برنامه مطالعه روزانه
۱۶ اکتبر
دوم تواریخ باب ۷
7:1 چون سلیمان دعای خود را به پایان رسانید، آتش از آسمان فرود آمده، قربانی تمامسوز و قربانیهای دیگر را فرو~بلعید، و جلال خداوند خانه را پر ساخت.
2کاهنان نتوانستند به خانۀ خداوند داخل شوند، زیرا جلال یهوه خانۀ خداوند را پر ساخته بود.
3چون تمامی بنیاسرائیل آتش را که نازل میشد و جلال خداوند را که بر فراز خانه بود دیدند، رویْ بر سنگفرش زمین نهاده، خداوند را پرستش کردند و شکر نموده، گفتند: «او نیکوست، زیرا محبتش جاودانه است.»
4آنگاه پادشاه و تمامی قوم به حضور خداوند قربانی گذراندند.
5سلیمان پادشاه بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند قربانی کرد. بدینسان، پادشاه و تمامی قوم خانۀ خدا را وقف کردند.
6کاهنان در جایگاه خدمت خود ایستاده بودند، و نیز لاویان، با آلات موسیقیِ خداوند که داوود پادشاه ساخته بود تا ایشان خداوند را سپاس گفته، بسرایند: «زیرا که محبت او جاودانه است». هرگاه داوود به واسطۀ آنها خداوند را ستایش میکرد، ایشان چنین میکردند. کاهنان روبهروی لاویان کَرِنا مینواختند، و تمامی اسرائیل میایستادند.
7سلیمان بخش میانی صحن را که جلوی خانۀ خداوند بود تقدیس کرد، و در آنجا قربانیهای تمامسوز و چربی قربانیهای رفاقت را تقدیم نمود، چراکه مذبح برنجینی که سلیمان ساخته بود گنجایش قربانی تمامسوز، هدیۀ آردی و چربی را نداشت.
8پس در آن هنگام سلیمان همراه با تمامی اسرائیل، که جماعت بسیار عظیمی از لِبوحَمات تا وادی مصر بودند، عید را به مدت هفت روز جشن گرفتند.
9در روز هشتم، گردهمآییِ مخصوص بر پا داشتند، زیرا برای وقف مذبح هفت روز و برای عید نیز هفت روز نگاه داشته بودند.
10سلیمان در روز بیست و سوّم از ماه هفتم قوم را به خانههایشان روانه کرد، و آنان به سبب احسانی که خداوند به داوود و سلیمان و قوم خود اسرائیل کرده بود، خوشحال و دلشاد بودند.
11و سلیمان بنای خانۀ خداوند و کاخ شاهی را به پایان برد، و هرآنچه را قصد داشت در خانۀ خداوند و در کاخ خود بسازد، با موفقیت به انجام رسانید.
12آنگاه خداوند شبهنگام بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «دعای تو را شنیدم و این مکان را برای خود برگزیدم تا خانۀ قربانیها باشد.
13هرگاه آسمانها را ببندم تا باران نبارد، یا ملخ را فرمان دهم که زمین را فرو~بلعد، یا طاعون در میان قومم بفرستم،
14چنانچه قوم من که به نام من خوانده میشوند خود را فروتن سازند و دعا کرده، روی مرا بجویند و از راههای بد خویش بازگشت کنند، آنگاه من از آسمان خواهم شنید و گناهشان را آمرزیده، سرزمینشان را شفا خواهم بخشید.
15حال، چشمان من بر دعایی که در این مکان کرده میشود گشوده خواهد بود و گوشهایم آن را خواهد شنید.
16زیرا اکنون این خانه را برگزیده و تقدیس کردهام، تا نام من تا به ابد در آن باشد، و چشم و دلم همواره بر آن خواهد بود.
17و اما دربارۀ تو، اگر تو در حضور من گام برداری، چنانکه پدرت داوود گام برمیداشت، و هرآنچه به تو فرمان دادهام به جا آوری و فرایض و قوانین مرا نگاه داری،
18آنگاه تخت سلطنت تو را استوار خواهم ساخت، چنانکه با پدرت داوود عهد بستم و گفتم: ”تو هرگز کسی را که بر اسرائیل حکم برانَد کم نخواهی داشت.“
19«اما اگر شما روی گردانیده، فرایض و فرامین مرا که برای شما مقرر کردهام ترک کنید، و رفته خدایانِ غیر را عبادت و سَجده نمایید،
20آنگاه من شما را از سرزمینِ خود که به شما بخشیدهام بر خواهم کَند، و این خانه را که برای نام خود تقدیس کردم، از حضور خویش به دور خواهم افکند و آن را در میان تمامی قومها ضربالمثل و مضحکه خواهم گردانید.
