برنامه مطالعه روزانه
۲۱ آگوست
اول پادشاهان باب ۱۶
16:1 آنگاه کلام خداوند بر ضد بَعَشا بر یِیهو پسر حَنانی نازل شده، گفت:
2«من تو را از خاک برافراشتم و تو را بر قوم خود اسرائیل رهبر ساختم، اما تو به راه یِرُبعام سلوک کرده، قوم من اسرائیل را به گناه کشاندی به گونهای که خشم مرا به سبب گناهانشان برافروختند.
3اینک من نیز بَعَشا و خاندانش را به تمامی نابود خواهم کرد و خانۀ تو را همچون خانۀ یِرُبعام پسر نِباط خواهم ساخت.
4از بستگان بَعَشا، آنان را که در شهر بمیرند، سگان خواهند خورد و آنان را که در دشت بمیرند، مرغان هوا.»
5و اما دیگر امور مربوط به بَعَشا، و آنچه کرد، و عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
6پس بَعَشا با پدران خود آرَمید و در تِرصَه به خاک سپرده شد، و پسرش ایلَه به جای او پادشاه شد.
7افزون بر این، کلام خداوند بر یِیهوی نبی پسر حَنانی بر ضد بَعَشا و خاندانش نازل شد، هم به سبب تمامی بدی که در نظر خداوند به جا آورده بود و همچون خاندان یِرُبعام خشم او را با عمل دستانش برافروخته بود، و هم از این رو که خاندان یِرُبعام را هلاک ساخته بود.
8در سال بیست و ششمِ آسا پادشاه یهودا، ایلَه پسر بَعَشا در تِرصَه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.
9اما خادم او زِمری که فرماندهیِ نیمی از ارابههایش را بر عهده داشت، بر ضد او دسیسه کرد. و واقع شد که ایلَه در تِرصَه، در خانۀ اَرصا مباشر اعظم کاخش در تِرصَه، میگساری میکرد،
10که زِمری داخل شده، او را بزد و بکشت، و در سال بیست و هفتم از سلطنت آسا پادشاه یهودا، به جای ایلَه پادشاه شد.
11چون زِمری پادشاه شد و بر تخت نشست، تمامی خاندان بَعَشا را کشت و از میان خویشان و دوستان بَعَشا حتی یک مرد را هم زنده نگذاشت.
12آری، زِمری تمامی خاندان بَعَشا را مطابق آنچه خداوند به واسطۀ یِیهوی نبی بر ضد بَعَشا گفته بود، هلاک کرد.
13این به سبب تمامی گناهان بَعَشا و گناهان پسرش ایلَه بود که خود مرتکب آنها شدند و اسرائیل را نیز به گناه کشانده، خشم یهوه خدای اسرائیل را با بتهای خود برافروختند.
14و اما دیگر امور مربوط به ایلَه، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
15در سال بیست و هفتمِ آسا پادشاه یهودا، زِمری هفت روز در تِرصَه سلطنت کرد. و واقع شد که لشکر اسرائیل علیه جِبِتون، که از آنِ فلسطینیان بود، اردو زده بود.
16سربازانی که در اردوگاه بودند، شنیدند که زِمری دسیسه کرده و پادشاه را کشته است. پس تمامی اسرائیل همان روز در اردوگاه، عُمری سردار لشکر را بر اسرائیل پادشاه ساختند.
17آنگاه عُمری و تمامی اسرائیل با وی از جِبِتون برآمده، تِرصَه را محاصره کردند.
18و چون زِمری دید که شهر به تصرف درآمده است، به اَرگِ کاخ شاهی درآمده، کاخ را بر سر خویش به آتش سوزانید و مرد.
19و این به سبب گناهانی بود که مرتکب شد و آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد. آری، زِمری به راه یِرُبعام سلوک میکرد که با گناه خود، اسرائیل را نیز به گناه کشانید.
20و اما دیگر امور مربوط به زِمری، و دسیسهای که کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
21آنگاه قوم اسرائیل بر دو دسته شدند: نیمی تابع تِبنی پسر جینَت گشتند تا او را پادشاه سازند، و نیم دیگر تابع عُمری.
22اما مردمی که تابع عُمری بودند بر آنان که تابع تِبنی پسر جینَت بودند، غلبه یافتند. پس تِبنی مُرد و عُمری پادشاه شد.
