برنامه مطالعه روزانه
۱۷ اکتبر
دوم تواریخ باب ۸
8:1 سلیمان در پایان بیست سالی که خانۀ خداوند و کاخ خودش را میساخت،
2شهرهایی را که حیرام به او داده بود، بازسازی کرد و بنیاسرائیل را در آنها ساکن گردانید.
3آنگاه سلیمان به حَماتصوبَه رفت و آن را تسخیر کرد.
4او شهر تَدمور را در بیابان، و تمامی شهرهای انبار را در حَمات بنا کرد،
5و نیز بِیتحورونِ بالا و بِیتحورونِ پایین را ساخت که شهرهایی حصاردار بودند با دیوارها و دروازهها و پشتبندها.
6او همچنین بَعَلَت، تمامی شهرهای انبار، و شهرهای ارابهها و سوارانش را ساخت، و نیز هرآنچه را که آرزوی ساختنش را در اورشلیم و لبنان و سراسر قلمرو حکومتش داشت.
7سلیمان همۀ باقیماندگانِ حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان را که از بنیاسرائیل نبودند،
8یعنی نسل ایشان را که در آن سرزمین باقی مانده بودند و بنیاسرائیل آنها را هلاک نکرده بودند، جملگی به کار اجباری برگماشت، که تا به امروز نیز چنین است.
9ولی سلیمان از بنیاسرائیل کسی را برای کارهای خود به بندگی نگرفت، بلکه آنان جنگاوران و فرماندهان و سردارانِ ارابهها و سوارهنظامان او بودند.
10اینان صاحبمنصبانِ عالیرتبۀ سلیمان پادشاه بودند، یعنی دویست و پنجاه تن، که قوم را تحت اختیار خود داشتند.
11سلیمان دختر فرعون را از شهر داوود به خانهای که برای وی ساخته بود برآورد، زیرا گفت: «جایز نیست زن من در کاخ داوود پادشاه اسرائیل ساکن شود، زیرا مکانهایی که صندوق خداوند بدان داخل شده است، مقدسند.»
12آنگاه سلیمان بر مذبح خداوند، که آن را مقابل ایوان ساخته بود، قربانیهای تمامسوز به خداوند تقدیم کرد،
13آن سان که وظیفۀ هر روز ایجاب میکرد، مطابق فرمان موسی برای روزهای شَبّات، ماههای نو، و سه عید سالیانه یعنی عید نانِ بیخمیرمایه، عید هفتهها و عید خیمهها.
14او مطابق دستور پدرش داوود، دستههای کاهنان را بر سر خدمتشان گماشت، و لاویان را نیز تعیین کرد تا ستایش کنند و در حضور کاهنان بر حسب وظایف روزانهشان خدمت نمایند. او همچنین محافظان دروازهها را بر حسب گروههایشان بر هر دروازه قرار داد، زیرا که داوود مرد خدا چنین فرمان داده بود.
15و ایشان از آنچه پادشاه در خصوص هر امری و نیز در خصوص خزانهها فرمان داده بود، تخطی ننمودند.
16باری، تمامی کارهای سلیمان از روزی که پی خانۀ خداوند نهاده شد تا هنگام تکمیل آن، به انجام رسید. بدینترتیب خانۀ خداوند تکمیل گردید.
17آنگاه سلیمان به عِصیونجِبِر و به ایلوت رفت که بر ساحل دریا در سرزمین اَدوم واقع است.
18و حیرام به دستِ خدمتگزاران خود، کشتیها و خادمانی را که در دریانوردی باتجربه بودند، نزد سلیمان گسیل داشت. و آنان با خادمان سلیمان به اوفیر رفتند، و از آنجا چهارصد و پنجاه وزنه طلا برگرفته، برای سلیمان پادشاه آوردند.
حزقیال باب ۴۳
43:1 سپس آن مرد مرا به دروازهای برد که رو به جانب شرق داشت.
