برنامه مطالعه روزانه
۲۱ سپتامبر
اول تواریخ باب ۴
4:1 پسران یهودا، فِرِص، حِصرون، کَرْمی، حور و شوبال بودند.
2رِآیا پسر شوبال، پدر یَحَت بود و یَحَت، پدرِ اَخومای و لاهَد. اینانند طوایف صُرعاتیان.
3پسران عیطام از این قرار بودند: یِزرِعیل، یِشما و یِدباش؛ نام خواهر ایشان، هَصِلِلفونی بود.
4فِنوئیل پدر جِدور بود، و عِزِر پدرِ خوشَه. اینها بودند نوادگانِ حور، نخستزادۀ اِفراتَه، پدر بِیتلِحِم.
5اَشحور پدر تِقوعَ دو زن داشت، به نامهای حِلا و نَعَرَه.
6نَعَرَه برای او اَخُزّام، خِفِر، تیمانی و هااَخَشطاری را زایید. اینها فرزندان نَعَرَه بودند.
7پسران حِلا، صِرِت، صوحَر و اِتنان بودند.
8قوص پدرِ عَنوب، صوبیبَه و طایفههای اَخَرحیل پسر هاروم بود.
9یَعبیص از برادران خود شریفتر بود. مادرش او را یَعبیص نام نهاده، گفت: «زیرا او را با درد زاییدم.»
10یَعبیص نزد خدای اسرائیل استدعا کرده، گفت: «کاش که مرا برکت دهی و حدود مرا وسیع گردانی؛ کاش که دست تو همراه من باشد و مرا از بلا نگاه داری تا از درد به دور باشم.» و خدا آنچه را یَعبیص خواست، بدو بخشید.
11کِلوب، برادر شوحَه، پدر مِحیر بود و مِحیر، پدر اِشتون.
12اِشتون پدر بِیترافا، فاسیَح و تِحِنَّه بود، و تِحِنَّه، پدر عیرناحاش. اینان مردمان ریقَه بودند.
13پسران قِناز، عُتنِئیل و سِرایا بودند. پسران عُتنِئیل، حَتات و مِعونوتای بودند.
14مِعونوتای پدر عُفرَه بود؛ سِرایا پدر یوآب بود و یوآب، پدرِ جیحَراشیم، که چنین نامیده میشدند زیرا صنعتگر بودند.
15پسران کالیب پسر یِفُنّه، عیرو، ایلَه و ناعَم بودند. پسر ایلَه، قِناز بود.
16پسران یِهَلِلئیل، زیف، زیفَه، تیریا و اَسَرئیل بودند.
17پسران عِزرَه، یِتِر، مِرِد، عافِر و یالون بودند. اینها فرزندان بِتیَه دختر فرعون هستند که مِرِد او را به زنی گرفته بود: او مریم، شَمّای، و یِشبَح پدر اِشتِموعَ را آبستن شده، بزاد.
18(زن مِرِد که اهل یهودا بود، برای او یارِد پدر جِدور، حِبِر پدر سوکو، و یِقوتیئیل پدر زانُواَخ را زایید.) اینان بودند پسران بِتیَه دختر فرعون که مِرِد او را به زنی گرفته بود.
19پسران زنِ هودیا خواهر ناحَم، پدرانِ قِعیلَۀ جارَمی و اِشتِموعَ مَعَکایی بودند.
20پسران شیمون، اَمنون، رِنَّه، بِنحانان و تیلون بودند. پسران یِشعی، زُوحیت و بِنزُوحیت بودند.
21پسران شیلَه پسر یهودا اینها بودند: عیر پدر لیکَه، لَعَدَه پدر مَریشَه، و طایفههای خاندان کتاندوزان در بِیتاَشبیَع؛
22و نیز یوقیم، مردان کوزیبا، یوآش و ساراف، که در موآب و یِشوبیلِحِم حکومت کردند. این اسناد، باستانی هستند.
23اینان کوزهگرانی بودند که در نِتاعیم و جِدیرَه سکنی داشتند و در آنجا در خدمت پادشاه به سر میبردند.
24پسران شمعون اینها بودند: نِموئیل، یامین، یاریب، زِراح و شائول؛
25پسر شائول، شَلّوم بود؛ پسر او، مِبسام، و پسر او، مِشماع.
26نوادگان مِشماع اینها بودند: پسرش حَمّوئیل، پسر او، زَکّور، و پسر او، شِمعی.
