برنامه مطالعه روزانه
۱۷ ژوئن
داوران باب ۱۹
19:1 در آن روزگار که در اسرائیل پادشاهی نبود، مردی لاوی که در مناطق دورافتادۀ نواحی مرتفع اِفرایِم اقامت گزیده بود، مُتَعِهای از بِیتلِحِمِ یهودا برای خود بگرفت.
2ولی آن زن به او خیانت کرد، و از نزد وی به خانۀ پدرش در بِیتلِحِمِ یهودا رفت و چهار ماه در آنجا ماند.
3پس شوهرش برخاسته، از پی او رفت تا به نرمی با او سخن گفته، او را بازآورَد. آن مردِ لاوی غلامش را با دو الاغ همراه خود داشت. آن زن او را به خانۀ پدرش برد، و پدرِ دختر چون وی را دید، با خوشحالی از او استقبال کرد.
4پدرزن او، یعنی پدر آن دختر، بهاصرار وی را نزد خویش نگاه داشت. پس آن لاوی سه روز نزد پدرزن خود ماند، و ایشان خوردند و نوشیدند و در آنجا به سر بردند.
5روز چهارم، بامدادان برخاستند، و چون مرد در تدارک رفتن بود، پدرِ دختر به داماد خود گفت: «دل خویش به لقمهنانی تقویت کن، و سپس روانه شوید.»
6پس هر دو نشستند و با هم خوردند و نوشیدند. آنگاه پدرِ دختر به آن مرد گفت: «تمنا دارم راضی شوی امشب نیز اینجا بمانی و دل خویش خوش سازی.»
7و چون آن مرد برخاست تا برود، پدرزنش به او اصرار کرد؛ پس آن شب نیز در آنجا ماند.
8روز پنجم، بامدادان برخاست تا برود، ولی پدرِ دختر گفت: «تمنا اینکه دل خویش تقویت بخشی و تا بعدازظهر درنگ نمایی!» پس ایشان هر دو با هم خوردند.
9و چون آن مرد و مُتَعِه و غلامش برخاستند تا بروند، پدرزنش، یعنی پدر آن دختر، وی را گفت: «اینک روز نزدیک به غروب است، پس تمنا اینکه امشب نیز اینجا بمانید. بنگر که روز به پایان میرسد؛ پس شب را در اینجا بمان و دل خویش خوش ساز؛ فردا سحرگاهان برخیزید و راهی سفر شوید تا به خانۀ خود برسی.»
10ولی آن مرد نخواست شب را بماند؛ پس برخاسته، روانه شد و به مقابل یِبوس رسید که همان اورشلیم باشد. دو الاغ پالان شده و مُتَعِهاش نیز همراه او بودند.
11چون به نزدیکی یِبوس رسیدند، نزدیک غروب بود. پس غلام به ارباب خود گفت: «اکنون بیا تا به این شهر یِبوسیان درآییم و شب را در آنجا به سر بریم.»
12اما اربابش گفت: «به شهر بیگانگان که بنیاسرائیل در آن ساکن نباشند نخواهیم رفت، بلکه به جِبعَه گذر خواهیم کرد.»
13سپس به غلام خود گفت: «بیا تا به یکی از این مکانها نزدیک شویم و شب را در جِبعَه یا رامَه سپری کنیم.»
14بدینسان از آنجا گذشته، به راه خود ادامه دادند، و خورشید در نزدیکی جِبعَه که از آنِ بِنیامین است، بر ایشان غروب کرد.
15پس آنجا راه خود را کج کردند تا به جِبعَه درآمده، شب را در آنجا سپری کنند. لاوی به شهر درآمده، در میدان شهر نشست، اما کسی ایشان را به خانۀ خود نبرد تا شب را به سر برند.
16و اینک، پیرمردی شامگاهان از کار خود در مزرعه بازمیگشت. او از نواحی مرتفع اِفرایِم بود، و در جِبعَه سکونت داشت. اما مردم آن شهر، بِنیامینی بودند.
