برنامه مطالعه روزانه
۱۷ ژانویه
پیدایش باب ۳۰
30:1 و اما راحیل چون دید که برای یعقوب فرزندی نیاورد، بر خواهرش حسد برد. پس به یعقوب گفت: «به من فرزندان بده، وگرنه خواهم مرد!»
2خشم یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: «مگر من در جای خدا هستم، که تو را از بارِ رَحِم بازداشته است؟»
3آنگاه راحیل گفت: «اینک کنیز من بِلهَه! به او درآی تا بر زانوان من بزاید و به واسطۀ او من نیز صاحب فرزندان گردم.»
4پس کنیز خود بِلهَه را به یعقوب به زنی داد و یعقوب به او درآمد.
5و بِلهَه باردار گردید و پسری برای یعقوب بزاد.
6آنگاه راحیل گفت: «خدا مرا دادرسی کرده است؛ او صدایم را شنیده و پسری به من بخشیده است.» از این رو آن پسر را دان نامید.
7بِلهَه کنیز راحیل بار دیگر باردار شد و دوّمین پسر را برای یعقوب بزاد.
8آنگاه راحیل گفت: «به کُشتیهای سخت با خواهرم کُشتی گرفتم و پیروز گشتم.» پس آن پسر را نَفتالی نامید.
9اما لیَه چون دید که از زادن بازایستاده است، کنیزش زِلفَه را برگرفته، او را به یعقوب به زنی داد.
10زِلفَه کنیز لیَه پسری برای یعقوب بزاد.
11آنگاه لیَه گفت: «چه اقبال خوشی!» پس آن پسر را جاد نامید.
12زِلفَه کنیز لیَه دوّمین پسر را برای یعقوب بزاد.
13آنگاه لیَه گفت: «چه خوشبختم! زنان مرا خوشبخت خواهند خواند.» پس آن پسر را اَشیر نامید.
14به هنگام درو گندم، رِئوبین رفت و مهرگیاهها در صحرا یافت و آنها را نزد مادرش لیَه برد. راحیل به لیَه گفت: «تمنا دارم از مهرگیاههای پسرت به من بدهی.»
15اما لیَه به راحیل گفت: «آیا کافی نیست که شوهرم را از من گرفتی؟ اکنون میخواهی مهرگیاه پسرم را نیز بگیری؟» راحیل گفت: «در برابر مهرگیاه پسرت، یعقوب امشب با تو همبستر شود.»
16شامگاهان هنگامی که یعقوب از صحرا بازگشت، لیَه به استقبال او بیرون رفت و گفت: «به من درآی. زیرا تو را با مهرگیاه پسرم اجیر کردهام.» پس آن شب یعقوب با وی همبستر شد.
17خدا لیَه را اجابت کرد و او باردار شد و پسر پنجمی برای یعقوب بزاد.
18آنگاه لیَه گفت: «خدا مرا مُزد داده است زیرا من کنیز خود را به شوهرم دادم.» پس آن پسر را یِساکار نامید.
19لیَه باز باردار شد و ششمین پسر را برای یعقوب بزاد.
20آنگاه لیَه گفت: «خدا موهبتی نیکو به من ارزانی داشته است. حال، شوهرم مرا حرمت خواهد نهاد، زیرا شش پسر برایش آوردم.» پس آن پسر را زِبولون نامید.
21پس از آن، لیَه دختری بزاد و او را دینَه نامید.
22سپس خدا راحیل را به یاد آورد و او را اجابت کرده، رَحِم او را گشود.
23راحیل باردار شد و پسری بزاد و گفت: «خدا ننگ از من برگرفته است.»
24و او را یوسف نامید و گفت: «باشد که خداوند پسری دیگر بر من بیفزاید.»
25چون راحیل یوسف را بزاد، یعقوب به لابان گفت: «مرا مرخص کن تا به مکان و سرزمین خود بازگردم.
26زنان و فرزندانم را، که برای ایشان تو را خدمت کردم، به من بده تا بروم، زیرا خدمتی را که به تو کردهام، میدانی.»
27ولی لابان به او گفت: «کاش که نظر لطف بر من افکنی، زیرا با فال گرفتن دریافتهام که خداوند مرا بهخاطر تو برکت داده است.»
28و افزود: «مزد خود را تعیین کن که آن را به تو خواهم پرداخت.»
29یعقوب به او گفت: «میدانی که چهسان تو را خدمت کردهام و چگونه از دامهای تو مراقبت نمودهام.
