برنامه مطالعه روزانه
۲۸ جولای
دوم سموییل باب ۱۴
14:1 باری، یوآب پسر صِرویَه میدانست که دل پادشاه برای اَبشالوم بیتاب است.
2پس کسی را به تِقوعَ فرستاده، زنی حکیم از آنجا آورد و به او گفت: «تمنا اینکه خویشتن را عزادار بنمایی و جامۀ عزا در بر کنی. خود را به روغن تدهین مکن، بلکه همچون زنی رفتار کن که روزهای بسیار به سوگ مردهای نشسته است.
3سپس نزد پادشاه برو و او را چنین بگو.» پس یوآب سخنان در دهانش نهاد.
4چون آن زنِ تِقوعی به حضور پادشاه رسید، به رویْ بر زمین افتاده، تعظیم کرد و گفت: «ای پادشاه، یاریام ده!»
5پادشاه از او پرسید: «تو را چه شده است؟» عرض کرد: «زنی بیوهام و شوهرم درگذشته.
6کنیزت را دو پسر بود. آن دو در صحرا نزاع میکردند و کسی نبود جدایشان کند. پس یکی دیگری را زد و کشت.
7اینک تمامی طایفه بر ضد کنیزت برخاسته، میگویند: ”او را که برادرش را کشته، به ما بسپار تا وی را به سبب جان برادرش که گرفته، به مرگ بسپاریم، و اینچنین وارث را نیز از میان برداریم.“ بدینسان، میخواهند تنها اخگری را که برایم باقی مانده، خاموش کنند تا از شوهرم هیچ نام و نسلی بر زمین باقی نماند.»
8پادشاه به زن گفت: «به خانهات برو و من دربارۀ تو حکمی صادر خواهم کرد.»
9اما زنِ تِقوعی به پادشاه گفت: «ای سرورم پادشاه، تقصیر بر گردن من و خاندانم باشد و پادشاه و تخت او مبرا باشند.»
10پادشاه گفت: «هر کس به تو چیزی گفت، او را نزد من آور و دیگر به تو آزاری نخواهد رسانید.»
11پس زن گفت: «تمنا اینکه پادشاه، یهوه خدای خویش را به یاد آوَرَد و خونخواهِ مقتول را از کشتار بیشتر بازدارد تا پسر مرا هلاک نسازند.» پادشاه گفت: «به حیات خداوند قسم که تار مویی از پسرت به زمین نخواهد افتاد.»
12آنگاه زن گفت: «تمنا اینکه کنیزت با سرورم پادشاه سخنی گوید.» پادشاه گفت: «بگو.»
13زن گفت: «پس چرا تو بر ضد قوم خدا چنین تدبیری اندیشیدهای؟ پادشاه با این سخنش خویشتن را محکوم میکند زیرا که خودْ تبعیدیِ خویش را بازنیاورده است.
14بهیقین ما همه باید بمیریم؛ همچون آبی هستیم که بر زمین ریخته میشود و آن را جمع نتوان کرد. با این حال، خدا جان را نمیستاند بلکه تدبیری میاندیشد تا تبعیدی همچنان از او به دور نمانَد.
15و من اکنون آمدهام تا در این باره با سرورم پادشاه سخن گویم، زیرا که قومْ مرا ترساندند و کنیزت اندیشید که: ”با پادشاه سخن خواهم گفت، شاید که درخواست کنیزش را به انجام رساند.
16زیرا پادشاه خواهد شنید و کنیزش را از دست مردی که میخواهد هم من و هم پسرم را از میراث خدا نابود سازد، خواهد رهانید.“
17نیز کنیزت اندیشید: ”سخن سرورم پادشاه مرا آرامی خواهد بخشید،“ زیرا سرورم پادشاه بسان فرشتۀ خدا نیک و بد را از هم تمیز میدهد. پس یهوه خدایت با تو باشد!»
18آنگاه پادشاه در پاسخ زن گفت: «تمنا اینکه آنچه را از تو میپرسم، از من پنهان مداری.» زن گفت: «سرورم پادشاه بفرماید.»
19پادشاه گفت: «آیا یوآب با تو در همۀ این امور دست نداشته است؟» زن پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، به جانتان قسم که هیچکس نمیتواند از آنچه سرورم پادشاه فرمودند به چپ یا راست میل کند. آری، خادمت یوآب بود که مرا بدین کار امر فرمود؛ او بود که تمام این سخنان را در دهان کنیزت نهاد.