17پیرمرد چشمان خویش برافراشته، مسافر را در میدان شهر دید و از او پرسید: «به کجا میروی و از کجا میآیی؟»
18مرد پاسخ داد: «ما از بِیتلِحِمِ یهودا آمدهایم و به دیاری دوردست در نواحی مرتفع اِفرایِم میرویم که محل سکونت من است. به بِیتلِحِمِ یهودا رفته بودم و اکنون به خانۀ خداوند میروم. اما هیچکس مرا به خانۀ خود نمیبرَد.
19ما برای الاغهایمان کاه و علوفه، و برای خودم و کنیزت و غلامی که همراه بندگانت است، نان و شراب داریم و هیچ چیز کم و کسر نداریم.»
20پیرمرد گفت: «سلامتی بر تو باد؛ من به همۀ نیازهایتان رسیدگی خواهم کرد. فقط شب را در این میدان به سر نبرید.»
21پس پیرمرد او را به خانۀ خود برد و به الاغها خوراک داد. آنان پاهای خود را شسته، خوردند و نوشیدند.
22و چون به عیش و شادی مشغول بودند، اینک برخی از اراذل شهر خانه را احاطه کردند و در را بهشدّت کوفته، به پیرمرد صاحبخانه گفتند: «مردی را که به خانهات درآمده، بیرون بیاور تا با او همبستر شویم.»
23مرد صاحبخانه نزد ایشان بیرون آمد و بدیشان گفت: «نه، ای برادران من! تمنا دارم چنین شرارتی مورزید. از آنجا که این مرد به خانۀ من درآمده است، این عمل زشت را مرتکب مشوید.
24اینک دختر باکرۀ خودم و مُتَعِۀ او اینجایند. بگذارید ایشان را نزد شما آورم. آنان را بیحرمت سازید و هر چه در نظرتان پسند آید با ایشان بکنید، ولی با این مرد چنین کار شَنیعی مکنید.»
25ولی آن مردان نخواستند به او گوش گیرند. پس آن مرد مُتَعِۀ خود را گرفته، او را واداشت تا نزد ایشان بیرون رود. و آنها تمام شب تا صبح با او همبستر شده، بیعصمتش میکردند، و سپیدهدم رهایش نمودند.
26هنگام صبح، آن زن آمده، کنار در خانۀ مردی که سرورش در آنجا بود بر زمین افتاد، و تا روشنایی روز در آنجا ماند.
27صبحگاهان، سرورش برخاست و چون درهای خانه را گشود تا بیرون آمده، به سفر خود ادامه دهد، مُتَعِهاش را دید که کنارِ درِ خانه افتاده و دستهایش بر آستانۀ در است.
28به او گفت: «برخیز تا برویم.» ولی جوابی نیامد. پس او را بر الاغ خود نهاد و برخاسته، به خانۀ خود روانه شد.
29و چون به خانهاش رسید، کاردی برگرفت و مُتَعِهاش را گرفته، جنازهاش را به دوازده تکه تقسیم کرد و آنها را به سرتاسر تمامی قلمرو اسرائیل فرستاد.
30هر که این را میدید، میگفت: «از روزی که بنیاسرائیل از سرزمین مصر بیرون آمدهاند تا به امروز، هرگز چنین عملی کرده یا دیده نشده است. پس در آن تأمل کنید و مشورت کرده، حکم نمایید.»
اشعیا باب ۴۱
41:1 ای سواحل دوردست، خاموش باشید و به من گوش بسپارید؛ ای ملتها، نیروی خویش تازه کنید. پیش آمده لب به سخن بگشایید؛ بیایید تا با هم برای محاکمه نزدیک آییم.
2آن کیست که فاتحی عادل از شرق برانگیخت، و او را به خدمت خویش برگماشت؟ که قومها را تسلیم وی میکند، و پادشاهان را مطیع وی میگرداند؛ که آنان را چون غبار به شمشیر وی میسپارد، و همچون کاه که بر باد شود، به کَمانش وامیگذارد.
3او ایشان را تعقیب میکند و به سلامتی میگذرد، از راهی که پیشتر در آن پا ننهاده است.
4کیست که این همه را به عمل آورده، و کیست که نسلها را از آغاز فرا~خوانده است؟ من هستم، یهوه، من که اوّلین و نیز با امور آخرینم، من هستم.
