برنامه مطالعه روزانه
۲۹ جولای
دوم سموییل باب ۱۵
15:1 بعد از آن، اَبشالوم برای خود ارابه و اسبان فراهم آورد و نیز پنجاه مرد تا پیش روی او بدوند.
2اَبشالوم صبح زود برمیخاست و کنار راه دروازه میایستاد، و هرگاه کسی شکایت خود را برای رسیدگی نزد پادشاه میآورد، اَبشالوم او را میخواند و میگفت: «از کدام شهری؟» و چون آن شخص میگفت: «بندهات از فلان قبیلۀ اسرائیل است،»
3اَبشالوم او را میگفت: «ببین، دعوی تو نیکو و بجاست، ولی کسی از جانب پادشاه مقرر نشده که به تو گوش فرا~دهد.»
4سپس میگفت: «کاش من در این سرزمین داور بودم! آنگاه هر که شکایت یا دعوی داشت، نزد من میآمد و من او را دادرسی میکردم.»
5و هرگاه کسی نزدیک میآمد تا به او تعظیم کند، اَبشالوم دست خود را پیش آورده، او را میگرفت و میبوسید.
6اَبشالوم با همۀ اسرائیلیانی که به دادخواهی نزد پادشاه میآمدند، بدین شیوه رفتار میکرد. بدینسان اَبشالوم دل مردمان اسرائیل را در ربود.
7پس از گذشت چهار سال، اَبشالوم به پادشاه گفت: «تمنا اینکه اجازه دهی بروم و نذری را که برای خداوند در حِبرون کردهام، ادا کنم.
8زیرا خدمتگزارت آنگاه که در جِشورِ اَرام زندگی میکرد، نذر کرده، گفت: ”اگر خداوند بهواقع مرا به اورشلیم بازآوَرَد، آنگاه او را در حِبرون عبادت خواهم کرد.“»
9پادشاه وی را گفت: «به سلامت برو.» پس او برخاسته، به حِبرون رفت.
10اما اَبشالوم جاسوسان را بهتمامی قبایل اسرائیل گسیل داشته، گفت: «به محض شنیدن بانگ کَرِنا، بگویید، ”اَبشالوم در حِبرون پادشاه است.“»
11دویست مرد از اورشلیم همراه اَبشالوم رفتند. آنها به عنوان میهمان دعوت شده بودند، و بیخبر از موضوع در کمال سادهدلی رفتند.
12هنگامی که اَبشالوم قربانیها تقدیم میکرد، کسی را از پی اَخیتوفِلِ جیلونی، مشاور داوود به شهر وی جیلوه فرستاد. بدینگونه توطئه بالا گرفت و بر هواداران اَبشالوم پیوسته افزوده میشد.
13و اما قاصدی نزد داوود آمده، او را گفت: «دلهای مردان اسرائیل از پی اَبشالوم رفته است.»
14پس داوود همۀ صاحبمنصبان خود را که با او در اورشلیم بودند، گفت: «برخیزید تا بگریزیم، وگرنه هیچیک از دست اَبشالوم جان به در نخواهیم بُرد. بهشتاب برویم، مبادا او بهزودی به ما رسیده، مصیبت بر ما بیاورد و شهر را از دم شمشیر بگذراند.»
15صاحبمنصبان پادشاه به او عرض کردند: «اینک خادمانت حاضرند تا مطابق هرآنچه سرورمان پادشاه تصمیم بگیرد، عمل کنند.»
16پس پادشاه بیرون رفت، و همۀ اهل خانهاش از پی او. اما ده مُتَعِۀ خود را واگذاشت تا از خانه نگهداری کنند.
17و پادشاه بیرون رفت، و همۀ قوم از پی او. آنان نزد آخرین خانه توقف کردند.
18آنگاه همۀ خادمان پادشاه از برابر او گذشتند و سپس تمامی کِریتیان و همۀ فِلیتیان و تمامی ششصد مرد جِتّی که از جَت از پی او آمده بودند.
19پادشاه به اِتّایِ جِتّی گفت: «تو دیگر چرا با ما میآیی؟ بازگرد و نزد اَبشالومِ پادشاه بمان، زیرا تو غریب هستی و از خانۀ خود نیز تبعید گشتهای.