21و دربارۀ این خانه که چنین رفیع بود، هر که از کنار آن بگذرد حیرتکنان خواهد گفت: ”از چه سبب خداوند به این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟“
22و خواهند گفت: ”از آن رو که یهوه خدای پدرانشان را که ایشان را از سرزمین مصر به در آورده بود، ترک گفتند و به خدایانِ غیر تمسّک جسته، آنها را سَجده و عبادت کردند. از این روست که او همۀ این بلایا را بر سر ایشان آورده است.“»
حزقیال باب ۴۲
42:1 آنگاه مرا به جانب شمال به صحن بیرونی برد، به اتاقهایی که مقابل محوطۀ باز قرار داشتند یعنی روبهروی جانب شمالی عمارت.
2طول آنها بر روی هم صد ذِراع بود، عرض آنها پنجاه ذِراع، و دری به سوی شمال داشتند.
3مقابل محوطۀ بیست ذِراعیِ صحن درونی، و مقابل سنگفرش صحن بیرونی، اتاق در امتداد اتاق در سه طبقه بود.
4جلوی اتاقها، در درون عمارت، راهرویی بود به عرض ده ذِراع و طول صد ذِراع، و درهای اتاقها به جانب شمال بود.
5طول اتاقهای فوقانی کمتر بود زیرا در مقایسه با طبقات تحتانی و میانی، بخش بزرگتری از فضای اتاقها به ایوانهای کوچکِ جلوی آنها اختصاص یافته بود.
6عمارت سه طبقه بود، و ستونها مانند ستونهای صحنِ بیرونی نداشت. از این رو، اتاقهای فوقانی بیش از اتاقهای طبقات تحتانی و میانی، عقب نشسته بود.
7بیرون، به طرف صحن بیرونی، در امتداد جلوی اتاقها، دیواری به موازات اتاقها وجود داشت به طول پنجاه ذِراع.
8زیرا طول اتاقهای مشرف به صحن بیرونی بر روی هم پنجاه ذِراع بود، حال آنکه طول اتاقهای مشرف به محرابگاه، صد ذِراع بود.
9اتاقهای تحتانی را، به جانب شرق، مدخلی بود که از طریق آن از صحن بیرونی بدانها داخل میشدند.
10در عرض دیوارِ صحن، به طرف جنوب، مشرف به محوطۀ باز و روبهروی عمارت، اتاقها بود،
11و جلوی آنها راهرویی بود همانند راهروی اتاقهای شمالی. طول و عرض آنها همان بود، و خروجیها و آرایش و درهای آنها نیز همان.
12برای دخول به اتاقهای جنوبی، از درب اصلیِ سَر راهرو که مشرف به دیوار محافظ به جانب شرق بود، داخل میشدند.
13آنگاه مرا گفت: «اتاقهای شمالی و جنوبیِ مقابل محوطۀ باز، اتاقهای مقدسند که در آنها کاهنانی که به خداوند نزدیک میآیند، هدایای بسیار مقدس را میخورند. ایشان هدایای بسیار مقدس، یعنی هدیۀ آردی، قربانی گناه و قربانی جبران را در آنجا خواهند گذاشت، زیرا مکانی مقدس است.
14وقتی کاهنان به این مکان مقدس داخل میشوند، نباید از آنجا به صحن بیرونی بروند مگر آنکه جامههایی را که در آنها خدمت کردهاند، در آنجا باقی گذارند، زیرا این جامهها مقدسند. ایشان باید پیش از نزدیک شدن به مکانهای عمومی، جامههای دیگر به تن کنند.»
15آن مرد پس از به پایان رساندنِ اندازهگیریِ محوطۀ درون معبد، مرا از دروازهای که رو به سوی شرق داشت، بیرون برد و دور تا دور معبد را اندازه گرفت.
16او با نیِ اندازهگیری، جانب شرقی را اندازه گرفت، که پانصد ذِراع بود.
17و جانب شمالی را اندازه گرفت، که پانصد ذِراع بود.
18و جانب جنوبی را اندازه گرفت، که پانصد ذِراع بود.
19سپس به جانب غربی روی نمود و آن را اندازه گرفت، که آن نیز پانصد ذِراع بود.