5سواحل دوردست این را دیده، ترسان گشتهاند، و کرانهای زمین به لرزه درآمدهاند. آنها پیش آمده، نزدیک میشوند،
6و هر یک دیگری را یاری میدهند، و به برادر خود میگویند: «قوی باش!»
7صنعتگر به زرگر قوّتقلب میدهد، و چکشکار او را که بر سَندان میکوبد، تشویق میکند. دربارۀ آنچه جوش خورده، میگوید که «نیکوست»، و آن را به میخها محکم میکند تا واژگون نشود.
8اما تو ای اسرائیل، خادم من، و ای یعقوب، که تو را برگزیدهام، و ای نسل دوست من ابراهیم،
9من تو را از کرانهای زمین برگرفتم، و از دورترین نقاطش تو را فرا~خواندم. به تو گفتم: «تو خادم من هستی؛ تو را برگزیدهام و رد نکردهام»؛
10پس ترسان مباش زیرا من با تو هستم، و هراسان مباش زیرا من خدای تو هستم. تو را تقویت خواهم کرد و یاری خواهم داد، و به دست راست عدالتِ خویش از تو حمایت خواهم نمود.
11اینک آنان که بر تو خشم گیرند، جملگی سرافکنده و رسوا خواهند شد، و آنان که با تو به مخالفت برخیزند، هیچ گشته، هلاک خواهند شد.
12هرچند دشمنانت را بجویی، ایشان را نخواهی یافت، و آنان که با تو به جنگ برخیزند، نیست و نابود خواهند شد.
13زیرا من که یهوه، خدای تو هستم، دست راست تو را میگیرم، و به تو میگویم، «مترس، من تو را یاری خواهم داد.»
14ای یعقوب، که همچون کِرمی و ای اسرائیلِ کمشمار، مترس! خداوند میفرماید: من خود تو را یاری خواهم داد؛ وَلیّ تو، قدوس اسرائیل است.
15اینک از تو خرمنکوبی خواهم ساخت تیز و نو و دندانهدار؛ کوهها را کوبیده، خُرد خواهی کرد، و تَلها را به کاه بدل خواهی ساخت.
16آنها را خواهی افشاند و باد آنها را خواهد راند، و تندباد آنها را پراکنده خواهد ساخت. اما تو در خداوند شادی خواهی کرد، و در قدوس اسرائیل فخر خواهی نمود.
17فقیران و نیازمندان آب میجویند و نمییابند، و زبانشان از تشنگی تَرَک میخورد. اما من، یهوه، ایشان را اجابت خواهم کرد؛ من، خدای اسرائیل، ایشان را وا نخواهم گذاشت.
18بر تَلهای خشک نهرها جاری خواهم کرد، و در میان وادیها چشمهها روان خواهم ساخت. بیابان را به برکۀ آب بدل خواهم کرد، و خشکزار را به چشمهساران.
19در بیابان سرو آزاد خواهم گذاشت و هم اقاقیا و آس و زیتون، و در زمین خشک درخت کاج غرس خواهم کرد و صنوبر و سرو را با هم.
20تا همه ببینند و بدانند، و تعمق کرده دریابند، که دست خداوند این را کرده، و قدوس اسرائیل این را پدید آورده است.
21خداوند میگوید: ادعای خود را مطرح سازید، و شاهِ یعقوب میگوید: قویترین براهین خویش را عرضه دارید.
22آنچه را که واقع خواهد شد پیش آورده، بر ما اعلام کنید. امور نخستین را به ما بگویید، تا در آنها تأمل کنیم و انجامِ آنها را بدانیم. یا امور آینده را به ما بشنوانید
23و آنچه را که پس از این میآید بیان کنید، تا بدانیم که شما خدایانید. آری، کاری انجام دهید، نیک یا بد، تا ترسان و هراسان شویم.
24اما شما هیچ هستید و کارهایتان از هیچ هم کمتر؛ آن که شما را اختیار کند مکروه است.