20به جهت تغییر وضع حاضر بود که خادمت یوآب چنین کرد. اما سرورم حکمتی همچون حکمت فرشتۀ خدا دارد و هرآنچه را بر زمین است، میداند.»
21آنگاه پادشاه یوآب را گفت: «این را اجابت کردم. پس برو و اَبشالومِ جوان را باز آور.»
22یوآب رویْ بر زمین نهاده، تعظیم کرد، و برای پادشاه برکت طلبیده، گفت: «ای سرورم پادشاه، امروز خادمت دریافت که در نظرت التفات یافته است، زیرا که درخواست خادمت را اجابت فرمودی.»
23پس یوآب برخاسته، به جِشور رفت و اَبشالوم را به اورشلیم بازآورد.
24اما پادشاه گفت: «او باید به خانۀ خود برود و نباید روی مرا ببیند.» پس اَبشالوم به خانۀ خود رفت و روی پادشاه را ندید.
25باری، در تمام اسرائیل کسی چون اَبشالوم ستوده در خوشسیمایی نبود. از کف پا تا فرق سر، هیچ عیبی در او یافت نمیشد.
26آنگاه که موی سرش را میچید، آن را وزن میکرد، و آن به مقیاس شاهی، دویست مثقال میشد. زیرا در پایان هر سال مویش را میچید؛ آری، چون بر او سنگینی میکرد، آن را میچید.
27از برای اَبشالوم، سه پسر و دختری تامار نام زاده شد که زنی نیکومنظر بود.
28بدینسان، اَبشالوم دو سال تمام در اورشلیم زندگی کرد بیآنکه روی پادشاه را ببیند.
29آنگاه از پی یوآب فرستاد تا او را نزد پادشاه بفرستد، ولی یوآب نخواست نزد وی برود. پس بار دوّم از پی او فرستاد، ولی یوآب نخواست نزد وی برود.
30بنابراین اَبشالوم به خادمانش گفت: «ببینید، مزرعۀ یوآب کنار مزرعۀ من است و در آنجا جو دارد. بروید و مزرعهاش را به آتش بسوزانید.» پس خادمانِ اَبشالوم مزرعۀ او را آتش زدند.
31آنگاه یوآب برخاسته، نزد اَبشالوم به خانهاش رفت و به او گفت: «چرا خادمانت مزرعۀ مرا آتش زدند؟»
32اَبشالوم به یوآب گفت: «اینک از پیات فرستاده، گفتم، ”نزد من بدینجا بیا تا تو را نزد پادشاه بفرستم تا بپرسی: ’چرا از جِشور آمدم؟ مرا بهتر میبود همان جا میماندم.“‘ پس حال بگذار روی پادشاه را ببینم و اگر تقصیری در من باشد، او مرا بکشد.»
33بنابراین، یوآب نزد پادشاه رفت و او را از این امر باخبر ساخت. آنگاه پادشاه اَبشالوم را فرا~خواند و اَبشالوم نزد پادشاه آمد و در برابر او تعظیم کرده، رویْ بر زمین نهاد، و پادشاه اَبشالوم را بوسید.
ارمیا باب ۱۸
18:1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
2«برخیز و به خانۀ کوزهگر فرود آی، و در آنجا کلام خود را به تو خواهم شنوانید.»
3پس به خانۀ کوزهگر فرود شدم، و او را بر چرخ خود سرگرم کار دیدم.
4هان ظرفی که کوزهگر از گِل میساخت، در دستش ضایع شد؛ پس ظرفی دیگر از آن ساخت، آنگونه که در نظرش پسند میآمد.
5آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، فرمود:
6«خداوند میفرماید: ای خاندان اسرائیل، آیا من نمیتوانم با شما همان کنم که این کوزهگر کرد؟ هان ای خاندان اسرائیل، شما نیز در دستان من، همچون گِل در دستان کوزهگرید.
7هرگاه دربارۀ قوم یا مملکتی اعلام کنم که آن را برکَنده، منهدم و نابود خواهم ساخت،
8اگر آن قوم که دربارهاش چنین گفتهام، از شرارت خویش بازگشت کنند، آنگاه من نیز از آن بلا که قصدِ آن داشتهام، باز خواهم گشت.