30زیرا پیش از آمدنم اندک مالی داشتی که بسیار افزون گشته است، و خداوند تو را به سبب قدم من برکت داده است. اما من کِی میتوانم برای خانۀ خود نیز تدارک ببینم؟»
31لابان پرسید: «به تو چه بدهم؟» یعقوب پاسخ داد: «لازم نیست چیزی به من بدهی. اما اگر این یک کار را برایم انجام دهی، باز از گلههایت شبانی و مراقبت خواهم کرد:
32رخصتم ده امروز به میان تمامی گلۀ تو بروم و هر برۀ خالدار و اَبلَق و هر برۀ سیاه را از میان گوسفندان، و هر اَبلَق و خالدار را از میان بزها جدا کنم. آنها مزد من خواهد بود.
33و در آینده، چون در مزدی که به من دادهای نظر کنی، درستکاری من بر من گواهی خواهد داد. هر بز که اَبلَق یا خالدار نباشد، و هر بره که سیاه نباشد، اگر نزد من یافت شود، دزدی به شمار آید.»
34لابان گفت: «بسیار خوب. موافق سخن تو بشود.»
35اما در همان روز لابان همۀ بزهای نرینۀ خطدار یا اَبلَق و همۀ بزهای مادینۀ خالدار یا اَبلَق، یعنی همۀ آنها را که سفیدی بر خود داشتند، و همۀ برههای سیاه را جدا کرد و به دست پسرانش سپرد.
36آنگاه به مسافت سفر سه روزه از یعقوب فاصله گرفت، و یعقوب بقیۀ گلۀ لابان را شبانی میکرد.
37اما یعقوب شاخههای تازه از درختان سپیدار و بادام و چنار برگرفت و پوستۀ آنها را چنان تراشید که سفیدی چوب به صورت نوارهای سفید بر آنها پدیدار گشت.
38آنگاه شاخههای تراشیده را مقابل گله در همۀ آبشخورها و حوضها قرار داد، جایی که گله برای نوشیدن آب میآمدند. و چون به هنگام آمدن برای نوشیدن آب جفتگیری میکردند،
39پس در برابر آن شاخهها جفتگیری میکردند و در نتیجه، برههایی که میزاییدند خطدار یا اَبلَق یا خالدار بود.
40یعقوب آن برهها را از گله جدا میکرد، ولی بقیه را به سوی حیوانات خطدار و سیاه که از آنِ لابان بودند، هدایت میکرد. بدینسان، او گلههای خود را جدا کرد و آنها را با گلههای لابان نگذاشت.
41هرگاه مادینههای تنومندتر آماده جفتگیری بودند، یعقوب شاخهها را در برابر چشمان گله، در آبشخورها قرار میداد، چنانکه آنها در میان شاخهها جفتگیری میکردند،
42ولی برای ضعیفترها، شاخهها را نمیگذاشت. پس ضعیفها از آنِ لابان و تنومندها از آنِ یعقوب شدند.
43بدینگونه آن مرد بسیار ترقی کرد و گلههای بزرگ و کنیزان و غلامان و شتران و الاغان به دست آورد.
مزامیر باب ۳۴
34:1 خداوند را در همه وقت متبارک خواهم خواند؛ ستایش وی همواره بر زبان من خواهد بود.
2جان من در خداوند فخر خواهد کرد؛ مسکینان بشنوند و شادی کنند.
3خداوند را با من تجلیل کنید، نام او را با یکدیگر برافرازیم.
4خداوند را جُستم، و مرا اجابت کرد؛ او مرا از همۀ ترسهایم رهانید.
5آنان که نگاهشان بر اوست، میدرخشند؛ روی ایشان هرگز شرمسار نمیشود.
6این مسکین فریاد برآورد و خداوند صدایش را شنید و او را از همۀ تنگیهایش نجات بخشید.
7فرشتۀ خداوند گرداگرد ترسندگان او اردو میزند، و آنان را میرهاند.
8بچشید و ببینید که خداوند نیکوست؛ خوشا به حال آن که در او پناه گیرد.
9ای مقدسین خداوند، از او بترسید، زیرا ترسندگان او را هیچ کمی نیست.
10شیران ژیان، محتاج و گرسنه میشوند، اما جویندگان خداوند هیچ چیزِ نیکو کم نخواهند داشت.
11ای فرزندان، بیایید و به من گوش فرا~دهید، تا ترس خداوند را به شما بیاموزم.
12کیست آن که آرزومند حیات باشد و دوستدار روزهای بسیار، تا نیکویی ببیند؟
13زبان از بدی نگاه دار و لبان از فریب فرو~بند؛
14از بدی روی بگردان و نیکویی پیشه کن، آرام بجوی و در پی صلح باش.