20تو همین دیروز آمدی؛ آیا رواست که امروز تو را همراه خود آواره گردانم، حال آنکه خود نیز نمیدانم کجا میروم؟ بازگرد و برادرانت را نیز همراه خود ببر. محبت و وفا همراه تو باد.»
21ولی اِتّای در جواب پادشاه گفت: «به حیات خداوند و به حیات سرورم پادشاه سوگند که بهیقین هر جا سرورم پادشاه باشد، خواه در مرگ و خواه در حیات، بندهات نیز آنجا خواهد بود.»
22آنگاه داوود به اِتّای گفت: «پس، پیش برو.» بدین ترتیب اِتّای جِتّی با همۀ مردان و همۀ اطفالی که همراهش بودند، پیش رفتند.
23و همۀ اهل آن دیار به هنگام گذر تمامی قوم، به آواز بلند میگریستند. پادشاه نیز از وادی قِدرون گذشت و همۀ قوم به سمت بیابان پیش رفتند.
24اینک صادوق نیز همراه همۀ لاویانی بود که صندوق عهد خدا را حمل میکردند، و آنان صندوق خدا را بر زمین نهادند و اَبیّاتار قربانیها تقدیم کرد، تا آنگاه که همۀ مردم از شهر خارج شدند.
25سپس پادشاه به صادوق گفت: «صندوق خدا را به شهر بازگردان. اگر لطف خداوند شامل حال من شود، مرا باز خواهد آورد و اجازه خواهد داد تا هم صندوق و هم جایگاه سکونت او را ببینم.
26اما اگر بگوید: ”از تو خشنود نیستم“، در آن صورت آمادهام تا هر چه در نظرش پسند آید، با من بکند.»
27نیز پادشاه به صادوق کاهن گفت: «آیا تو نبی نیستی؟ به سلامت به شهر بازگرد، تو و اَبیّاتار و پسرانتان، یعنی اَخیمَعَص پسر تو و یوناتان پسر اَبیّاتار.
28من در معبر رود در بیابان، منتظر میمانم تا پیامی از جانب شما رسیده، مرا باخبر سازید.»
29پس صادوق و اَبیّاتار صندوق خدا را به اورشلیم بازگرداندند و آنجا ماندند.
30و اما داوود در حالی که گریان راه میپیمود، پای برهنه و سرِ پوشیده از دامنۀ کوه زیتون بالا میرفت. و کسانی نیز که با او بودند، جملگی سَرِ خود را پوشانیدند و در حالی که گریان راه میپیمودند، بالا رفتند.
31به داوود خبر رسید که: «اَخیتوفِل نیز از جملۀ توطئهگرانی است که با اَبشالوماند.» پس داوود گفت: «ای خداوند، تمنا اینکه مشورتِ اَخیتوفِل را به حماقت بدل کنی.»
32چون داوود به قُلۀ کوه که محل پرستش خدا بود رسید، اینک حوشایِ اَرکی با پیراهن دریده و خاک بر سر ریخته، به استقبال او آمد.
33داوود به او گفت: «اگر همراه من بیایی برایم بار خواهی شد،
34ولی اگر به شهر بازگردی و به اَبشالوم بگویی: ”ای پادشاه، من خادم تو خواهم بود. چنانکه در گذشته خادم پدرت بودم، از این پس خادم تو خواهم بود“، آنگاه مشورت اَخیتوفِل را از برایم باطل خواهی کرد.
35صادوق و اَبیّاتارِ کاهن نیز در آنجا با تو خواهند بود. هر خبری که از کاخ پادشاه میشنوی، به صادوق و اَبیّاتارِ کاهن بازگو.
36اینک دو پسر ایشان، اَخیمَعَص پسر صادوق و یوناتان پسر اَبیّاتار، آنجا نزد آنها هستند. هر چه میشنوی، از طریق آنها برای من بفرست.»
37پس حوشای، دوست داوود، در همان دم که اَبشالوم وارد اورشلیم میشد، به شهر درآمد.