9و هرگاه دربارۀ قوم یا مملکتی اعلام کنم که آن را بنا خواهم کرد و غرس خواهم نمود،
10اگر ایشان در نظر من شرارت ورزند و سخن مرا نشنوند، آنگاه من از آن نیکویی که قصد انجامش داشتهام، باز خواهم گشت.
11«پس حال به مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم بگو، ”خداوند چنین میفرماید: هماکنون برای شما بلایی تدارک میبینم و بر ضدتان تدبیری میاندیشم. پس هر یک از شما از راه زشت خود بازگشته، راهها و کردارتان را اصلاح کنید.“
12اما ایشان میگویند: ”بیهوده است! ما نقشههای خودمان را پیروی خواهیم کرد و هر یک بر طبق سرکشیِ دلِ شریرِ خود رفتار خواهیم نمود.“
13«پس خداوند چنین میفرماید: در میان قومها پرس و جو کنید، کیست که چنین چیزی شنیده باشد؟ اسرائیلِ باکره کاری بسیار زشت کرده است.
14آیا برفِ لبنان هرگز از صخرههای سیریون ناپدید میشود؟ آیا آبهای سردش که از جای دور جاری است، هرگز خشک میگردد؟
15اما قوم من مرا از یاد بردهاند، و برای خدایانِ دروغین بخور میسوزانند! آنها ایشان را از راههایشان، یعنی از راههای قدیم، منحرف میکنند، تا در کورهراهها گام بردارند، نه در شاهراهها،
16و تا سرزمینشان را مایۀ وحشت بسازند، و تا به ابد مایۀ انگشت به دهان ماندن مردمان؛ چندان که هر که از آنجا بگذرد، متحیر شده، سَر تکان دهد.
17آنان را همچون باد شرقی، در برابر دشمن پراکنده خواهم ساخت، و در روز مصیبتِ ایشان پشت سر خود را به ایشان نشان خواهم داد، نه روی خود را.»
18پس گفتند: «بیایید بر ضد اِرمیا تدبیرها کنیم، زیرا تعلیم از کاهنان ضایع نخواهد شد، و نه مشورت از حکیمان، و نه کلام از انبیا. پس بیایید او را به زبان خود بزنیم و به هیچ سخنش اعتنا نکنیم.»
19خداوندا، به من گوش فرا~ده، و سخن مخالفانم را بشنو!
20آیا پاداشِ نیکویی بدی است؟ زیرا که گودالی برای جان من کندهاند. به یاد آور چگونه به حضورت میایستادم تا از ایشان به نیکویی سخن گفته، خشم تو را از ایشان برگردانم.
21پس اکنون فرزندانشان را به قحطی بسپار، و خودشان را به دَمِ شمشیر تسلیم کن؛ بگذار زنانشان بیاولاد و بیوه شوند، و مردانشان از طاعون بمیرند، و جوانانشان در جنگ به شمشیر از پا درآیند.
22باشد که فریادی از خانههایشان به گوش رسد، آنگاه که مهاجمان را بهناگاه بر ایشان فرود آوری. زیرا برای گرفتار کردنم، گودال کندهاند، و برای پاهایم دامها گستردهاند.
23اما تو ای خداوند، همۀ دسیسههای ایشان را میدانی، دسیسههایی را که به قصد جان من کردهاند. پس تقصیرشان را کفّاره مکن، و گناهشان را از نظرت محو مساز. بگذار در حضورت سرنگون شوند، و با ایشان به هنگام خشم خویش عمل نما.
رومیان باب ۱ , ۲
1:1 از پولس، خادم مسیحْ عیسی، که به رسالت فرا~خوانده شده و به انجیلِ خدا وقف گردیده است؛
2همان انجیل که خدا از پیش، به واسطۀ پیامبران خود، وعدهاش را در کتب مقدّس داده بود،
3و دربارۀ پسر اوست، که چون انسانی خاکی از صُلب داوود به دنیا آمد،
4و با رستاخیز از میان مردگان، به سبب روحِ قدّوسیت، به مقام پسر قدرتمند خدا منصوب شد، یعنی خداوند ما عیسی مسیح.
