برنامه مطالعه روزانه
۱۲ می
تثنیه باب ۲۹
29:1 این است کلمات عهدی که خداوند در سرزمین موآب به موسی فرمان داد با بنیاسرائیل ببندد، سوای آن عهد که در حوریب با ایشان بسته بود.
2موسی بنیاسرائیل را جملگی فرا~خوانده، بدیشان گفت: «هرآنچه را خداوند در سرزمین مصر با فرعون و همۀ خادمانش و با تمامی سرزمینش کرد، شما به چشم خود دیدید،
3مصائب عظیمی را که چشمانتان دید، و آیات و علامات عظیم را.
4اما تا به امروز خداوند به شما دلی دانا، چشمانی بینا و گوشهایی شنوا نداده است.
5در مدت چهل سال که من شما را در بیابان رهبری کردم، جامۀ شما فرسوده نشد و کفش در پای شما پاره نگشت،
6نان نخوردید و شراب و مُسکِرات ننوشیدید، تا بدانید که من یهوه خدای شما هستم.
7و چون به این جا رسیدید، سیحون پادشاه حِشبون و عوج پادشاه باشان به جنگ با ما بیرون آمدند، ولی ما آنها را شکست دادیم.
8زمینشان را گرفته به رِئوبینیان و جادیان و نیمقبیلۀ مَنَسی به میراث دادیم.
9پس کلمات این عهد را نگاه داشته، آنها را به جای آورید تا در هرآنچه میکنید کامیاب شوید.
10«امروز همۀ شما در حضور یهوه خدای خویش ایستادهاید: رؤسای قبایل شما، مشایخ شما، صاحبمنصبان شما و همۀ مردان اسرائیل؛
11نیز بچهها و زنان شما، و غریبانی که در اردوی شمایند، از هیزمشکنان تا کسانی که برایتان آب میکشند.
12ایستادهاید تا به عهد یهوه خدای خویش و سوگندی که خداوند امروز با شما استوار میسازد، داخل شوید،
13تا شما را امروز به عنوان قوم خود برقرار دارد و خدایتان باشد، چنانکه به شما وعده داد و برای پدرانتان، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، سوگند خورد.
14من این عهد و سوگند را تنها با شما نمیبندم
15بلکه با هر کس که امروز با ما در اینجا در حضور یهوه خدایمان ایستاده است، و نیز با هر کس که امروز در اینجا با ما نیست.
16«شما خود میدانید که ما چگونه در سرزمین مصر زندگی میکردیم، و چگونه از میان اقوام مختلف سفر کرده، گذشتیم.
17شما رسوم کراهتآور و بتهای بیارزش این قومها را که از چوب و سنگ و نقره و طلا در میان ایشان بود، دیدید.
18اکنون به هوش باشید مبادا در میان شما مرد یا زن یا طایفه یا قبیلهای باشد که دلش امروز از یهوه خدایمان منحرف شده، برود و خدایان این اقوام را عبادت کند. مبادا در میان شما ریشهای باشد که میوۀ تلخ و سمّی بار آورد،
19کسی که چون کلمات این سوگند را بشنود، در دل خود خویشتن را برکت داده گوید: ”هرچند در سختی دل خود سلوک میکنم، امن و امان خواهم بود.“ این سبب خواهد شد که تر و خشک با هم بسوزند.
20خداوند او را نخواهد آمرزید، بلکه آتش خشم و غیرت خداوند بر او شعلهور خواهد شد، و همۀ لعنتهای نوشته شده در این کتاب بر سر او خواهد آمد، و خداوند نام او را از زیر آسمان محو خواهد کرد.
21و خداوند بنا بر همۀ لعنتهای عهدی که در این کتاب شریعت نوشته شده است، او را از میان همۀ قبایل اسرائیل برای گرفتار آمدن به بلا جدا خواهد کرد.
22نسل آینده یعنی فرزندان شما که پس از شما خواهند آمد، و اجنبیانی که از سرزمین دور میآیند، بلایای این سرزمین و بیماریهایی را که خداوند بر آن میفرستد مشاهده خواهند کرد
23و تمامی زمین را که از گوگرد و نمک سوخته شده است، به گونهای که در آن نه چیزی کاشته میشود، نه چیزی میروید، و نه هیچ گیاهی رشد میکند، و به ویرانی سُدوم و عَمورَه و اَدمَه و صِبوئیم شباهت دارد که خداوند در خشم و غضب خویش آنها را واژگون ساخت.