27شِمعی را شانزده پسر و شش دختر بود، ولی برادرانش فرزندان بسیار نداشتند و طایفههای ایشان مانند مردان یهودا زیاد نشدند.
28آنان در بِئِرشِبَع، مولادَه، حَصَرشوعال،
29بِلهَه، عِصِم، تولاد،
30بِتوئیل، حُرما، صِقلَغ،
31بِیتمَرکَبوت، حَصَرسوسیم، بِیتبِرئی و شَعَرایِم میزیستند. این شهرها تا پیش از سلطنت داوود متعلق به ایشان بود.
32روستاهای ایشان عبارت بود از: عیطام، عَین، رِمّون، توکِن و عاشان، یعنی پنج شهر؛
33و نیز تمامی روستاهای اطراف این شهرها، تا بَعَلَت. اینها بود مکان سکونت ایشان، و نسبنامههای خود را داشتند.
34مِشوباب، یَملِک، یوشَه پسر اَمَصیا،
35یوئیل، یِیهو پسر یوشیبیا پسر سِرایا، پسر عَسیئیل،
36اِلیوعینای، یَعَکوبَه، یِشوحایا، عَسایا، عَدیئیل، یِسیمیئیل، بِنایا،
37زیزا پسر شِفعی پسر اَلّون پسر یِدایا پسر شِمری پسر شِمَعیا.
38اینان که نام برده شدند، رهبران طایفههایشان بودند، و خاندانهایشان بسیار زیاد شد.
39ایشان در جستجوی چراگاه برای گلههای خویش به مَدخلِ جِدور تا به جانب شرقی وادی رفتند،
40و در آنجا چراگاههای خوب و حاصلخیز یافتند. آن سرزمین، وسیع و امن و آرام بود، زیرا ساکنین قبلیِ آن از نسل حام بودند.
41اینان که نامشان ثبت شد، در روزگار حِزِقیا پادشاه یهودا آمدند و خیمههای آنان و مِعونیانی را که در آنجا بودند از بین بردند، و آنان را تا به امروز نابود ساخته، در جای ایشان ساکن شدند زیرا در آنجا برای گلههایشان چراگاه وجود داشت.
42و برخی از ایشان، یعنی پانصد تن از مردان شمعون، به سرکردگیِ فِلَطیا، نِعَریا، رِفایا و عُزّیئیل، پسران یِشعی، به کوه سِعیر رفتند.
43آنان باقیماندگان عَمالیقیانی را که گریخته بودند، شکست داده و تا به امروز در آنجا ساکن شدهاند.
حزقیال باب ۱۷
17:1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
2«ای پسر انسان، معمایی طرح کن و مثَلی برای خاندان اسرائیل بیاور.
3بگو، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: عقابی بزرگ با بالهای سِتُرگ و پرهای بلند و رنگارنگ به لبنان آمد و نوک سرو آزاد را گرفت.
4و بالاترین جوانۀ آن را کَند و به دیار تاجران برد و در شهر سوداگران نهاد.
5سپس، از بذر آن سرزمین برگرفت و در زمینی حاصلخیز، کنار آبهای بسیار، چون درخت بیدی بر زمین کاشت.
6دانه روئید و تاکی کوتاه اما رو به رشد گردید و شاخههایش به سوی عقاب سر برکشید ولی ریشههایش زیرِ آن ماند. پس تاکی شد و شاخهها رویانید و نهالها آورد.
7«و اما عقاب بزرگ دیگری بود با بالهای سِتُرگ و پرهای بسیار. اینک تاک از بستری که در آن کاشته شده بود، ریشههای خود را به سوی آن عقاب مایل گردانید و شاخههایش را به جانب او فرستاد تا عقاب او را سیراب کند.
8باری، آن تاک در زمینی خوب کنار آبهای بسیار کاشته شده بود تا شاخه رویانیده، میوه دهد و تاکی مرغوب گردد.
9«بگو، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: آیا این تاک برومند خواهد شد؟ آیا عقاب ریشههایش را بر نخواهد کَند و میوهاش را نخواهد چید تا خشک شود؟ همۀ برگهای نورستهاش خشک خواهد شد، و برای برکَندنش از ریشه به بازوی نیرومند و مردمان بسیار نیاز نیست.