23عُمری در سال سی و یکمِ آسا پادشاه یهودا، بر اسرائیل پادشاه شد و دوازده سال سلطنت کرد، که شش سال آن را در تِرصَه حکم راند.
24عُمری کوه سامِرِه را به بهای دو وزنه نقره از شِمِر خرید و بر آن کوه شهری ساخت، و آن را به نام مالک قبلیاش شِمِر، سامِرِه نامید.
25اما عُمری آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد و از همۀ کسانی که پیش از او بودند، بدتر کرد.
26زیرا در تمامی راههای یِرُبعام پسر نِباط و در گناهانی که اسرائیل را نیز بدانها کشانیده بود، سلوک نمود و اینگونه سبب شد که آنها خشم یهوه خدای اسرائیل را به واسطۀ بتهای خویش برانگیزند.
27و اما دیگر امور مربوط به عُمری که او انجام داد، و عظمتی که به نمایش گذاشت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
28پس عُمری با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. و پسرش اَخاب به جای وی پادشاه شد.
29در سال سی و هشتمِ آسا پادشاه یهودا، اَخاب پسر عُمری بر اسرائیل پادشاه شد و بیست و دو سال در سامِرِه بر اسرائیل سلطنت کرد.
30اَخاب پسر عُمری بیش از تمامی کسانی که پیش از او بودند، در نظر خداوند بدی کرد.
31گویی سلوک نمودن در گناهان یِرُبعام پسر نِباط برای اَخاب کافی نبود که ایزابل دختر اِتبَعَل پادشاه صیدونیان را نیز به زنی گرفت و رفته، بَعَل را عبادت و سَجده کرد.
32او در معبد بَعَل که در سامِرِه ساخته بود، مذبحی برای بَعَل بر پا کرد.
33و نیز اَشیرَه را ساخت. اَخاب بیش از همۀ پادشاهان اسرائیل که پیش از وی بودند، با اعمال خویش خشم یهوه خدای اسرائیل را برانگیخت.
34در ایام او، حیئیلِ بِیتئیلی اَریحا را بنا کرد. او مطابق کلام خداوند که به واسطۀ یوشَع پسر نون گفته بود، پِی شهر را به بهای جان نخستزادهاش اَبیرام نهاد و دروازههای آن را به بهای جان کوچکترین پسرش، سِجوب بر پا کرد.
ارمیا باب ۴۲
42:1 آنگاه تمامی سرداران سپاه همراه با یوحانان پسر قاریَح و یِزَنیا پسر هوشَعیا، و تمامی مردم از کوچک و بزرگ پیش آمدند
2و به اِرمیای نبی گفتند: «تمنا اینکه التماس ما را بشنوی و نزد یهوه خدایت برای همۀ ما باقیماندگان قوم دعا کنی، زیرا چنانکه میبینی، از آن قوم بزرگ تنها این شمار اندک باقی ماندهایم.
3باشد که یهوه خدایت راهی را که باید برویم و کاری را که باید بکنیم، به ما بنمایاند.»
4اِرمیای نبی پاسخ داده، گفت: «شنیدم. اینک طبق درخواستتان به حضور یهوه خدایتان دعا خواهم کرد، و هرآنچه یهوه در پاسخ شما بگوید، به شما خواهم گفت و چیزی از شما باز نخواهم داشت.»
5ایشان نیز به اِرمیا گفتند: «خداوند بر ضد ما شاهدِ راست و امین باشد اگر مطابق تمامی کلامی که یهوه خدایت به واسطۀ تو نزد ما بفرستد، عمل نکنیم.
6چه نیک باشد چه بد، کلام یهوه خدای خود را که تو را نزد او میفرستیم اطاعت خواهیم کرد، تا با اطاعت از کلام یهوه خدای خود، روی سعادت ببینیم.»
7پس از گذشت ده روز، کلام خداوند بر اِرمیا نازل شد.
8پس ارمیا، یوحانان پسر قاریَح و همۀ سرداران سپاه را که همراهش بودند و نیز تمامی مردم را از کوچک و بزرگ به حضور فرا~خوانده،
9بدیشان گفت: «یهوه خدای اسرائیل، همان که مرا نزد او فرستادید تا مسئلت شما را به حضورش برسانم، چنین میفرماید:
10اگر در این سرزمین بمانید، شما را بنا کرده، ویران نخواهم ساخت، و غَرْسکرده، ریشهکن نخواهم نمود، زیرا از مصیبتی که به شما رسانیدم، برگشتهام.