24آنگاه قومها جملگی خواهند پرسید: ”چرا خداوند با این سرزمین چنین کرده است؟ و شدت این خشم عظیم از چه سبب است؟“
25خواهند گفت: ”از آن رو که عهد یهوه خدای پدران خویش را که هنگام بیرون آوردنشان از سرزمین مصر با آنها بسته بود، ترک گفتند،
26و رفته، خدایانِ غیر را عبادت کردند و در برابر آنها سَجده نمودند، خدایانی را که نشناخته بودند و نصیب ایشان نساخته بود.
27از این رو خشم خداوند بر این سرزمین افروخته شد، و همۀ لعنتهایی را که در این کتاب نوشته شده است، بر آن نازل فرمود.
28خداوند با خشم و غضب و قهر شدید آنان را از سرزمینشان ریشهکن ساخت و به سرزمینی دیگر فرو~افکند، چنانکه امروز چنین است.“
29«امور نهان از آنِ یهوه خدای ماست، اما امورِ مکشوف تا ابد از آنِ ما و فرزندان ماست، تا تمام کلمات این شریعت را به جای آوریم.
اشعیا باب ۱
1:1 رؤیای اِشعیا پسر آموص، که آن را در زمان عُزّیا، یوتام، آحاز و حِزِقیا، پادشاهان یهودا، دربارۀ یهودا و اورشلیم دید.
2ای آسمان بشنو! و ای زمین گوش فرا~ده! زیرا که خداوند سخن میگوید: «فرزندان پروردم و بزرگ کردم، اما ایشان بر من شوریدند.
3گاوْ صاحبِ خویش را میشناسد، و الاغْ آخورِ مالک خویش را، اما اسرائیل نمیشناسد، و قوم من فهم ندارد.»
4وای بر امت خطاکار، و قومی که زیر بار گناهند؛ وای بر نسل شریران، و فرزندان فاسد! خداوند را ترک گفتهاند، بر قدوس اسرائیل اهانت روا داشتهاند، و به او پشت کردهاند!
5چرا باز مضروب شوید؟ چرا بیش از این عِصیان ورزید؟ تمامی سَر بیمار است، و تمامی دل، مریض.
6از کف پا تا فرق سر، در آن هیچ تندرستی نیست؛ سراسر، جراحت و کوفتگی و زخم تازه است، که نه بخیه شده، نه بسته گشته، و نه به روغن مرهم گذاشته شده است.
7سرزمین شما ویران گشته و شهرهایتان به آتش سوخته است. بیگانگان در برابر دیدگانتان زمینِ شما را فرو~میبلعند؛ سراسرْ ویرانی است، بسان سرنگونی به دست بیگانگان.
8دختر صَهیون مانند سایهبانی در تاکستان، و آلونکی در بوستان خیار، و شهری در محاصره، متروک است.
9اگر خداوندِ لشکرها اندک باقیماندگانی برایمان نمیگذاشت، مانند سُدوم میشدیم و همچون عَمورَه میگشتیم.
10ای حکمرانان سُدوم، کلام خداوند را بشنوید! و ای مردمان عَمورَه، به شریعت خدای ما گوش بسپارید!
11خداوند میگوید: «از انبوه قربانیهای شما مرا چه سود؟ از قربانیهای تمامسوزِ قوچها و چربیِ حیوانات پروار سیر شدهام، و مرا به خون گاو و بره و بز رغبتی نیست.
12آنگاه که میآیید تا به حضورم حاضر شوید، کیست که این را از شما خواسته است که صحنهای مرا چنین لگدمال کنید؟
13هدایای باطل، دیگر میاورید؛ از بخور کراهت دارم. گردهمآییِ مخصوص را توأم با شرارت تحمل نتوانم کرد، خواه ماهِ نو باشد، خواه شَبّات، و خواه دعوت جماعت.
14جان من از مراسم ماهِ نو و اعیاد مقرر شما بیزار است؛ برایم بار سنگیناند که از حملشان خسته شدهام.
15آنگاه که دستانتان را به دعا دراز میکنید، چشمانم را از شما خواهم پوشانید؛ حتی اگر دعای بسیار کنید، نخواهم شنید؛ زیرا دستان شما مملو از خون است.