10هان اگرچه کاشته شده است، آیا برومند خواهد شد؟ آیا چون باد شرقی بر آن بوزد، یکسره نخواهد پژمرد و در بستری که در آن روییده است، نخواهد خشکید؟»
11آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
12«به این خاندان عِصیانگر بگو، آیا معنی این چیزها را نمیدانید؟ به آنان بگو، اینک پادشاه بابِل به اورشلیم آمد و پادشاه و صاحبمنصبانش را گرفته، نزد خود به بابِل برد.
13و از نسل ملوکانه یکی را برگرفت و با وی عهد بست و او را سوگند داد. او همچنین مردان برجستۀ آن سرزمین را به اسارت برد،
14تا آنکه مملکت خوار شود و نتواند سر بلند کند بلکه تنها با حفظ عهد خویش استوار بماند.
15اما او بر پادشاه بابِل عِصیان ورزیده، فرستادگانی به مصر گسیل داشت تا اسبان و لشکریان بسیار به او بدهند. آیا او کامیاب خواهد شد؟ آیا کسی که چنین کند، خواهد رَست؟ آیا کسی که پیمانشکنی کرده است، جان به در خواهد بُرد؟
16«خداوندگارْ یهوه میگوید: به حیات خودم قسم که بهیقین در وسط بابِل خواهد مرد، در سرزمین پادشاهی که او را به سلطنت رسانید اما او سوگند خود را به وی خوار شمرد و پیمان خود را با وی شکست.
17پس چون بابِلیان پشتهها بر پا کنند و سنگرها بسازند تا جانهای بسیاری را هلاک سازند، فرعون با لشکر عظیم و گروه کثیرش او را در جنگ یاری نخواهد داد.
18زیرا پیمان را شکسته، سوگند را خوار شمرد، و با آنکه دست داده بود، این کارها را کرد؛ پس جان به در نخواهد برد.
19بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین میگوید: به حیات خودم قسم که مکافات خوار شمردنِ سوگند من و شکستن پیمانم را بهیقین بر سرش خواهم آورد.
20تور خود را بر او خواهم گسترد و او در دام من گرفتار خواهد شد. او را به بابِل خواهم آورد و به سبب خیانتی که به من ورزیده، محاکمه خواهم کرد.
21برگزیدگانِ لشکرش همگی به دم شمشیر خواهند افتاد و بازماندگانشان به دست هر باد پراکنده خواهند شد. آنگاه خواهید دانست که من، یهوه، سخن گفتهام.»
22خداوندگارْ یهوه چنین میگوید: «من خودْ از بلندترین نوک سرو آزاد، جوانهای گرفته، آن را خواهم کاشت. من از بالاترین جوانههایش، جوانهای لطیف خواهم کَند و خودْ آن را بر کوهی رفیع و بلند خواهم نشانید.
23آری من آن را بر کوهی بلند که اسرائیل باشد خواهم کاشت، تا شاخهها آورده، میوه دهد و سَرو آزادی مرغوب گردد. انواع پرندگان زیر آن ساکن خواهند شد و هر قِسم مرغ بالدار در سایۀ شاخههایش آشیان خواهد کرد.
24و همۀ درختان صحرا خواهند دانست که من، یهوه، درخت بلند را پست میسازم و درخت پست را برمیافرازم؛ درخت سبز را میخشکانم و درخت خشک را برومند میسازم. من، یهوه، سخن گفتهام و آن را به عمل خواهم آورد.»
لوقا باب ۱۳ , ۱۴
13:1 در همان زمان، شماری از حاضران، از جلیلیانی با عیسی سخن گفتند که پیلاتُس خونشان را با خون قربانیهایشان درهم آمیخته بود.
2عیسی در پاسخ گفت: «آیا چون آن جلیلیان به چنین روز دچار شدند، گمان میکنید از بقیۀ اهالی جلیل گناهکارتر بودند؟
3به شما میگویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.
4و آیا گمان میکنید آن هجده تن که برج سْیلوآم بر آنها افتاد و مردند، از دیگر ساکنان اورشلیم خطاکارتر بودند؟
5به شما میگویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.»
6سپس این مَثَل را آورد: «مردی درخت انجیری در تاکستان خود کاشت. چون خواست میوۀ آن را بچیند، چیزی بر آن نیافت.
7پس به باغبان خود گفت: ”سه سال است برای چیدن میوۀ این درخت میآیم امّا چیزی نمییابم. آن را ببُر، تا خاک را هدر ندهد.“
8امّا او پاسخ داد: ”سرورم، بگذار یک سال دیگر هم بماند. گِردش را خواهم کند و کودش خواهم داد.