2و هان جلال خدای اسرائیل از جانب شرق میآمد. صدای آمدنش همچون صدای آبهای بسیار بود، و زمین از جلال او تابناک شد.
3رؤیایی که دیدم، شبیه رؤیایی بود که وقتی برای نابود کردنِ شهر آمد، دیده بودم، و مانند رؤیایی که در کنار نهر کِبار دیده بودم. به روی درافتادم.
4جلال خداوند از دروازۀ شرقی به معبد درآمد.
5آنگاه روحْ مرا بلند کرد و به صحن درونی آورد؛ و هان جلال خداوند معبد را پر ساخت.
6در حالی که آن مرد کنارم ایستاده بود، شنیدم کسی از درون معبد با من سخن میگفت.
7مرا گفت: «ای پسر انسان، این است جایگاه تخت من و مکان پا نهادنم، جایی که در آن تا به ابد در میان بنیاسرائیل ساکن خواهم شد. دیگر هرگز خاندان اسرائیل نام قدوس مرا با زناکاری و با بتهای بیجانِ پادشاهانشان در مکانهای بلند خود بیحرمت نخواهند کرد، نه آنان و نه پادشاهانشان.
8ایشان با قرار دادن آستانههای این بتها در کنار آستانۀ من، و با نهادن چارچوبهای آنها در کنار چارچوبهای من، به گونهای که فقط دیواری میان من و آنها بود، نام قدوس مرا به اعمال کراهتآور خود بیحرمت ساختند. از این رو، در خشم خود ایشان را هلاک ساختم.
9حال بگذار زناکاری و بتهای پادشاهانشان را از من دور کنند و من تا به ابد در میان ایشان ساکن خواهم شد.
10«و اما تو ای پسر انسان، خاندان اسرائیل را از وضع معبد آگاه ساز تا از تقصیرات خود خجل شوند و نقشۀ آن را اندازه بگیرند.
11و اگر از هرآنچه انجام دادهاند، خجل شوند، آنگاه ایشان را از شکل معبد، نقشۀ آن، خروجیها و ورودیهایش، یعنی از کل طرح معبد آگاه ساز، و نیز از همۀ فرایض و شرایع آن، و آنها را در برابر دیدگانشان بنویس، تا از تمامی طرح و تمامی فرایض آن پیروی کرده، آنها را به عمل آورند.
12این است قانون معبد: تمامی محوطۀ آن، دور تا دورِ بالای کوه، بسیار مقدس خواهد بود. هان، این است قانون معبد.
13«این است اندازههای مذبح بر حسب ذِراع، که هر ذِراع آن یک ذِراع و یک کف دست بود: مجرایِ دور آن یک ذِراع بلندا و یک ذِراع پهنا داشت با حاشیهای به اندازۀ یک وجب، دور تا دور لبۀ مجرا. این است بدنۀ مذبح:
14از تَهِ مجرا تا لبۀ پایینی مذبح، دو ذِراع، و پهنای لبه، یک ذِراع؛ و از لبۀ پایینی تا لبۀ بالایی، چهار ذِراع، و پهنای لبه، یک ذِراع.
15و بلندی آتشدان مذبح چهار ذِراع بود که از آن چهار شاخ برآمده بود.
16آتشدان مذبح مربع بود، به درازا و پهنای دوازده ذِراع.
17حاشیۀ آتشدان نیز مربع بود، به درازا و پهنای سرتاسری چهارده ذِراع. پهنای حاشیۀ بیرونیِ دور تا دور مذبح، نیم ذِراع، و پهنای مجرایِ دور تا دور مذبح، یک ذِراع. و پلکان مذبح رو به جانب مشرق داشت.»
18سپس آن مرد مرا گفت: «ای پسر انسان، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: این است قانون مذبح برای روزی که آن را بر پا میدارند تا قربانیهای تمامسوز بر آن تقدیم کنند و خون بر آن بپاشند.