20پس معبد را از هر چهار طرف اندازه گرفت. دور تا دور معبد دیواری بود که هر ضلع آن پانصد ذِراع بود تا مقدس را از غیرمقدس جدا سازد.
یوحنا باب ۸
8:1 امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
2سحرگاهان، عیسی باز به صحن معبد آمد. در آنجا مردم همه بر وی گرد آمدند؛ و او نشسته، به تعلیم ایشان پرداخت.
3در این هنگام، علمای دین و فَریسیان، زنی را که در حین زنا گرفتار شده بود آوردند، و او را در میان مردم به پا داشته،
4به عیسی گفتند: «استاد، این زن در حین زنا گرفتار شده است.
5موسی در شریعت به ما حکم کرده که اینگونه زنان سنگسار شوند. حال، تو چه میگویی؟»
6این را گفتند تا او را بیازمایند و موردی برای متهم کردن او بیابند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، با انگشت خود بر زمین مینوشت.
7ولی چون آنها همچنان از او سؤال میکردند، عیسی سر بلند کرد و بدیشان گفت: «از میان شما، هر آن کس که بیگناه است، نخستین سنگ را به او بزند.»
8و باز سر به زیر افکنده، بر زمین مینوشت.
9با شنیدن این سخن، آنها یکایک، از بزرگترین شروع کرده، آنجا را ترک گفتند و عیسی تنها به جا ماند، با آن زن که در میان ایستاده بود.
10آنگاه سر بلند کرد و به او گفت: «ای زن، ایشان کجایند؟ هیچکس تو را محکوم نکرد؟»
11پاسخ داد: «هیچکس، ای سرورم.» عیسی به او گفت: «من هم تو را محکوم نمیکنم. برو و دیگر گناه مکن.»]
12سپس عیسی دیگر بار با مردم سخن گفته، فرمود: «من نور جهانم. هر که از من پیروی کند، هرگز در تاریکی راه نخواهد پیمود، بلکه از نورِ زندگی برخوردار خواهد بود.»
13پس فَریسیان به او گفتند: «تو خود بر خویشتن شهادت میدهی، پس شهادتت معتبر نیست.»
14عیسی در پاسخ ایشان گفت: «هرچند من خود بر خویشتن شهادت میدهم، ولی شهادتم معتبر است، زیرا میدانم از کجا آمدهام و به کجا میروم. امّا شما نمیدانید من از کجا آمدهام و به کجا میروم.
15شما با معیارهای انسانی داوری میکنید، امّا من بر کسی داوری نمیکنم.
16ولی حتی اگر هم بکنم، داوری من درست است، زیرا تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاده است نیز با من است.
17در شریعت شما نوشته شده که شهادت دو شاهد معتبر است.
18من خود بر خویشتن شهادت میدهم، و پدری نیز که مرا فرستاده است، بر من شهادت میدهد.»
19آنگاه بدو گفتند: «پدر تو کجاست؟» عیسی پاسخ داد: «نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. اگر مرا میشناختید پدرم را نیز میشناختید.»
20عیسی این سخنان را آنگاه که در خزانۀ معبد تعلیم میداد، بیان کرد. امّا هیچکس او را گرفتار نکرد، زیرا ساعت او هنوز فرا~نرسیده بود.
21سپس دیگر بار به آنان گفت: «من میروم و شما مرا جستجو خواهید کرد، امّا در گناه خویش خواهید مرد. آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد.»
22پس یهودیان گفتند: «آیا قصد کشتن خویش دارد که میگوید ”آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد“؟»
23عیسی به ایشان گفت: «شما از پایینید، من از بالا. شما از این جهانید، امّا من از این جهان نیستم.
24به شما گفتم که در گناهان خویش خواهید مرد، زیرا اگر ایمان نیاورید که من هستم، در گناهانتان خواهید مرد.»
25به او گفتند: «تو کیستی؟» عیسی پاسخ داد: «همان که از آغاز به شما گفتم.
26بسیار چیزها دارم که دربارۀ شما بگویم و محکومتان کنم. امّا آن که مرا فرستاد، بر حق است و من آنچه را از او شنیدهام، به جهان بازمیگویم.»
27آنان درنیافتند که از پدر با ایشان سخن میگوید.
28پس عیسی بدیشان گفت: «آنگاه که پسر انسان را برافراشتید، در خواهید یافت که من هستم و از خود کاری نمیکنم، بلکه فقط آن را میگویم که پدر به من آموخته است.