11از پادشاه بابِل که از او بیم دارید، مهراسید؛ از او ترسان مباشید، زیرا خداوند میگوید من با شما هستم تا شما را از چنگ او رهانیده، نجات بخشم.
12بر شما رحمت خواهم کرد تا او نیز بر شما رحمت کند و شما را به سرزمینتان بازگرداند.
13اما اگر بگویید: ”در این سرزمین نمیمانیم،“ و بدینگونه از کلام یهوه خدایتان سرپیچی کنید
14و بگویید: ”نه، به سرزمین مصر خواهیم رفت، جایی که جنگ نخواهیم دید و صدای کَرِنا نخواهیم شنید و گرسنۀ نان نخواهیم بود، و در آنجا مسکن خواهیم گزید،“
15پس ای باقیماندگان یهودا، به کلام خداوند گوش فرا~دهید. خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین میفرماید: اگر بر رفتن به مصر پا فشارید و بدانجا رفته، در آن سرزمین مسکن گزینید،
16آنگاه شمشیری که از آن میترسید، آنجا در سرزمین مصر به شما خواهد رسید و قحطیای که از آن بیم دارید تا آنجا از پی شما خواهد آمد، و در آنجا خواهید مرد.
17آری، تمامی آنان که عزمِ رفتن به مصر و سکونت در آنجا دارند، به شمشیر و قحطی و طاعون خواهند مرد. حتی یکی از ایشان نیز از بلایی که بر ایشان نازل میکنم، باقی نخواهد ماند و جان به در نخواهد برد.
18زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین میفرماید: همانگونه که خشم و غضب من بر ساکنان اورشلیم فرو~ریخت، بر شما نیز چون به مصر درآیید، غضب من فرو~خواهد ریخت. شما به نفرین و وحشت و لعنت و تمسخر دچار خواهید شد، و این مکان را دیگر نخواهید دید.
19ای باقیماندگان یهودا، خداوند به شما گفته است: ”به مصر نروید!“ این را یقین دانید: من امروز به شما هشدار میدهم
20که اشتباه مهلکی مرتکب شدید که مرا نزد یهوه خدایتان فرستاده، گفتید: ”نزد یهوه خدایمان برای ما دعا کن، و ما را از هرآنچه یهوه خدایمان فرماید آگاه ساز، که آن را به عمل خواهیم آورد.“
21من امروز شما را آگاه ساختم، اما شما سخن یهوه خدایتان را در مورد هیچیک از چیزهایی که مرا نزد شما فرستاد تا به شما بگویم، نشنیدید.
22پس حال، یقین بدانید که شما در مکانی که میخواهید بروید و در آن زندگی کنید، به شمشیر و قحطی و طاعون خواهید مرد.»
مرقس باب ۱۶
16:1 چون روز شَبّات گذشت، مریم مَجدَلیّه و سالومه و مریم، مادر یعقوب، حنوط خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند.
2پس در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگام طلوع آفتاب، به سوی مقبره روانه شدند.
3آنها به یکدیگر میگفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلوی مقبره خواهد غلتانید؟»
4امّا چون نگریستند، دیدند آن سنگ که بسیار بزرگ بود، از جلوی مقبره به کناری غلتانیده شده است.
5چون وارد مقبره شدند، جوانی را دیدند که بر سمت راست نشسته بود و ردایی سفید بر تن داشت. از دیدن او هراسان شدند.
6جوان به ایشان گفت: «مترسید. شما در جستجوی عیسای ناصری هستید که بر صلیبش کشیدند. او برخاسته است؛ اینجا نیست. جایی که پیکر او را نهاده بودند، بنگرید.
7حال، بروید و به شاگردان او و به پطرس بگویید که او پیش از شما به جلیل میرود؛ در آنجا او را خواهید دید، چنانکه پیشتر به شما گفته بود.»
8پس زنان بیرون آمده، از مقبره گریختند، زیرا لرزه بر تنشان افتاده بود و حیران بودند. آنها به هیچکس چیزی نگفتند، چرا که میترسیدند.
9چون عیسی در سحرگاه نخستین روز هفته برخاست، نخست بر مریم مَجدَلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود، ظاهر شد.
10مریم نیز رفت و به یاران او که در ماتم و زاری بودند، خبر داد.
11