5ما به واسطۀ وی و بهخاطر نام او فیض و رسالت یافتیم تا از میان همۀ غیریهودیان، مردمان را به اطاعتی که در ایمان است، فرا~خوانیم.
6و این شما را نیز در بر میگیرد، که فرا~خوانده شدهاید تا از آنِ عیسی مسیح باشید؛
7به همۀ آنان که در روم، محبوب خدایند و فرا~خوانده شدهاند تا از مقدسین باشند: فیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح، بر شما باد.
8پیش از هر چیز، خدای خود را به واسطۀ عیسی مسیح، بهخاطر همۀ شما شکر میگزارم زیرا آوازۀ ایمان شما در همۀ عالم پیچیده است.
9خدایی که او را با تمام قلبم در کار انجیل پسرش خدمت میکنم، بر من شاهد است که چگونه پیوسته در دعاهایم شما را در همۀ اوقات یاد میکنم
10و استدعا مینمایم که اگر خدا بخواهد سرانجام به نحوی به دیدار شما نایل شوم.
11زیرا مشتاق دیدارتان هستم تا عطایی روحانی به شما برسانم که موجب استواریتان گردد؛
12یعنی تا من و شما هر دو از ایمان یکدیگر دلگرم شویم.
13ای برادران، نمیخواهم بیخبر باشید که بارها قصد آن داشتهام که نزدتان بیایم، امّا هر بار مانعی پیش آمده است. بر آنم که در میان شما نیز محصولی برداشت کنم، همانگونه که در میان دیگر غیریهودیان کردهام.
14من خود را چه به یونانیان و چه به بَربَرها، چه به حکیمان و چه به جاهلان مدیون میدانم.
15از این رو، اشتیاق بسیار دارم که شما را نیز که در روم به سر میبرید، بشارت دهم.
16زیرا از انجیل سرافکنده نیستم، چرا که قدرت خداست برای نجات هر کس که ایمان آوَرَد، نخست یهود و سپس یونانی.
17زیرا در انجیل، آن پارسایی که از خداست به ظهور میرسد، که از آغاز تا به انجام بر پایۀ ایمان است. چنانکه نوشته شده است: «پارسا به ایمان زیست خواهد کرد.»
18زیرا غضب خدا از آسمان به ظهور میرسد بر هر گونه بیدینی و شرارت انسانهایی که با شرارت خود حقیقت را سرکوب میکنند.
19زیرا آنچه از خدا میتوان شناخت بر آنان آشکار است، چون خدا آن را بر ایشان آشکار ساخته است.
20زیرا از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنیِ خدا، یعنی قدرتِ سرمدی و الوهیت او را میتوان با ادراک از امور جهانِ مخلوق، بهروشنی دید. پس آنان را هیچ عذری نیست.
21زیرا هرچند خدا را شناختند، امّا او را چون خدا حرمت نداشتند و سپاس نگفتند، بلکه در اندیشۀ خود به بطالت گرفتار آمدند و دلهای بیفهمِ ایشان را تاریکی فرا~گرفت.
22اگرچه ادعای حکمت میکردند، امّا احمق گردیدند
23و جلال خدای غیرفانی را با تمثالهایی شبیه انسان فانی و پرندگان و حیوانات و خزندگان معاوضه کردند.
24پس خدا نیز ایشان را در شهوات دلشان به ناپاکی واگذاشت، تا در میان خودْ بدنهای خویش را بیحرمت سازند.
25آنان حقیقتِ خدا را با دروغ معاوضه کردند و مخلوق را به جای خالق پرستش و خدمت نمودند، خالقی که تا ابد او را سپاس باد. آمین.
26پس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان، روابط طبیعی را با روابط غیرطبیعی معاوضه کردند.
27به همینسان، مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافاتِ درخورِ انحرافشان را در خود یافتند.
28و همانگونه که برای آنان شناخت خدا ارزشی نداشت، خدا نیز آنان را به ذهنی فرومایه واگذاشت تا مرتکب اعمال ناشایست شوند.
29ایشان از هر گونه نادرستی، شرارت، طمع و خباثت آکندهاند. مملو از حسد، قتل، جدال، فریب و بدخواهیاند. شایعهساز،
30تهمتزن، متنفر از خدا، گستاخ، متکبر و خودستایند. برای انجام اعمال شریرانه، راههایی نو ابداع میکنند. نافرمان ب