16خویشتن را بشویید و طاهر سازید؛ شرارت اعمال خود را از نظرم دور کنید، و از بدی بازایستید.
17نیکوکاری بیاموزید، و انصاف را بجویید؛ ستمگران را ارشاد کنید، دادِ یتیمان را بستانید، و به دفاع از حق بیوهزنان برخیزید.
18«خداوند میگوید: بیایید تا در برابر یکدیگر حُجت بیاوریم: اگرچه گناهان شما چون ارغوان باشد، همچون برف سفید خواهد شد؛ و اگرچه همچون قرمز، سرخ باشد، مانند پشم خواهد شد.
19اگر راغب باشید و گوش فرا~دهید، از نیکوییِ زمین خواهید خورد؛
20اما اگر ابا نموده، عِصیان ورزید، شمشیر شما را خواهد خورد؛ زیرا دهان خداوند چنین گفته است.»
21دریغا که شهر امین، فاحشه شده است! زمانی از انصاف مملو بود، و عدالت در آن سکونت داشت، اما حال قاتلان در آن مسکن دارند!
22نقرۀ تو به زنگار بدل گشته و بهترین شرابت، به آب آمیخته است.
23حاکمانت شورشگرند و رفیق دزدان گشتهاند؛ جملگی رشوه را دوست میدارند، و در پی هدایا میدوند؛ دادِ یتیمان را نمیستانند و دعوای بیوهزنان بدیشان نمیرسد.
24بنابراین، خداوندگار، خداوند لشکرها، قدیر اسرائیل، چنین میفرماید: «هان، من از خصمانِ خویش راحتی خواهم یافت، و از دشمنان خویش انتقام خواهم ستانید.
25دست خود را بر ضد تو خواهم گردانید و زنگارِ تو را چونان با قلیابخواهم زدود، و تمام ناخالصیهایت را دور خواهم کرد.
26داورانِ تو را همچون نخست، و مشاورانت را مانند اوّل باز خواهم آورد، و تو از آن پس ’شهر عدالت‘ و ’شهر امین‘ خوانده خواهی شد.
27صَهیون به انصاف فدیه داده خواهد شد، و آنان که در وی توبه کنند، به عدالت بازخرید خواهند گشت.
28اما عِصیانگران و گنهکاران با هم نابود خواهند شد، و آنان که خداوند را ترک نمایند هلاک خواهند گردید.
29زیرا شما از درختان بلوطی که بدان رغبت داشتید، خجل خواهید شد، و از باغستانهایی که برگزیده بودید، شرمسار خواهید بود.
30آری، شما مانند بلوطی پژمردهبرگ، و همچون باغستانی بیآب خواهید بود.
31مرد زورمندْ خاشاک، و عملش جَرَقۀ آتش خواهد بود؛ هر دو با هم خواهند سوخت، و خاموشکنندهای نخواهد بود.
اعمال رسولان باب ۲۷
27:1 چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هَنگ قیصر، تحویل دادند.
2پس به کشتیای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا میرفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تَسالونیکی، نیز با ما بود.
3فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند.
4از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتدادِ کنارۀ بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت بادْ مخالف ما بود.
5پس از عبور از بندرهای کیلیکیه و پامفیلیه، در میرا، واقع در لیکیه پیاده شدیم.
6در آنجا افسر رومی کشتیای یافت که از اسکندریه به ایتالیا میرفت، و ما را سوار آن کرد.
7روزهایی چند آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتدادِ کنارۀ بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم.
8بهسختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام ’بندرهای نیک‘ رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود.
9زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه نیز سپری شده بود، و سفر دریایی اکنون خطرناک بود. از این رو، پولس به آنها هشدار داده، گفت:
10«سروران، میتوانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نه تنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد.»
11امّا افسر رومی به سخنان ناخدا و صاحب کشتی بیشتر توجه میکرد تا به سخنان پولس.
12چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت.
13چون باد ملایمِ جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه میخواستند رسیدهاند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند.
14امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید، معروف به باد شمال شرقی، از جانب جزیره به سوی ما وزیدن گرفت.
15کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از این رو، خود را به باد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم.