19به لاویانِ کاهن از خانوادۀ صادوق که به من نزدیک میشوند تا مرا خدمت کنند، گوسالهای نرینه برای قربانیِ گناه بده؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
20قدری از خونِ گوساله را بگیر و بر چهار شاخ مذبح و بر چهار گوشۀ حاشیۀ درونی و حاشیۀ بیرونی آن بگذار. بدینسان مذبح را تطهیر کرده، برایش کفاره کن.
21همچنین گاوِ قربانیِ گناه را برگیر و در مکان معین در معبد، بیرون از محرابگاه، بسوزان.
22«در روز دوّم، بز نری بیعیب به جهت قربانی گناه تقدیم کن؛ بدینگونه مذبح تطهیر خواهد شد، چنانکه به گوساله تطهیر شد.
23چون تطهیر مذبح را به پایان رساندی، گوسالۀ نرینهای بیعیب و قوچی بیعیب از گله تقدیم کن.
24آنها را به حضور خداوند پیشکش کن و کاهنان بر آنها نمک بپاشند و به جهت قربانی تمامسوز به خداوند تقدیم نمایند.
25هفت روز، هر روز بزی نر به جهت قربانی گناه تقدیم کن؛ همچنین گوسالۀ نرینه و قوچی از گله، هر دو بیعیب، تقدیم نما.
26هفت روز برای مذبح کفاره کرده، آن را طاهر سازند، و بدینسان آن را وقف نمایند.
27و چون این روزها را به پایان رساندند، از روز هشتم به بعد، کاهنان قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقتِ شما را بر مذبح تقدیم کنند، و من شما را مقبول خواهم داشت. این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.»
یوحنا باب ۹ , ۱۰
9:1 در راه که میرفت، کوری مادرزاد دید.
2شاگردانش از او پرسیدند: «استاد، گناه از کیست که این مرد کور به دنیا آمده است؟ از خودش یا از والدینش؟»
3عیسی پاسخ داد: «نه از خودش، و نه از والدینش؛ بلکه چنین شد تا کارهای خدا در او نمایان شود.
4تا روز است باید کارهای فرستندۀ مرا به انجام رسانیم؛ شب نزدیک میشود، که در آن کسی نمیتواند کار کند.
5تا زمانی که در جهان هستم، نور جهانم.»
6این را گفت و آبِ دهان بر زمین افکنده، گِل ساخت و آن را بر چشمان آن مرد مالید
7و او را گفت: «برو و در حوض سْیلوآم (که به معنی ’فرستاده‘ است) شستشوی کن.» پس رفت و شستشوی کرده، از آنجا بینا بازگشت.
8همسایگان و کسانی که پیشتر او را در حال گدایی دیده بودند، پرسیدند: «مگر این همان نیست که مینشست و گدایی میکرد؟»
9بعضی گفتند: «همان است.» دیگران گفتند: «شبیه اوست.» امّا او خود به تأکید میگفت: «من همانم.»
10پس، از او پرسیدند: «چگونه چشمانت باز شد؟»
11پاسخ داد: «مردی عیسی نام، گِلی ساخت و بر چشمانم مالید و گفت ”به حوض سْیلوآم برو و شستشوی کن.“ پس رفته، شستشوی کردم و بینا گشتم.»
12از او پرسیدند: «او کجاست؟» پاسخ داد: «نمیدانم.»
13پس آن مرد را که پیشتر کور بود، نزد فَریسیان آوردند.
14آن روز که عیسی گِل ساخته و چشمان او را باز کرده بود، شَبّات بود.
15آنگاه فَریسیان نیز از او پرس و جو کردند که چگونه بینایی یافته است. پاسخ داد: «بر چشمانم گِل مالید و شستم و اکنون بینا شدهام.»
16پس بعضی فَریسیان گفتند: «آن مرد از جانب خدا نیست، زیرا شَبّات را نگاه نمیدارد.» امّا دیگران گفتند: «چگونه شخصی گناهکار میتواند چنین آیاتی پدیدار سازد؟» و بین آنها اختلاف افتاد.