ارمیا باب ۱۹
19:1 خداوند چنین میفرماید: «برو و کوزهای سفالین از کوزهگر بخر، و برخی از مشایخ قوم و مشایخِ کاهنان را با خود برداشته،
2به وادی بِنهِنّوم که در آستانۀ دروازۀ کوزهگران است بیرون برو و سخنانی را که به تو میگویم، در آنجا اعلام کن.
3بگو، ”ای پادشاهان یهودا و ای ساکنان اورشلیم، کلام خداوند را بشنوید! خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میفرماید: اینک چنان بلایی بر این مکان خواهم آورد که گوش هر کس بشنود، صدا کند!
4زیرا مرا ترک کردهاند و این مکان را با سوزاندنِ بخور برای خدایانِ غیر بیحرمت ساختهاند، خدایانی که نه خود میشناختند، نه پدرانشان و نه پادشاهان یهودا. آنان این مکان را از خونِ بیگناهان آکندهاند
5و برای بَعَل مکانهای بلند بنا کردهاند تا پسرانشان را چون قربانیِ تمامسوز برای بَعَل بسوزانند، کاری که من هرگز بدان امر نفرموده و چیزی دربارهاش نگفته بودم و حتی از خاطرم نگذشته بود.
6پس خداوند میفرماید: هان ایامی فرا~میرسد که این مکان نه توفِت و نه وادی بِنهِنّوم، بلکه وادی ’کشتار‘ نامیده خواهد شد.
7«”زیرا من در این مکان نقشههای یهودا و اورشلیم را باطل خواهم کرد و آنان را در برابر دشمنانشان به دَم شمشیر و به دست کسانی که قصد جانشان دارند، از پا در خواهم آورد؛ و اجسادشان را خوراک پرندگان هوا و جانوران زمین خواهم ساخت.
8من این شهر را مایۀ حیرت و انگشت به دهان ماندنِ مردمان خواهم ساخت، چندان که هر که از آن عبور کند، متحیر شده، از دیدن همۀ صدماتش انگشت به دهان مانَد.
9گوشت تن پسران و دخترانشان را به ایشان خواهم خورانید؛ در محاصره و تنگیای که دشمنان ایشان و آنان که قصد جانشان دارند بر ایشان وارد خواهند آورد، هر یک گوشت تن همسایۀ خویش را خواهند خورد.“
10«سپس کوزه را در برابر دیدگان مردانی که همراه تو میروند، بشکن،
11و بدیشان بگو، ”خداوند لشکرها چنین میفرماید: چنانکه کسی کوزۀ کوزهگر را میشکند و دیگر آن را مرمت نتوان کرد، من نیز این قوم و این شهر را خواهم شکست. و اجساد را در توفِت دفن خواهند کرد، زیرا جایی دیگر برای دفن کردن باقی نخواهد بود.
12آری، خداوند میفرماید با این شهر و ساکنانش چنین خواهم کرد و این شهر را همچون توفِت خواهم ساخت.
13خانههای اورشلیم و خانههای پادشاهان یهودا همچون مکانِ توفِت نجس خواهد شد، یعنی همۀ خانههایی که بر بامهایشان بخور برای تمامی لشکر آسمان سوزانیدند و هدایای ریختنی به خدایانِ غیر تقدیم کردند.“»
14سپس اِرمیا از توفِت که خداوند او را به جهت نبوّت کردن بدانجا فرستاده بود، بازگشت و در صحن خانۀ خداوند ایستاده، خطاب به همۀ مردم گفت:
15«خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میفرماید، اینک من بر این شهر و همۀ شهرهای اطراف، تمامی بلایایی را که بر ضد آن اعلام کردهام، وارد خواهم آورد، زیرا که گردن خود را سخت ساخته، کلام مرا نشنیدند.»
رومیان باب ۳ , ۴
3:1 پس مزیّت یهودی بودن چیست و ختنه را چه ارزشی است؟
2بسیار از هر لحاظ. نخست آنکه کلام خدا بدیشان به امانت سپرده شده است.