15چشمان خداوند، بر پارسایان است و گوشهایش به فریاد کمک ایشان؛
16روی خداوند بر ضد بدکاران است، تا یاد ایشان را از روی زمین برچیند.
17پارسایان فریاد برمیآورند، و خداوند آنان را میشنود؛ او ایشان را از همۀ تنگیهایشان میرهاند.
18خداوند نزدیک شکستهدلان است و کوفته شدگانِ در روح را نجات میبخشد.
19پارسا را مشقت بسیار است، اما خداوند او را از همۀ آنها خواهد رهانید؛
20همۀ استخوانهای او را حفظ خواهد کرد، که یکی از آنها نیز نخواهد شکست.
21شریر را شرارت از پا در خواهد آورد، و دشمنان مرد پارسا محکوم خواهند شد.
22خداوند جان خادمان خود را فدیه میدهد؛ هر که به وی پناه بَرَد، هرگز محکوم نخواهد شد.
متی باب ۱۹
19:1 هنگامی که عیسی این سخنان را به پایان رسانید، جلیل را ترک گفت و از آن سوی رود اردن به نواحی یهودیه آمد.
2جمعیت انبوهی در پی او روانه شدند و او ایشان را در آنجا شفا بخشید.
3فَریسیان نزدش آمدند تا او را بیازمایند. آنان پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟»
4عیسی در پاسخ گفت: «مگر نخواندهاید که آفرینندۀ جهان در آغاز ”ایشان را مرد و زن آفرید“،
5و گفت ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و آن دو یک تن خواهند شد“؟
6بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند بلکه یک تن میباشند. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
7به وی گفتند: «پس چرا موسی امر فرمود که مرد به زن خویش طلاقنامه بدهد و او را رها کند؟»
8ایشان را گفت: «موسی به سبب سختدلی شما اجازه داد که زن خود را طلاق دهید، امّا در آغاز چنین نبود.
9به شما میگویم، هر که زن خود را به علتی غیر از خیانت در زناشویی طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است.»
10شاگردان به او گفتند: «اگر وضع مرد در قبال زن خود چنین است، پس ازدواج نکردن بهتر است!»
11عیسی گفت: «همه نمیتوانند این کلام را بپذیرند، مگر کسانی که به ایشان عطا شده باشد.
12زیرا بعضی خواجهاند، از آن رو که از شکم مادر چنین متولد شدهاند؛ بعضی دیگر به دست مردم مقطوعالنسل گشتهاند؛ و برخی نیز بهخاطر پادشاهی آسمان از ازدواج چشم میپوشند. هر که میتواند این را بپذیرد، بگذار چنین کند.»
13آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را سرزنش کردند.
14عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنین کسان است.»
15پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت.
16روزی مردی نزد عیسی آمد و پرسید: «استاد، چه کار نیکویی انجام دهم تا حیات جاویدان داشته باشم؟»
17پاسخ داد: «چرا دربارۀ کار نیکو از من سؤال میکنی؟ تنها یکی هست که نیکوست. اگر میخواهی به حیات راه یابی، احکام را به جای آور.»
18آن مرد پرسید: «کدام احکام را؟» عیسی گفت: «”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده،
19پدر و مادر خود را گرامیدار،“ و ”همسایهات را همچون خویشتن محبت نما.“»
20آن جوان گفت: «همۀ این احکام را به جای آوردهام؛ دیگر چه کم دارم؟»
21عیسی پاسخ داد: «اگر میخواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
22جوان چون این را شنید، اندوهگین شد و از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
23آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «آمین، به شما میگویم، راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی آسمان بس دشوار است.
24باز تأکید میکنم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
25شاگردان با شنیدن این مطلب بسیار شگفتزده شدند و پرسیدند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟»
26عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «این برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا همه چیز ممکن است.»
27پطرس گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفتهایم و از تو پیروی میکنیم. چه چیزی نصیب ما خواهد شد؟»
28عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم، در جهان نوین، هنگامی که پسر انسان بر تخت شکوهمند خود بنشیند، شما نیز که از من پیروی کردهاید، بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری خواهید کرد.
29و هر که بهخاطر نام من خانه یا برادر یا خواهر یا پدر یا مادر یا فرزند یا املاک خود را ترک کرده باشد، صد برابر خواهد یافت و حیات جاویدان را به دست خواهد آورد.
30امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!