17پس دیگر بار از آن کور پرسیدند: «تو خود دربارۀ او چه میگویی؟ زیرا او چشمان تو را گشود.» پاسخ داد: «پیامبری است.»
18امّا یهودیان هنوز باور نداشتند که او کور بوده و بینا شده است، تا اینکه والدینش را فرا~خواندند
19و از آنان پرسیدند: «آیا این پسر شماست، همان که میگویید نابینا زاده شده است؟ پس چگونه اکنون میتواند ببیند؟»
20پاسخ دادند: «میدانیم که پسر ماست، و نیز میدانیم که نابینا به دنیا آمده است.
21امّا این را که چگونه بینا شده، و یا چه کسی چشمان او را گشوده است، ما نمیدانیم. از خودش بپرسید. او بالغ است و خود دربارۀ خویشتن سخن خواهد گفت.»
22ایشان از آن سبب چنین گفتند که از یهودیان میترسیدند. زیرا یهودیان پیشتر همداستان شده بودند که هر کس اعتراف کند عیسی همان مسیح است، او را از کنیسه اخراج کنند.
23از همین رو بود که والدینش گفتند، «او بالغ است؛ از خودش بپرسید.»
24پس بار دیگر آن مرد را که پیشتر کور بود، فرا~خوانده، به او گفتند: «خدا را تجلیل کن! ما میدانیم که او مردی گناهکار است.»
25پاسخ داد: «گناهکار بودنش را نمیدانم. تنها یک چیز میدانم، و آن اینکه کور بودم، و اکنون بینا گشتهام.»
26پرسیدند: «با تو چه کرد؟ چگونه چشمانت را گشود؟»
27پاسخ داد: «من که به شما گفتم، امّا شما گوش نمیدهید؛ چرا میخواهید دوباره بشنوید؟ مگر شما نیز میخواهید شاگرد او شوید؟»
28ایشان دشنامش داده، گفتند: «تو خود شاگرد اویی! ما شاگرد موساییم.
29ما میدانیم خدا با موسی سخن گفته است. امّا این شخص، نمیدانیم از کجاست.»
30آن مرد در پاسخ ایشان گفت: «شگفتا! با اینکه چشمان مرا گشوده، نمیدانید از کجاست.
31ولی ما میدانیم که خدا دعای گناهکاران را نمیشنود، امّا اگر کسی خداترس باشد و ارادۀ او را به جا آورد، خدا دعای او را میشنود.
32از آغاز جهان تا کنون شنیده نشده که کسی چشمان کوری مادرزاد را گشوده باشد.
33اگر این مرد از جانب خدا نبود، کاری از وی برنمیآمد.»
34ایشان در پاسخ او گفتند: «تو سراپا در گناه زاده شدهای. حال، به ما هم درس میدهی؟» پس او را اخراج کردند.
35چون عیسی شنید که آن مرد را اخراج کردهاند، او را یافت و از وی پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»
36پاسخ داد: «سرورم، بگو کیست تا به او ایمان آورم.»
37عیسی به وی گفت: «تو او را دیدهای! همان است که اکنون با تو سخن میگوید.»
38گفت: «سرورم، ایمان دارم.» و در برابرش روی بر زمین نهاد.
39عیسی گفت: «من برای داوری به این جهان آمدهام، تا کوران بینا و بینایان کور شوند.»
40بعضی از فَریسیان که نزد او بودند، چون این را شنیدند، پرسیدند: «آیا ما نیز کوریم؟»
41عیسی به ایشان گفت: «اگر کور بودید گناهی نمیداشتید؛ امّا حال که ادعا میکنید بینایید، گناهکار باقی میمانید.
10:1 «آمین، آمین، به شما میگویم، آن که از در به آغل گوسفندان داخل نشود، بلکه از راهی دیگر بالا رود، دزد و راهزن است.
2امّا آن که از در به درون آید، شبان گوسفندان است.
3دربان، در بر او میگشاید و گوسفندان به صدای او گوش فرا~میدهند؛ او گوسفندان خویش را به نام میخواند، و آنها را بیرون میبرد.