16در پناه جزیرهای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و بهسختی توانستیم زورق کشتی را به اختیار خود درآوریم.
17وقتی ملّاحان آن را به روی عرشۀ کشتی آوردند، به کمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شنزارِ سیرتیس به گِل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند و کشتی را در مسیر باد رها کردند.
18روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد میساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند.
19روز سوّم، با دست خود لوازم کشتی را به دریا ریختند.
20روزها همچنان میگذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمیدیدیم و توفان نیز فروکش نمیکرد، آنگونه که همگی، امید نجات از کف دادیم.
21پس از مدتها بیغذایی، پولس در میان ایشان ایستاد و گفت: «سروران، شما میبایست سخن مرا میپذیرفتید و کْرِت را ترک نمیکردید تا این همه آسیب و زیان نبینید.
22اکنون نیز از شما خواهش میکنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچیک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت.
23زیرا دیشب فرشتۀ خدایی که از آنِ اویم و خدمتش میکنم، در کنارم ایستاد
24و گفت: ”پولس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و بهیقین، خدا جان همۀ همسفرانت را نیز به تو بخشیده است.“
25پس ای مردان، دل قوی دارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همانگونه که به من گفته است، خواهد شد.
26امّا کشتی ما باید در جزیرهای به گِل بنشیند.»
27شب چهاردهم، باد هنوز ما را در دریای آدریاتیک از این سو به آن سو میراند که نزدیک نیمهشب، ملوانان گمان بردند به خشکی نزدیک میشوند.
28پس عمق آب را اندازه زدند و دریافتند که بیست قامت است. کمی بعد، دیگر بار عمق آب را سنجیدند و دیدند پانزده قامت است.
29و چون میترسیدند به صخرهها برخورد کنیم، چهار لنگر از عقب کشتی انداختند، و دعا میکردند هر چه زودتر روز شود.
30ملوانان به قصد فرار از کشتی، زورقِ نجات را به دریا انداختند، به این بهانه که میخواهند چند لنگر از سینۀ کشتی به دریا بیندازند.
31پولس به افسر و سربازان گفت: «اگر این مردان در کشتی نمانند، نمیتوانید نجات یابید.»
32پس سربازان طنابهای نگهدارندۀ زورقِ نجات را بریدند و زورق را رها کردند.
33کمی پیش از طلوع آفتاب، پولس همه را ترغیب کرد که چیزی بخورند. گفت: «امروز چهارده روز است که در انتظار به سر بردهاید و چیزی نخورده، بیغذا ماندهاید.
34پس استدعا میکنم غذایی بخورید، چرا که برای زنده ماندن بدان نیازمندید. مویی از سر هیچیک از شما کم نخواهد شد.»
35چون این را گفت، نان برگرفت و در مقابلِ همه خدا را شکر کرد و نان را پاره نموده، مشغول خوردن شد.
36پس همه دلگرم شدند و غذا خوردند.
37جملگی در کشتی، دویست و هفتاد و شش تن بودیم.
38وقتی سیر شدند، بقیۀ غَله را به دریا ریختند و کشتی را سبک کردند.
39چون روز شد، خشکی را نشناختند، امّا خلیجی کوچک با ساحل شنی دیدند. پس بر آن شدند که در صورت امکان کشتی را در آنجا به گِل بنشانند.
40بند لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها کردند و طنابهای نگهدارندۀ سکان را نیز باز کردند. سپس، بادبانِ سینۀ کشتی را در مسیر باد بالا کشیدند و به سوی ساحل پیش رفتند.
41امّا کشتی به یکی از برآمدگیهای زیر آب برخورد و به گِل نشست. سینۀ کشتی ثابت و بیحرکت ماند، امّا قسمت عقب آن در اثر ضربات امواج درهم شکست.
42سربازان در صدد کشتن زندانیان برآمدند مبادا کسی شناکنان بگریزد.
43امّا افسر رومی که میخواست جان پولس را نجات دهد، آنها را از این قصد بازداشت و دستور داد نخست کسانی که میتوانند شنا کنند، خود را به دریا افکنده، به خشکی برسانند.
44بقیه نیز میبایست روی الوارها یا قطعات کشتی، خود را به خشکی میرساندند. بدینگونه همه بهسلامت به خشکی رسیدند.