9اگر سال بعد میوه آورد که هیچ؛ اگر نیاورد آنگاه آن را بِبُر.“»
10در یکی از روزهای شَبّات، عیسی در کنیسهای تعلیم میداد.
11در آنجا زنی بود که روحی او را هجده سال علیل کرده بود. پشتش خمیده شده بود و به هیچ روی توان راست ایستادن نداشت.
12چون عیسی او را دید، نزد خود فرا~خواند و فرمود: «ای زن، از ضعف خود خلاصی یافتی!»
13سپس بر او دست نهاد و او بیدرنگ راست ایستاده، خدا را ستایش کرد.
14امّا رئیس کنیسه از اینکه عیسی در روز شَبّات شفا داده بود، خشمگین شد و به مردم گفت: «شش روز برای کار دارید. در آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز شَبّات.»
15خداوند در پاسخ گفت: «ای ریاکاران! آیا هیچیک از شما در روز شَبّات گاو یا الاغ خود را از طویله باز نمیکند تا برای آب دادن بیرون بَرَد؟
16پس آیا نمیبایست این زن را که دختر ابراهیم است و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، در روز شَبّات از این بند رها کرد؟»
17چون این را گفت، مخالفانش همه شرمسار شدند، امّا جمعیت همگی از آن همه کارهای شگفتآور او شادمان بودند.
18آنگاه گفت: «پادشاهی خدا به چه مانَد؟ آن را به چه تشبیه کنم؟
19همچون دانۀ خردلی است که مردی آن را برگرفت و در باغ خود کاشت. آن دانه رویید و درختی شد، چنانکه پرندگان آسمان آمدند و بر شاخههایش آشیانه ساختند.»
20باز گفت: «پادشاهی خدا را به چه تشبیه کنم؟
21همچون خمیرمایهای است که زنی برگرفت و با سه کیسه آرد مخلوط کرد تا تمامی خمیر ور آمد.»
22عیسی در راه اورشلیم، به شهرها و روستاها میرفت و تعلیم میداد.
23در این میان، کسی از او پرسید: «سرور من، آیا تنها شماری اندک از مردم نجات خواهند یافت؟» به ایشان گفت:
24«سخت بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا به شما میگویم، بسیاری خواهند کوشید تا داخل شوند، امّا نخواهند توانست.
25چون صاحبخانه برخیزد و در را ببندد، بیرون ایستاده، در را خواهید کوبید و خواهید گفت: ”سرورا، در بر ما بگشا!“ امّا او پاسخ خواهد داد: ”شما را نمیشناسم؛ نمیدانم از کجایید.“
26خواهید گفت: ”ما با تو خوردیم و آشامیدیم و تو در کوچههای ما تعلیم میدادی.“
27امّا جواب خواهید شنید: ”شما را نمیشناسم؛ نمیدانم از کجایید. از من دور شوید، ای بدکاران!“
28آنگاه در آنجا گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود، زیرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همۀ انبیا را در پادشاهی خدا خواهید دید، امّا خود را محروم خواهید یافت.
29مردم از شرق و غرب و شمال و جنوب خواهند آمد و بر سفرۀ پادشاهی خدا خواهند نشست.
30آری، هستند آخرینی که اوّل خواهند شد، و اوّلینی که آخر.»
31در آن هنگام، تنی چند از فَریسیان نزد عیسی آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جایی دیگر برو، زیرا هیرودیس میخواهد تو را بکشد.»
32در جواب گفت: «بروید و به آن روباه بگویید: ”امروز و فردا دیوها را بیرون میکنم و مردم را شفا میدهم، و در روز سوّم کار خویش را به کمال خواهم رسانید.
33امّا امروز و فردا و پسفردا باید به راه خود ادامه دهم، زیرا ممکن نیست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.“
34ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتل پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزدت فرستاده میشوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجههایش را زیر بالهای خود جمع میکند، فرزندان تو را گرد آورم، امّا نخواستی!
35اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته میشود. و به شما میگویم که دیگر مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند میآید.“»
14:1 در یکی از روزهای شَبّات که عیسی برای صرف غذا به خانۀ یکی از رهبران فَریسیان رفته بود، حاضران بهدقّت او را زیر نظر داشتند.
2مقابل او مردی بود که بدنش آب آورده بود.