4چون همۀ گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیشاپیش آنها گام برمیدارد و گوسفندان از پی او میروند، زیرا صدایش را میشناسند.
5امّا هرگز از پی بیگانه نمیروند، بلکه از او میگریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمیشناسند.»
6عیسی این تمثیل را برایشان بیان کرد، امّا آنان درنیافتند بدیشان چه میگوید.
7پس بار دیگر بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم، من برای گوسفندان، ’در‘ هستم؛
8آنان که پیش از من آمدند، همگی دزد و راهزنند، امّا گوسفندان به آنان گوش فرا~ندادند.
9من ’در‘ هستم؛ هر که از راه من داخل شود نجات خواهد یافت، و آزادانه به درون خواهد آمد و بیرون خواهد رفت و چراگاه خواهد یافت.
10دزد نمیآید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن؛ من آمدهام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهرهمند شوند.
11«من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان مینهد.
12مزدور، چون شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نیستند، هر گاه بیند گرگ میآید، گوسفندان را واگذاشته میگریزد و گرگ بر آنها حمله میبرد و آنها را میپراکَنَد.
13مزدور میگریزد، چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمیاندیشد.
14من شبان نیکو هستم. من گوسفندان خود را میشناسم و گوسفندان من مرا میشناسند،
15همانگونه که پدر مرا میشناسد و من پدر را میشناسم. من جان خود را در راه گوسفندان مینهم.
16گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها نیز به صدای من گوش فرا~خواهند داد. آنگاه یک گله خواهند شد با یک شبان.
17پدر، مرا از این رو دوست میدارد که من جان خود را مینهم تا آن را بازستانم.
18هیچکس آن را از من نمیگیرد، بلکه من به میل خود آن را میدهم. اختیار دارم آن را بدهم و اختیار دارم آن را بازستانم. این حکم را از پدر خود یافتهام.»
19به سبب این سخنان، دیگر بار میان یهودیان اختلاف افتاد.
20بسیاری از ایشان گفتند: «او دیوزده و دیوانه است؛ چرا به او گوش میدهید؟»
21امّا دیگران گفتند: «اینها سخنان یک دیوزده نیست. آیا دیو میتواند چشمان کوران را بگشاید؟»
22زمان برگزاری عید وقف در اورشلیم فرا~رسیده بود. زمستان بود
23و عیسی در محوطۀ معبد، در ایوان سلیمان راه میرفت.
24یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی میخواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.»
25عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمیکنید. کارهایی که من به نام پدر خود میکنم، بر من شهادت میدهند.
26امّا شما ایمان نمیآورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.
27گوسفندان من به صدای من گوش فرا~میدهند؛ من آنها را میشناسم و آنها از پی من میآیند.
28من به آنها حیات جاویدان میبخشم، و بهیقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.
29پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است، و هیچکس نمیتواند آنها را از دست پدر من برُباید.
30من و پدر یکی هستیم.»
31آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.
32عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایاندهام. به سبب کدامین یک از آنها میخواهید سنگسارم کنید؟»
33پاسخ دادند: «به سبب کار نیک سنگسارت نمیکنیم، بلکه از آن رو که کفر میگویی، زیرا انسانی و خود را خدا میخوانی.»
34عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”گفتم، شما خدایانید“؟
35اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ’خدایان‘ خوانده شدهاند - و هیچ بخش از کتب مقدّس از اعتبار ساقط نمیشود -
36چگونه میتوانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر میگویی،“ تنها از آن رو که گفتم پسر خدا هستم؟
37اگر کارهای پدرم را به جا نمیآورم، کلامم را باور نکنید.
38امّا اگر به جا میآورم، حتی اگر کلامم را باور نمیکنید، دستِکم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»
39آنگاه دیگر بار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به در شد.
40سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید میداد، و در آنجا ماند.
41بسیاری نزدش آمدند. ایشان میگفتند: «هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود.»
42پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.