25و اما من کسی را از شمال برانگیختهام که خواهد آمد، کسی را از محل طلوع آفتاب، که نام مرا خواهد خواند. او بر سلاطین همچون بر گِل پا خواهد نهاد، همچون کوزهگری که گِل را لگدمال کند؛
26کیست که از ابتدا این را بیان کرد، تا بدانیم؟ و کیست که از پیش آن را گفت، تا بگوییم که، «سخنش راست است»؟ هیچکس آن را بیان نکرد، و هیچکس آن را اعلام ننمود، و هیچکس سخنی از شما نشنید.
27من بودم که نخست به صَهیون گفتم: «هان، اینها را بنگر!» من بودم که به اورشلیم بشارتدهندهای بخشیدم.
28اما خود مینگرم و کسی را نمییابم: در میان ایشان مشورتدهندهای نیست، و نه کسی که چون سؤال میکنم پاسخ تواند داد.
29اینک آنان جملگی باطلند، و کارهایشان هیچ است؛ و بتهای ریختهشدۀ ایشان باد و بطالت بیش نیست.
اول یوحنا باب ۳ , ۴
3:1 ببینید پدر چه محبتی به ما ارزانی داشته است تا فرزندان خدا خوانده شویم! و چنین نیز هستیم! از همین روست که دنیا ما را نمیشناسد، چرا که او را نشناخت.
2ای عزیزان، اینک فرزندانِ خداییم، ولی آنچه خواهیم بود هنوز آشکار نشده است. امّا میدانیم آنگاه که او ظهور کند، مانند او خواهیم بود، چون او را چنانکه هست خواهیم دید.
3هر که چنین امیدی بر وی دارد، خود را پاک میسازد، چنانکه او پاک است.
4هر کس در گناه زندگی میکند برخلاف شریعت عمل میکند؛ گناه بهواقع مخالفت با شریعت است.
5شما میدانید که او ظهور کرد تا گناهان را از میان بردارد. در او هیچ گناهی نیست.
6آن که در او میماند گناه نمیکند، امّا کسی که در گناه زندگی میکند، او را نه دیده و نه شناخته است.
7ای فرزندان، کسی شما را گمراه نسازد. هر که پارسایانه عمل میکند، پارساست، چنانکه او پارساست.
8آن که در گناه زندگی میکند از ابلیس است، زیرا ابلیس از همان آغاز گناه کرده و میکند. از همین رو پسر خدا ظهور کرد تا کارهای ابلیس را باطل سازد.
9آن که از خدا مولود شده است گناه نمیکند، زیرا سرشت خدا در او میماند؛ پس او نمیتواند در گناه زندگی کند، چرا که از خدا مولود شده است.
10فرزندان خدا و فرزندان ابلیس اینگونه آشکار میشوند: آن که پارسایانه عمل نمیکند، از خدا نیست، و نه آن که برادر خود را محبت نمیکند.
11همین است پیامی که از آغاز شنیدید، که باید یکدیگر را محبت کنیم.
12نه چون قائن که از آنْ شریر بود و برادر خود را کشت. و چرا او را کشت؟ زیرا اعمال خودش بد بود و اعمال برادرش خوب.
13ای برادران، از اینکه دنیا از شما نفرت دارد، تعجب نکنید.
14ما میدانیم که از مرگ به زندگی منتقل شدهایم، زیرا برادران را محبت میکنیم. هر که محبت نمیکند، در قلمرو مرگ باقی میماند.
15کسی که از برادر خود نفرت دارد، قاتل است و شما میدانید که در هیچ قاتلی حیات جاویدان سکونت ندارد.
16محبت را از آنجا شناختهایم که او جان خود را در راه ما نهاد، و ما نیز باید جان خود را در راه برادران بنهیم.
17اگر کسی از مال دنیا برخوردار باشد و برادر خود را محتاج ببیند، امّا شفقت خود را از او دریغ کند، چگونه محبت خدا در چنین کسی ساکن است؟
18ای فرزندان، بیایید محبت کنیم، نه به زبان و در گفتار، بلکه به راستی و در کردار!
19از این خواهیم دانست که به حق تعلق داریم، و خواهیم توانست دل خود را در حضور خدا مطمئن سازیم؛
20زیرا هر گاه دلمان ما را محکوم کند، خدا بزرگتر از دلهای ما است و از همه چیز آگاه است.