29و او که مرا فرستاد، با من است. او مرا تنها نگذاشته، زیرا من همواره آنچه را که مایۀ خشنودی اوست، انجام میدهم.»
30با این سخنان، بسیاری به او ایمان آوردند.
31سپس عیسی به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند، گفت: «اگر در کلام من بمانید، براستی شاگرد من خواهید بود.
32و حقیقت را خواهید شناخت، و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»
33به او پاسخ دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز غلام کسی نبودهایم. پس چگونه است که میگویی آزاد خواهیم شد؟»
34عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما میگویم، کسی که گناه میکند، غلام گناه است.
35غلام جایگاهی همیشگی در خانه ندارد، امّا پسر را جایگاهی همیشگی است.
36پس اگر پسر شما را آزاد کند، براستی آزاد خواهید بود.
37«میدانم که فرزندان ابراهیماید، امّا در پی کشتن من هستید، زیرا کلام من در شما جایی ندارد.
38من از آنچه در حضور پدر دیدهام سخن میگویم و شما آنچه را از پدر خود شنیدهاید، انجام میدهید.»
39گفتند: «پدر ما ابراهیم است.» عیسی گفت: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، همچون ابراهیم رفتار میکردید.
40امّا شما در پی کشتن من هستید؛ و من آنم که حقیقتی را که از خدا شنیدم به شما بازگفتم. ابراهیم چنین رفتار نکرد.
41لیکن شما اعمال پدر خود را انجام میدهید.» گفتند: «ما حرامزاده نیستیم! یک پدر داریم که همانا خداست.»
42عیسی به ایشان گفت: «اگر خدا پدر شما بود، مرا دوست میداشتید، زیرا من از جانب خدا آمدهام و اکنون در اینجا هستم. من از جانب خود نیامدهام، بلکه او مرا فرستاده است.
43از چه رو سخنان مرا درنمییابید؟ از آن رو که نمیتوانید کلام مرا بپذیرید.
44شما به پدرتان ابلیس تعلّق دارید و در پی انجام خواستههای اویید. او از آغاز قاتل بود و با حقیقت نسبتی نداشت، زیرا هیچ حقیقتی در او نیست. هر گاه دروغ میگوید، از ذات خود میگوید؛ چرا که دروغگو و پدر همۀ دروغهاست.
45امّا شما سخنم را باور نمیکنید، از آن رو که حقیقت را به شما میگویم.
46کدامیک از شما میتواند مرا به گناهی محکوم کند؟ پس اگر حقیقت را به شما میگویم، چرا سخنم را باور نمیکنید؟
47کسی که از خداست، کلام خدا را میپذیرد؛ امّا شما نمیپذیرید، از آن رو که از خدا نیستید.»
48یهودیان در پاسخ او گفتند: «آیا درست نگفتیم که سامِری هستی و دیو داری؟»
49عیسی جواب داد: «من دیو ندارم، بلکه پدر خود را حرمت میدارم، امّا شما به من بیحرمتی میکنید.
50من در پی جلال خود نیستم. ولی کسی هست که در پی آن است، و داوری با اوست.
51آمین، آمین، به شما میگویم، اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، مرگ را تا به ابد نخواهد دید.»
52یهودیان به او گفتند: «اکنون دیگر یقین دانستیم که دیوزدهای! ابراهیم و پیامبران مردند، و حال تو میگویی، ”اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، طعم مرگ را تا به ابد نخواهد چشید!“
53آیا تو از پدر ما ابراهیم هم بزرگتری؟ او مُرد، و پیامبران نیز مردند. خود را که میپنداری؟»
54عیسی گفت: «اگر من خود را جلال دهم، جلال من ارزشی ندارد. آن که مرا جلال میدهد، پدر من است، همان که شما میگویید، خدای ماست.
55هرچند شما او را نمیشناسید، امّا من او را میشناسم. اگر بگویم او را نمیشناسم، همچون شما دروغگو خواهم بود. امّا من او را میشناسم و کلام او را نگاه میدارم.
56پدر شما ابراهیم شادی میکرد که روز مرا ببیند؛ و آن را دید و شادمان شد.»
57یهودیان به او گفتند: «هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیدهای؟»
58عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم، پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم!»
59پس سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند، امّا عیسی خود را پنهان کرد و از محوطۀ معبد بیرون رفت.