3امّا اگر برخی از آنان امین نبودند، چه باید گفت؟ آیا امین نبودن آنها، امانت خدا را باطل میسازد؟
4به هیچ روی! حتی اگر همۀ انسانها دروغگو باشند، خدا راستگو است! چنانکه نوشته شده است: «از این رو، چون سخن میگویی، برحقی، و چون داوری میکنی، غالب میآیی.»
5امّا اگر نادرستی ما درستی خدا را بیشتر آشکار میسازد، چه باید گفت؟ آیا خدا ظالم است آنگاه که بر ما غضب میکند؟ به شیوۀ انسان سخن میگویم.
6بهیقین چنین نیست. وگرنه خدا چگونه میتوانست دنیا را داوری کند؟
7زیرا ممکن است کسی استدلال کند که «اگر با ناراستیِ من راستیِ خدا آشکارتر میگردد و او بیشتر جلال مییابد، دیگر چرا من به عنوان گناهکار محکوم میشوم؟»
8و چرا نگوییم: «بیایید بدی کنیم تا نیکویی حاصل آید»، چنانکه بعضی بر ما افترا زده، ادعا میکنند که چنین میگوییم؟ محکومیت اینان بس منصفانه است.
9پس چه باید گفت؟ آیا وضع ما بهتر از دیگران است؟ به هیچ روی! زیرا پیشتر ادعا وارد آوردیم که یهود و یونانی هر دو زیر سلطۀ گناهند.
10چنانکه نوشته شده است: «پارسایی نیست، حتی یکی.
11هیچکس فهیم نیست، هیچکس جویای خدا نیست.
12همه گمراه گشتهاند، و با هم باطل گردیدهاند. نیکوکاری نیست، حتی یکی.»
13«گلویشان گوری است گشاده و زبانشان به فریب سخن میگوید.» «زهر افعی زیر لبهایشان است؛»
14«دهانشان آکنده از نفرین و تلخی است.»
15«پاهایشان برای ریختن خون شتابان است؛
16هر کجا میروند، ویرانی و تیرهبختی بر جای میگذارند،
17و طریق صلح و سلامت را نمیشناسند.»
18«ترس خدا در چشمانشان نیست.»
19اکنون آگاهیم که آنچه شریعت میگوید خطاب به کسانی است که زیر شریعتند تا هر دهانی بسته شود و دنیا به تمامی در پیشگاه خدا محکوم شناخته شود.
20زیرا هیچ بشری با به جا آوردن اعمال شریعت، در نظر خدا پارسا شمرده نمیشود، بلکه شریعتْ گناه را به ما میشناساند.
21امّا اکنون جدا از شریعت، آن پارسایی که از خداست به ظهور رسیده است، چنانکه شریعت و پیامبران بر آن گواهی میدهند.
22این پارسایی که از خداست از راه ایمان به عیسی مسیح است و نصیب همۀ کسانی میشود که ایمان میآورند. در این باره هیچ تفاوتی نیست.
23زیرا همه گناه کردهاند و از جلال خدا کوتاه میآیند.
24امّا به فیض او و به واسطۀ آن بهای رهایی که در مسیحْ عیسی است، بهرایگان پارسا شمرده میشوند.
25خدا او را چون کفّارۀ گناهان عرضه داشت، کفّارهای که توسط خون او و از راه ایمان حاصل میشود. او این را برای نشان دادن عدالت خود انجام داد، زیرا در تحمل الهی خویش، از گناهانی که پیشتر صورت گرفته بود، چشم پوشیده بود.
26او چنین کرد تا عدالت خود را در زمان حاضر ثابت کند، و تا خودْ عادل باشد و کسی را نیز که به عیسی ایمان دارد، پارسا بشمارد.
27پس دیگر چه جای فخر است؟ از میان برداشته شده است! بر چه پایهای؟ بر پایۀ شریعتِ اعمال؟ نه، بلکه بر پایۀ قانون ایمان.
28زیرا ما بر این اعتقادیم که انسان از راه ایمان و بدون انجام اعمالِ شریعت، پارسا شمرده میشود.
29آیا خدا فقط خدای یهودیان است؟ آیا خدای غیریهودیان نیست؟ البته که او خدای غیریهودیان نیز هست.
30زیرا تنها یک خدا وجود دارد، و این خدا ختنهشدگان را