21ای عزیزان، اگر دل ما، ما را محکوم نکند، در حضور خدا اطمینان داریم
22و هرآنچه از او درخواست کنیم، خواهیم یافت، زیرا از احکام او اطاعت میکنیم و آنچه موجب خشنودی اوست، انجام میدهیم.
23و این است حکم او که به نام پسرش عیسی مسیح ایمان بیاوریم و یکدیگر را محبت کنیم، چنانکه به ما امر فرمود.
24هر که از احکام او اطاعت میکند، در او ساکن است و او در وی. از این جا میدانیم او در ما ساکن است که روح خود را به ما بخشیده است.
4:1 ای عزیزان، هر روحی را باور مکنید، بلکه آنها را بیازمایید که آیا از خدا هستند یا نه. زیرا انبیای دروغینِ بسیار به دنیا بیرون رفتهاند.
2روح خدا را اینگونه تشخیص میدهیم: هر روحی که بر آمدن عیسی مسیح در جسمِ بشری اقرار میکند، از خداست.
3و هر روحی که بر عیسی اقرار نمیکند، از خدا نیست، بلکه همان روحِ ’ضدّمسیح‘ است که شنیدهاید میآید و هماکنون نیز در دنیاست.
4شما، ای فرزندان، از خدا هستید و بر آنها غلبه یافتهاید، زیرا آن که در شماست بزرگتر است از آن که در دنیاست.
5آنها از دنیا هستند و از همین رو آنچه میگویند از دنیاست و دنیا به آنها گوش میسپارد.
6ما از خدا هستیم و کسی که خدا را میشناسد، به ما گوش میسپارد؛ ولی آن که از خدا نیست، به ما گوش نمیسپارد. روحِ حق و روحِ گمراهی را اینگونه از هم بازمیشناسیم.
7ای عزیزان، یکدیگر را محبت کنیم، زیرا محبت از خداست و هر که محبت میکند، از خدا مولود شده است و خدا را میشناسد.
8آن که محبت نمیکند، خدا را نشناخته است، زیرا خدا محبت است.
9محبت خدا اینچنین در میان ما آشکار شد که خدا پسر یگانۀ خود را به جهان فرستاد تا به واسطۀ او حیات داشته باشیم.
10محبت همین است، نه آنکه ما خدا را محبت کردیم، بلکه او ما را محبت کرد و پسر خود را فرستاد تا کفّارۀ گناهان ما باشد.
11ای عزیزان، اگر خدا ما را اینچنین محبت کرد، ما نیز باید یکدیگر را محبت کنیم.
12هیچکس هرگز خدا را ندیده است؛ امّا اگر یکدیگر را محبت کنیم، خدا در ما ساکن است و محبت او در ما به کمال رسیده است.
13از این جا میدانیم که در او میمانیم و او در ما، زیرا که از روح خود به ما داده است.
14و ما دیدهایم و شهادت میدهیم که پدر، پسر خود را فرستاده است تا نجاتدهندۀ جهان باشد.
15آن که اقرار میکند عیسی پسر خداست، خدا در وی ساکن است و او در خدا.
16پس ما محبتی را که خدا به ما دارد شناختهایم و به آن اعتماد داریم. خدا محبت است و کسی که در محبت ساکن است، در خدا ساکن است و خدا در او.
17محبت اینچنین در میان ما به کمال رسیده است تا در روز داوری اطمینان داشته باشیم، زیرا ما در این دنیا همانگونهایم که او هست.
18در محبتْ ترس نیست، بلکه محبتِ کامل ترس را بیرون میراند؛ زیرا ترس از مکافات سرچشمه میگیرد و کسی که میترسد، در محبت به کمال نرسیده است.
19ما محبت میکنیم زیرا او نخست ما را محبت کرد.
20اگر کسی ادعا کند که خدا را محبت مینماید امّا از برادر خود نفرت داشته باشد، دروغگوست. زیرا کسی که برادر خود را، که میبیند، محبت نکند، نمیتواند خدایی را که ندیده است، محبت نماید.
21و ما این حکم را از او یافتهایم که هر که خدا را محبت میکند، باید برادر خود را نیز محبت کند.