3عیسی از فقیهان و فَریسیان پرسید: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است یا نه؟»
4آنان خاموش ماندند. پس عیسی آن مرد را گرفته، شفا داد و مرخص فرمود.
5سپس رو به آنان کرد و پرسید: «کیست از شما که پسر یا گاوش در روز شَبّات در چاه افتد و بیدرنگ او را بیرون نیاوَرَد؟»
6آنان پاسخی نداشتند.
7چون عیسی دید میهمانان چگونه صدر مجلس را برای خود اختیار میکنند، این مَثَل را برایشان آورد:
8«چون کسی تو را به مجلس عروسی دعوت کند، بر صدر مجلس منشین، زیرا شاید کسی سرشناستر از تو دعوت شده باشد.
9در آن صورت میزبانی که هر دوی شما را دعوت کرده است، خواهد آمد و به تو خواهد گفت: ”جایت را به این شخص بده.“ ناگزیر با سرافکندگی پایین مجلس خواهی نشست.
10بلکه هرگاه کسی میهمانت کند، برو و در پایینترین جای مجلس بنشین، تا چون میزبان آید، تو را گوید: ”دوست من، بفرما جای بالاتری بنشین.“ آنگاه نزد دیگر میهمانان سرافراز خواهی شد.
11زیرا هر که خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
12سپس عیسی به میزبانش گفت: «چون ضیافتِ ناهار یا شام میدهی، دوستان و برادران و خویشان و همسایگان ثروتمند خویش را دعوت مکن؛ زیرا آنان نیز تو را دعوت خواهند کرد و بدینسان عوض خواهی یافت.
13پس چون میهمانی میدهی، فقیران و معلولان و لنگان و کوران را دعوت کن
14که مبارک خواهی بود؛ زیرا آنان را چیزی نیست که در عوض به تو بدهند، و پاداش خود را در قیامت پارسایان خواهی یافت.»
15چون یکی از میهمانان که با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشا به حال آن که در ضیافت پادشاهی خدا نان خورَد.»
16عیسی در پاسخ گفت: «شخصی ضیافتی بزرگ ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد.
17چون وقت شام فرا~رسید، خادمش را فرستاد تا دعوتشدگان را گوید، ”بیایید که همه چیز آماده است.“
18امّا آنها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: ”مزرعهای خریدهام که باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.“
19دیگری گفت: ”پنج جفت گاو خریدهام، و هماکنون در راهم تا آنها را بیازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.“
20سوّمی نیز گفت: ”تازه زن گرفتهام، و از این رو نمیتوانم بیایم.“
21پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. میزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد به کوچه و بازار شهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیاورد.
22خادم گفت: ”سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جا هست.“
23پس آقایش گفت: ”به جادهها و کورهراههای بیرونِ شهر برو و بهاصرار مردم را به ضیافت من بیاور تا خانهام پر شود.
24به شما میگویم که هیچیک از دعوتشدگان، شام مرا نخواهند چشید.“»
25جمعیتی انبوه عیسی را همراهی میکرد. او رو بدیشان کرد و گفت:
26«هر که نزد من آید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر، و حتی از جان خود نفرت ندارد، شاگرد من نتواند بود.
27و هر که صلیب خود را بر دوش نکشد و از پی من نیاید، شاگرد من نتواند بود.
28«کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و نخست ننشیند تا هزینۀ آن را برآوُرد کند و ببیند آیا توان تکمیل آن را دارد یا نه؟
29زیرا اگر پی آن را بگذارد امّا از تکمیل بنا درمانَد، هر که بیند، استهزا کرده،
30گوید: ”این شخص ساختن بنایی را آغاز کرد، امّا از تکمیل آن درمانده است!“
31«و یا کدام پادشاه است که راهیِ جنگ با پادشاهی دیگر شود، بیآنکه نخست بنشیند و بیندیشد که آیا با ده هزار سرباز میتواند به رویاروییِ کسی رود که با بیست هزار سرباز به جنگ او میآید؟
32و اگر بیند که او را توان رویارویی نیست، آنگاه تا سپاه دشمن دور است، سخنگویی خواهد فرستاد تا جویای شرایط صلح شود.
33به همینسان، هیچیک از شما نیز تا از تمام دارایی خود دست نشوید، شاگرد من نتواند بود.
34«نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را باز نمکین ساخت؟
35نه به کار زمین میآید و نه درخور کُپّۀ کود است؛ بلکه آن را دور میریزند. هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»