارم در خداوند نفعی از تو به من برسد؛ پس جان مرا در مسیح تازه ساز.
21این را مینویسم چون از اطاعت تو اطمینان دارم و میدانم حتی بیش از آنچه میگویم، خواهی کرد.
22در ضمن، اتاقی نیز برایم مهیا کن، زیرا امید دارم به سبب دعاهایتان به شما بخشیده شوم.
23اِپافْراس، همزندان من در مسیحْ عیسی، تو را سلام میفرستد.
24همچنین همکارانم، مَرقُس، آریستارخوس، دیماس و لوقا تو را سلام میگویند.
25فیض خداوندْ عیسی مسیح با روح شما باد.